تفکر و علم در ایران پساانقلاب، مساله ای جهانی برای من شهرستانی
به گزارش دزمهراب نقطه آغاز بحث توجه به جایی است که منشا و مایه اصلی تفاوت های نظریه جهانی شدن و مهدویت است. این دو نظریه به دوگفتمان کاملا متفاوت و نهایتا دو جهان متمایز تعلق دارند.
نظریه جهانی شدن در دل دنیای متجدد و برآمده از انگاره های دنیوی شدن، نوسازی، توسعه و نظایر آن می باشد. این نظریه به طور خاص در گفتمان علوم اجتماعی تجدد پرورانده شده است. گفتمان علوم اجتماعی تجدد اساسا گفتمان سکولاری است که طی قرون گذشته جایگزینی گفتمان الهیات دینی را در تفسیر انسان و جهان برعهده گرفته است. این گفتمان با زبان«علم» تولید معنا و سخن می کند و تلاش می کند ادعاهای خود را با قوانین و یا قواعد مورد پذیرش جامعه علمی مستند و اثبات شده بخواند. تفکر، فرهنگ و تمدن برآمده از این علوم با وجود تمام تفاوت ها و اختلافات متفکران آن، هنوز هم از آبشخور رنسانس می نوشد و تمام تغییرات آن چیزی جز تکمیل طرح انقطاع بشر از آسمان و زمینی شدن او نیست. سوبژکتیویسم که در مدرنیته زائیده شد غایت اصلی تفکر در دنیای غرب می شود و اقتضائات و همراهان خود را در سایر حوزه های اجتماعی می یابد و روز به روز فربه تر و کامل تر می گردد. «علم» در جهان غرب چیزی نیست جز رابط ساحات تفکر، فرهنگ و تمدن برای رسیدن به -سقوط به- غایت سوبژکتیویسیم، آرزوی خودمختار شدن، تمنای غلبه بر انسان و جامعه و طبیعت. در این میان “باید” ها اهمیت می یابد و جهانی که انسان می خواهد بسازد و نه “هست” ها و آن چه نظم خلقت می طلبد. علم به دنبال ساخت چنین جهانی برای چنین انسانی است.
و اما جهان دینی…
انقلاب اسلامی ایران با داعیه ایجاد طرحی نو برای هدایت انسان طبق مبانی الهی، قدم به تاریخ خود گذاشت. صاحبان این انقلاب افرادی امیدوار و توانا برای اصلاح، و مخاطبان این انقلاب مردمانی خسته و البته منتظر بوده اند. فروپاشی نظام شاهنشاهی در سال57، انقلاب اسلامی را در مواجهه مستقیم با تمدن مدرن قرار داد و لذا مسئله اصلی فراروی انقلاب صورت اثباتی تری می یابد و این سوال طرح می شود که آرمان شهر مسلمانان چیست؟ استراتژی تقابل ما با دیگری چیست؟ انقلاب اسلامی چگونه شعارهای آرمانی خود رابه زندگی در جهان موجود پیوند می دهد؟ سه پاسخ عمده[1] ، موجب ایجاد سه جریان عمده فکری پس از انقلاب شد:
جبهه فکری مدرنیته اسلامی: جریانی که تقابل انقلاب اسلام با غرب را صرفا بعدی «سیاسی و اخلاقی» دانسته و از تضاد مبانی غافل است. بر این اساس انقلاب ایران آمده تا غرب را تجزیه کند و خوبی های آن را ستانده و از بدی های آن برائت جوید. انقلاب اسلامی «مجمع خوبی ها» خواهد شد و علم غربی- به معنای ساینس- را در پرتو ایمان شرقی کامل خواهد کرد.
جبهه روشنفکری سکولار: این جریان اگر چه در ابتدای انقلاب تاسّی و تعلّق به جریان چپ کمونیستی دارد، ولی با فروکش کردن تب مبارزه و قطب کمونیستی، تغییر موضع داده و به غرب گرایی لیبرالیستی پیوند خورد. از جریان نهضت آزادی تا مباحث آقایان سروش، کدیور، شبستری و حلقه های آنان همه در نگاه خیره و یکسویه به غرب مشترک اند.
جبهه فکری تمدن اسلامی: جریانی که قائل به رسالت تمدن ساز انقلاب اسلامی و خواهان حرکت به سوی جهانی سازی وحیانی- مهدویت- می باشد. متفکران این جریان از تفاوت های اساسی و مبنایی میان تفکر دینی و سوبژکتیویسم غربی می گویند.
شکل نگرفتن جریان شتابنده علمی
بستر پسا انقلاب به معنای بستری که به تفصیل نقد و نفی کرده است و به اجمال اثبات و ایجاد؛ فرصتی است برای شنیدن سخنان نو برای شنیده شدن و عمل کردن. این فرصت موجب ایجاد خلاقیت و گفتگو در بسیاری از موضوعات فکری و فرهنگی شد. همان گونه که در معرفی جریان های فوق روشن بود، رشد و نموهای انفرادی و گروهی در دوران پس از انقلاب- چه عرضی و تکثیری و چه طولی و تکمیلی- بدنه اندیشه ورز عموما دین دار را تعین بخشیده و شکل داده است. با این وجود حرکتی-چه رسد به جنبش- در شتاب بخشیدن و فهم اضطرار در این موضوع دیده نمی شود. آرامش حاکم بر تولید بومی و دینی علم نه از جهت ذات تدریجی در حرکت علمی بلکه ناشی از غفلت تاریخی جامعه علمی از این اضطرار پساانقلابی است. غفلتی که تا لایه های ساختاری و نهادینه کشور نیز تسری کرده و به عرصه عمل نیز کشیده شده است. علم از ساحت نظری و تولیدی آن گرفته تا ساحت عملی و توزیعی آن، صرفا با حرکت های پراکنده، آرام و شخصی رشد کرده و این با هویت شتابنده تاریخ ما سازگار نیست.
این انقلاب اگر چه در تغییر و اصلاح ساختار و نظام سیاسی گذشته به هدایت امام خود دست پر آمد و انقلاب کرد، ولی توان و سرعت انقلاب فکری و فرهنگی در آن دیده نمی شود. عده ای از ذات دیربازده و زمانبر ساحات تفکر و فرهنگ گفتند و آرام شدند و عده ای ای ناکارآمدی و شکست طرح انقلاب برای تحول انفسی و تمدنی را بهانه کردند. به هر صورت کم کاری و غفلت از موضوع نرم افزاری انقلاب و رسالت اصلی آن قابل انکار نیست.
مهمترین پیامد این کم کاری تاریخی، سیاست زدگی اجتماعی ایران معاصر است. جامعه ای که قواعدی برای اداره آن وجود نداشته باشد گرفتار سیاست زدگی شده و با رفت و آمد مسئولین و سیاسیون راهبردها و برنامه های توسعه و تعالی آن تغییر می کند. هیچ برنامه های کامل نشده و هیچ سنجشی انجام نخواهد شد. کارویژه علم تغییر معیار عمل از تجربه های شخصی و عموما ناقص افراد یک جامعه به اصول متقن و موجه برگرفته از منابع موردقبول جامعه است.
اهمیت علم بیشتر از دیروز
انقلاب اسلامی با متافیزیک وحیانی خود باید به سمت نوسازی علمی شتاب کند. گر چه برخی علوم در حالت ابتدایی و اجمالی خود با هر نوع زیستنی سازگار و قابل جمع بوده و مشکلی برای زندگی دین مدار و یا سکولار ایجاد مزاحمت نمی کند، ولی تفصیل علوم شروع تضادی بنیادین میان انواع روش های زیستن خواهد بود. لذا این امر «مهم» امروز به «ضرورت» تبدیل شده است. موضوعی که در ابتدای انقلاب اسلامی یکی از برنامه های نهادهای علمی و فرهنگی کشور بود امروز در صدر خواسته ها و اضطرارات مهمترین نهادهای کشور قرار گرفته و هویت انقلاب اسلامی را وابسته به خود کرده است.
الزامات تحقق طرح علم دینی در دهه چهارم انقلاب
رخوت و سستی موجود در فضای علمی از سه ناحیه قابل ترمیم خواهد بود:
اول: فهم مرز دانش ما در موضوع تولید علم. تشتت و گستردگی نسخه های بومی ارائه شده در باب امکان و چگونگی علم دینی، عملا باعث فراموشی و انزوای برخی اندیشه ها شده است. هر چند کتاب ها و مقالاتی جهت شمارش و توضیح این نظریات انجام شده است، ولی سرعت تغییر و اصلاح نظریات از سویی و حاشیه ای شمردن برخی نظریات غیرتشکیلاتی از سوی دیگر مانع تکمیل این رصد شده است. طرح ممکن برای رصد «مفید» مرز دانش شامل یافتن دو جریان «موثر» -و نه لزوما رسمی- در حوزه تولید علم و تفصیل و توضیح کامل دستاوردهای فکری و عملی آن ها خواهد بود. افراد متعلّق به اسلام و در عین حال متاثّر از اندیشه پسامدرن از سویی و جریان نوصدرایی برآمده از اصلاح و تکمیل نظام فکری سنتی دینی، مهمترین نحله های فکری ایران معاصر است که جهت دهنده- به نوبت- نظام فکری دانشگاهی و حوزوی کشور می باشند. «توضیح جامع و جزئی با بیان اختلافات افراد»، موضوعی است که در مورد هر دو جریان مذکور مورد کم کاری واقع شده است. طبیعتا جریان روشنفکری اسلامی پسامدرن با توجه به غیر اصیل بودن آن در تاریخ ایران کمتر مورد توجه و تفصیل اهالی علم- مخصوصا حوزوی- واقع بوده است.
دوم: ایجاد بستر گفتگو میان اندیشه های بومی. گفتگو و تعامل فکری جزء عوامل قوام بخش و ذاتی تفکر است. موضوعی که در ایران معاصر – از ناحیه تمام جریان ها بلااستثناء- مورد غفلت و نسیان قرار گرفته است. اگر چه وظیفه اصلی برای تحقق این گفتگو برعهده مدیریت علم و سیاستگذاران این عرصه بوده و در قالب هایی چون کرسی های نظریه پردازی و آزاداندیشی مطرح شده است، ولی روشن است که پیوستگی و کلیت نظام علمی با اراده و فرمان بخشی از افراد محقق نمی شود. در فضای نظری و آکادمیک نیز طرح تطبیقی و مقایسه ای موضوعات، بستر ساز گفتگو و نهایتا تکمیل نظام های اندیشه ای ایران معاصر خواهد شد.
سوم: غفلت از دلالت های سیاستگذارانه جریان های فکری. پیوستگی لایه های مختلف فکری و ساختاری یک کشور اقتضا می کند، تمام تصمیم ها و سیاست ها و اندیشه ها در تمام لایه های نظام، تاثیر و اراده مقتضی را ایجاد کند. حرکت علمی نظام دانشگاهی با انقطاع از ساحت عمل و سیاستگذاری، موجب شکاف و نهایتا بحران سیاسی خواهد شد. تامل در باب برنامه های تحقق علم دینی در نظام علمی و سیاسی کشور امری است متفاوت از بررسی نظری مبانی فکری و معرفتی تولید علم. تصور اشتباه در تقدم زمانی حوزه نظر بر عمل موجب رکود مقام اندیشه در نظام اداره انقلاب اسلامی خواهد شد.
[1] -تقسیم برآمده از تحول در علوم انسانی، مجموعه دیدارها و مصاحبه های همایش، فرهنگستان علوم اسلامی، قم، کتاب فردا، 1391