هنگامی که عکس تابلوهای شهدا را که در چهارشنبه سوری سال گذشته نارنجک دستی رویشان زده بودند، مطلبی منتشر کردم و به این اتفاق اعتراض کردم که «این تصاویر هم باید بازیچه شود؟» ، عده ای گفتند که چرا هر اقدامی را شما توهین به شهدا می دانید؟ چند بچه نادان بوده اند و شیطنت کرده اند. حالا همان دوستان بیایند و ببینند…
بی غیرت! اینگونه تقدیر می کنی از آنانکه جانت را به آنها مدیونی ؟
اینجا دزفول است. پایتخت مقاومت ایران و تقریبا یک هفته از ۴ خرداد و «روز دزفول» گذشته است.
اینجا دزفول است و تصاویری را که در ادامه مشاهده خواهید کرد ، تمثال مبارک سرداران شهید دزفول است که چند سالی است، در یک حرکت ارزشی و قابل تقدیر، بر دیوارهای نیروی مقاومت سپاه ناحیه دزفول ترسیم گردیده است.سردارانی که اگر متعلق به هر نقطه این آب و خاک غیر از خوزستان و دزفول بودند ، امروز آوازه شان در کل کشور پیچیده بود و کتاب کتاب از دلاوری هایشان به چاپ رسیده بود.
و امروز نه تنها این نشد بلکه شد آنچه نباید می شد.
این متن را در نهایت تنفر و خشم از اقدامی کثیف و لکن در نهایت درد می نویسم. با دلی سرشار درد و چشمی خیس و بغضی غریب، از مظلومیت دسته گل هایی که روزی رفتند تا آرامش امروز ما تضمین شود و امروز آدم نماهایی در نهایت پَستی و بی غیرتی اینگونه به تصویر این شهدا هم رحم نمی کنند.
آیا می توان گفت این اقدام هم شیطنتی بچه گانه است و یا اتفاقی و بدون هیچ غرض و مرضی اتفاق افتاده است؟
ظاهر امر بر این است که یکی از ارگان های شهری جهت جانمایی پروژه ای خواسته باشد محل مورد نظرش را با اسپره رنگ مشخص کند. اما آیا واقعیت همین است؟
یا اینکه این کار، یک صحنه سازی بیشتر نباشد برای رد گم کردن.
نمی دانم.
اما هرچه باشد می دانم که این کار اتفاقی نبوده و شیطنت بچه گانه نیست.
باید به باعث و بانی این اقدام کثیف بگویم:«بی غیرت».
که اگر غیرت داشتی با تصاویر شهدای شهرت چنین نمی کردی.»
بی غیرت!
تو از حاج قاسم چه می دانی؟ از دلاوری هایش در ۸ سال نبرد. در مرهم نهادنش به زخم های کسانی که در راه آرامش تو بر زمین می افتادند.
از دردهایی که پس از جنگ کشید. تو از نفس نفس زدن های پر از درد حاج قاسم که هدیه ای از گازهای ناجوانمرد شیمیایی بود چه می دانی؟ جسم نحیف و لاغرش را آن روزهای آخر دیده بودی؟
حاج امیر ابراهیمیان بیاید اینجا و از رفیق سفر کرده اش بگوید برای این بی غیرت و بی غیرتان. حاج امیر که خودش امروز دارد زیر چادر اکسیژن به سختی نفس می کشد.
بی غیرت!
از دلاورمردی های «غلامعلی آهوزاده» چه می دانی ؟ او که روز و شبش را در کوره راه های اطلاعات و عملیات گذراندو آن روز که جان را در راه وطن و آسایش تو نثار کرد، اشک های پسرش بر تابوتش می چکید.
«حاج علیرضا بی باک» ، «مهران دست نوشته ها » و «رهسپار قدیمی» و بقیه همرزمان این سردارهای مظلوم بیایند و از «میرزاحسن معلم» بگویند و از« بهروز دینوی».
دیگر نه دستم توان نوشتن دارد و نه ذهنم یاری می کند. سکوت کنم بهتر است یا فریاد بزنم؟ این را هم نمی دانم.
یادتان هست چهارشنبه سوری را و نارنجک دستی هایی را که خورد روی تصاویر شهدا؟
عدم برخورد با خاطیان چنان اقدامی،این اقدام موهن و کثیف را به دنبال داشت و گستاخین را گستاخ ترکرد.
یادتان هست امام را که فرمودند : «نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت در پیچ و خم زندگی روزمره به فراموشی سپرده شوند»
یادتان هست حسین بیدخ را که گفت: «می روم تا تو بیایی. اگر این راه بی یاور بماند زندگی را از من دزدیده ای»
حسین گفت: «می روم اما از دردی بزرگ برخود می نالم. حس می کنم فرداها ، در راه ها ، وقتی زمان گذشته را از یاد می برد و آینده فراموشکده گذشته می شود، شهیدان از یاد می روند»
یادتان هست؟
و امروز باید بگویم حسین جان! از یاد که رفته اید هیچ، برخی به هر وسیله ای متوسل می شوند تا یاد و نامتان راکمرنگ و کمرنگ تر کنند.
تمامیت وجودم انزجار است از فرد یا افرادی که به جای تقدیر از شهدای شهرشان به هر نحو که دستشان می رسد، توهین می کنند.
ای کاش زودتر آنکس که باید بیاید ، بیاید…
علی موجودی