12th، ژوئن 2014
پایگاه خبری تحلیلی دزمهراب
اخبار دزفول، خوزستان، جهان
Dezmehrab.ir
زمان انتشار: 12 th ژوئن 2014 ساعت 11:51 ب.ظ | کد خبر: 16345  

 

 sieZ9raC_535

مثل هر بار برای تو نوشتم:

دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟

و ای کاش که این جمعه بیایی!

 دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق دلسوختهارباب ندارد؟

 تو کجایی؟ تو کجایی…

 و تو انگار به قلبم بنویسی:

 که چرا هیچ نگویند

 مگر این منجی دلسوز ، طرفدار ندارد ، که غریب است؟

 و عجیب است

 که پس از قرن و هزاره

 هنوزم که هنوز است

 دو چشمش به راه است

 و مگر سیصد و اندی نفر از شیفتگانش ، زیاد است

 که گویند

 به اندازه یک « بدر » علمدار ندارد!

 و گویند چرا این همه مشتاق ، ولی او سپهش یار ندارد!

جواب امام زمان:

 تو خودت!

 مدعی دوستی و مهر شدیدی که به هر شعر جدیدی،

 ز هجران و غمم ناله سرایی ، تو کجایی؟

 تو که یک عمر سرودی «تو کجایی؟» تو کجایی؟

 باز گویی که مگر کاستی ای بُد ز امامت ، ز هدایت ، ز محبت ،

 ز غمخوارگی و مهر و عطوفت

 تو پنداشته ای هیچ کسی دل نگران تو نبوده؟

 چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟

 چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟

 چه کسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟

 چه کسی راه به روی تو گشوده؟

 چه خطرها به دعایم ز کنار تو گذر کرد

 چه زمان ها که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد…

 و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی…

 تو کجایی!؟ و ای کاش بیایی!

 هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود، تو بودی…

 هر زمان بود تفاوت ، تو رفتی ، تو نماندی.

 خواهش نفس شده یار و خدایت ،

 و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت ،

 و به آفاق نبردند صدایت

 و غریب است امامت

 من که هستم ،

 تو کجایی؟

 تو خودت ! کاش بیایی

به خودت کاش بیایی…!

 

 

silVIwb0_400

ارسال نظر

     


-->