در جمعهای فرهنگی و انقلابی مواجه میشویم با کسانی که با استناد به عدم آمادگی به لحاظ دینی، عرصه فعالیت و نقش آفرینی بیرونی را به سودای خودسازی و پیش از آن خودشناسی و تحکیم مبانی دینی رها میکنند. با این استدلال که اثر منفی فعالیت بدون پیشزمینه معرفتی و تربیتی کافی به مراتب بیش از آثار مثبت است، وقتی کسی خودش عامل نیست چگونه میخواهد هادی بقیه باشد؟ و…. برای این استدلال به آیات، احادیث، بحثهای اخلاقی و… هم استناد میشود و با تکیه به تقدم خودسازی به دیگرسازی و نقشآفرینی اجتماعی، ضرورت ترک یا تاخیر دعوت دیگران به عمل نتیجهگیری میشود. حال باید دید صلاح و اصلاح دو موجود جدا از هم هستند که تباین یا تقدم داشته یا با هم تلازم دارند؟
هویت جامع و یکپارچه اسلام ناب
اسلام ناب، هویت جامع و یکپارچه دارد. دین همه ساحتهای فردی و خانوادگی و اجتماعی، دنیایی و آخرتی را میپوشاند. تفکیک دین و دنیا و فرد و اجتماع، بیش از آنکه ریشه در دین داشته باشد، در رفتار مسلمین و یا حتی ریشه در تجارب بشری بهویژه غرب مدرن دارد.
صلاح و اصلاح، تقدم یا تلازم؟
صلاح و خودسازی فردی در این نگاه، از مدیریت فرد بر خویشتن فراتر میرود، چه اینکه مدیریت فرد بر خود در تعامل با خویشتن (قال حسن بن علی (ع) یابن آدم نفسک نفسک فانما هی نفس واحد ان نجوت نجوت و ان هلکت لم ینفعک نجات من نجی ای فرزند آدم بر تو با به خودت، همانا تو یک نفس هستی، اگر نجات پیدا کردی نجات یافتی و اگر هلاک شدی دیگرانی که نجات یافتهاند به تو سودی نمیرسانند)، خدا و جهان بیرون از او اعم از سایر انسانها (قَالَ رسول الله (ص) کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِه(مجموعه ورام، ج۱، ص: ۶) ) وجانداران و طبیعت (ِامیرالمومنین (ع) فَإِنَّکُمْ مَسْئُولُونَ حَتَّى عَنِ الْبِقَاعِ وَ الْبَهَائِم(نهج البلاغه خ ۱۶۷)) شکل میگیرد. انسان نیز در ادبیات دینی در قبال همه آنها مسئول است. صلاح و خودسازی در گرو تنظیم درست همه این روابط، مدیریت شهوت و غضب و وهم، و خودداری از افتادن در ورطه شهوت و عادت و طبیعت است. صلاح فردی به معنای اداره همه ابعاد وجود انسان بر اساس وحی است. اعمال و ملکات اخلاقی در چارچوب همین تعامل شکل میگیرد. لذا خودسازی انسان متوقف بر عمل به تکالیف مشخص شده به وسیله وحی است، که بخش مهمی از آنها به همین جهان خارج مربوط میشود. در همین چارچوب، تلاش برای اصلاح جامعه و جهان، بخشی از صلاح و خودسازی فردی است و ترک آن فسق است. متون اسلامی نیز پر از این مضامین است. مثلاً در برابر ترک وظیفه امر به معروف و نهی از منکر جدای از بحث فقهی ارتکاب حرام، مومن ضعیف بیدین اطلاق میکند: «قَالَ النَّبِیُّ ص إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَیُبْغِضُ الْمُؤْمِنَ الضَّعِیفَ الَّذِی لَا دِینَ لَهُ فَقِیلَ لَهُ وَ مَا الْمُؤْمِنُ الَّذِی لَا دِینَ لَهُ قَالَ الَّذِی لَا یَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ.» (الکافی (طبع الإسلامیه)، ج۵، ص۵۹) یا در مورد اهتمام به امور مسلمین، ترک آن و ترک یاری مظلوم تا حد عدم مسلمان بودن بالا رفته است: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) مَنْ أَصْبَحَ لَا یَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ مِنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلًا یُنَادِی یَا لَلْمُسْلِمِینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ.( الکافی (ط – الإسلامیه)، ج۲، ص ۱۶۴ ح ۵). اضافه برآن، حقوق ریزتری که در مورد فرد، خانواده، مومنین نسبت به هم و…. درآیات و روایات آمده است. بر این مبنا، عدم مبارزه موجب برگشتن قلب انسان میشود، چنانکه امام علی (علیه السلام) در حکمت ۳۷۵ نهجالبلاغه میفرمایند: «إِنَّ أَوَّلَ مَا تُغْلَبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْجِهَادِ الْجِهَادُ بِأَیْدِیکُمْ ثُمَّ بِأَلْسِنَتِکُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِکُمْ فَمَنْ لَمْ یَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً وَ لَمْ یُنْکِرْ مُنْکَراً قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ». امام راحل هم سرگرم بودن به اصلاح فردی بیتوجه به اصلاح اجتماعی را نفی کرده و عدم عمل به وظیفه را نشان عدم مهذب بودن میداند: «در برابر این گرفتاریها و مصایبی که بر مسلمین وارد شده است، من چه کنم؟ به شما درس اخلاق بگویم؟ در شرایطی که مسلمین و اسلام را دارند از بین میبرند؟ اساس اسلام و مسلمین را دارند از بین میبرند؟ بنشینم تهذیب نفس بگویم؟ مهذب نیستیم که در فکر اسلام و امت اسلام نیستیم، اگر مهذب بودیم در فکر بودیم».)۶/۳/۵۰) لذا آنکه اصلاح اجتماعی را انجام نمیهد، بخشی از وظایف دینی را ترک کرده است و ترک صلاح کرده است.
آیا اساساً بدون ابتلا خودسازی شکل میگیرد؟
بسیاری از اعمال و ملکات اخلاقی تنها در عرصه ابتلا و مواجهه با جامعه و تعامل است که فرصت بروز مییابند، کما این که بدون هبوط انسان و افتادن در ورطه اختیار، صف خوب و خوبترها و خوبترینها از بد و بدترها و بدترینها جدا نمیشد (الملک ۲). ساخته شدن انسان جز :.۷-ز مسیر ابتلا نمیگذرد و ابتلا سنت الهی است. (العنکبوت ۲ و الحجرات۱۴ و ۱۵). امیرالمومنین (ع) در خطبه ۳۲ نهجالبلاغه به همین دینورزی و خودسازی عافیتطلبانه و عدم انجام فساد بدون حصول ملکات اخلاقی اشاره دارد: … مِنْهُمْ مَنْ لَا یَمْنَعُهُ الْفَسَادَ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَهَانَهُ نَفْسِهِ وَ کَلَالَهُ حَدِّهِ وَ نَضِیضُ وَفْرِهِ … وَ مِنْهُمْ مَنْ یَطْلُبُ الدُّنْیَا بِعَمَلِ الْآخِرَهِ وَ لَا یَطْلُبُ الْآخِرَهَ بِعَمَلِ الدُّنْیَا قَدْ طَامَنَ مِنْ شَخْصِهِ وَ قَارَبَ مِنْ خَطْوِهِ وَ شَمَّرَ مِنْ ثَوْبِهِ وَ زَخْرَفَ مِنْ نَفْسِهِ لِلْأَمَانَهِ وَ اتَّخَذَ سِتْرَ اللَّهِ ذَرِیعَهً إِلَى الْمَعْصِیَهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَبْعَدَهُ عَنْ طَلَبِ الْمُلْکِ ضُئُولَهُ نَفْسِهِ وَ انْقِطَاعُ سَبَبِهِ فَقَصَرَتْهُ الْحَالُ عَلَى حَالِهِ فَتَحَلَّى بِاسْمِ الْقَنَاعَهِ وَ تَزَیَّنَ بِلِبَاسِ أَهْلِ الزَّهَادَهِ وَ لَیْسَ مِنْ ذَلِکَ فِی مَرَاحٍ وَ لَا مَغْدًى وَ بَقِیَ رِجَالٌ غَضَّ أَبْصَارَهُمْ ذِکْرُ الْمَرْجِعِ وَ أَرَاقَ دُمُوعَهُمْ خَوْفُ الْمَحْشَرِ …ْ وَعَظُوا حَتَّى مَلُّوا وَ قُهِرُوا حَتَّى ذَلُّوا وَ قُتِلُوا حَتَّى قَلُّوا گروهى از آنان مانعى از فساد در زمین ندارند مگر پستى نفس، و کندى اسلحه و کمى مال. … گروه دیگر آن که با عمل آخرت، دنیا خواهد و آخرت را به وسیله عمل صالح دنیوى نجوید.اظهار فروتنى کند، گامها را کوچک بردارد، دامن جامه کوتاه نماید، و خود را امین جا زند، و پردهپوشى حق را وسیله معصیت قرار دهد! گروه دیگر را پستى نفس و نداشتن قوم و قبیله از طلب حکومت بر جا نشانده، این تهیدستى او را محدود کرده، خود را به اسم قناعت آراسته، و خویش را به لباس زهد زینت داده، در حالى که شب و روز اهل عنوان قناعت و زهد نیست. باقى ماندند آنان که یاد قیامت چشمشان را از حرام بسته، و ترس از محشر اشکشان را جارى کرده. … ملّت را موعظه کردند تا ملول و خسته شدند، مقهور مردم شده تا خوار گشتند، و شهید شدند تا اندک شدند». حتی ویژگیهای عبادی و اخلاقی که برای عارفان و متخلقین ذکر میکند، از مبارزه و ابتلا و حضور در صحنه دور نیست، چه اینکه در نهایت قهر اجتماعی نسبت به آنها و شهادت آنها را نیز که نشان دهنده حضور آنها در صحنه و پرهیز از دنیا ضمن نقشآفرینی در آن است را ذکر میکند. گذشته از آنکه در زمان اهل بیت بودند کسانی مثل حسن بصریها و بایزیدها که اهل انزوا و انجام بعضی اذکار و اعمال بودند، اما چون داعیه مبارزه نداشتند، محل خشم و مقابله طاغوتهای حاکم نبودند. بر این مبنا اساساً خودسازی در صجنه و تعامل با دیگران است که شکل میگیرد نه در کتابخانه و محراب صرف! حسد و بخل و…. با دانستن بد بودن آنها از بین نمیرود، با کنترل خویش در تعامل با دیگران است که از بین میرود. خودسازی بدون ابتلا ممکن نیست.
دنیای مذموم روایات آیا با فعالیت اجتماعی مربوط است؟
دنیای مذموم روایات، دنیاطلبی مثل ریاستطلبی و دل دادن به دنیاست، نه حضور در عرصهها. آیتالله جوادی آملی در ولایت در قرآن با اشاره به مشاهده جوان شب زندهدار از جانب پیامبر در همین مورد بحث موستوفایی دارند: «فقال الشاب ادع الله لی یا رسول الله ان ارزق الشهاده معکم آنگاه آنجوان عرض کرد یا رسولالله دعا کنید که من در رکاب شما شهید بشوم. معلوم میشود جنگیدن برای حفظ اسلام و مبارزه برای تثبیت پایههای حکومت اسلامی جزء دنیا نیست، چون آن جوان دنیا را رها کرده و با تمام وجود از آن بیزار بود. همین شخصی که رسول خدا (ص) درباره او فرموده: «هذا عبد نور الله قلبه بالایمان» عرض کرد دعا کنید تا من در رکاب شما شهید بشوم، پس معلوم میشود ترک دنیا غیر از ترک مبارزه به منظور حفظ حکومت اسلامی است. در روایت است که حضرت امیر (ع) در جنگ جمل هنگامی که بصره را فتح کرد، فاتحانه وارد بیتالمال شد و فرمود من دنیا را طلاق دادم با این که از شمشیر حضرت خون میچکید. بنا بر این معنای طلاق دادن دنیا این نیست که انسان منزوی باشد. آنوقتی که حق مسلم آن حضرت را که خلافت الهی بود غصب کرده بودند و ایشان کشاورزی مینمود، میفرمود من دنیا را طلاق دادم و هنگامی هم که فرمانده کل قوا بود باز همین سخن را تکرار مینمود. معلوم میشود ترک دنیا همان پرهیز از تعلق به دنیا است. (ولایت در قرآن، رجاء، چاپ پنجم، ۱۳۷۶، ص ۱۴۶ و ۱۴۷(
تقدم دادن مستحب در برابر از دست رفتن واجب!!
ما بسیاری اوقات به دنبال خودسازی هستیم، برای آن مثلاً به بعضی اعمال مستحب تمسک میکنیم، از فعالیتها و جامعه کناره میگیریم، اما در عین حال بسیاری از واجبات روی زمین میماند. تفاوت عرفان اهل بیت با عرفان امثال بایزید بسطامی و حسن بصریها همینجاست. در روایات ما بعضی وظایف اجتماعی مثل انجام حقوق نسبت به برادران دینی در برابر بعضی اعمال مستحب وزنکشی شده است مثلاً تلاش برای رفع حاجت برادران مومن در دهها حدیث باارزشتر از یک ماه اعتکاف شمرده شده (من مشى مع أخیه فی حاجه کان کصیام شهر و اعتکافه و من مشى مع مظلوم یعینه ثبت الله قدمیه یوم تزل الأقدام (عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، ج۱، ص: ۳۷۷)). بسیاری اوقات این مسائل حتی وجوب کفایی پیدا میکند. البته باید توجه کرد این احادیث نمیگوید فلان مستحب را انجام ندهید، میگوید نسبت به تکالیف دیگرتان بیاعتنا نباشید. ضعف در جهاد یا امر به معروف و گفتن کلمه حق و عدل نزد مسئول ظالم با دو برابر کردن میزان حضور در مسجد حل نمیشود.
پیمودن یک شبه راه صد ساله
این که امام راحل میفرمودند بسیجیهای دوران جنگ راه صدساله را یک شبه طی میکردند به همینجا برمیگردد. به ایجاد همین ملکه شجاعت و گذشتن از دنیا برای حفظ و تثبیت حکومت دینی و اصلاح جامعه که موحب میشود، انسان به واسطه آن به تعبیر سید شهیدان اهل قلم بر شک و ترس و تردید و ضعف غلبه کند و حسینی شود. ورود به عرصه مبارزه و جهاد میانبر ایجاد میکند به تعبیر آیات قرآن موجب رحمت الهی (البقره ۲۱، التوبه ۷۱)، فلاح (المائده ۳۵) غفران (الأنفال ۷۴و النحل ۱۱۰)، شفای سینههای مومنین و رفتن کینه از قلوب آنان (التوبه ۱۴ و ۱۵) ، برتری بر عافیتطلبان، فوز، بشارت، رضوان ( التوبه ۱۹(،جات از عذاب الیم و ورود به بهشت میشود (الصف ۱۰ -۱۲). مجاهدین با عافیتطلبان برابر نیستند (النساء ۹۵ و ۹۶). هدایت یک نفر از همه خلقت برای انسان بیشتر ارزش ایجاد میکند: (قال رسول الله ص لعلی ع لأن یهدی الله على یدیک عبدا من عباده خیر لک مما طلعت علیه الشمس من مشارقها إلى مغاربها ( مصباح الشریعه، ص: ۱۹۹)) که هر کس یک نفس مرده را زنده کند انگار همه مردم را زنده کرده است (المائده ۳۲). خودسازی و معامله با خدا در مسیر مبارزه ایجاد میشود، چنان که رهبر انقلاب در دیدار با خانواده شهید مطهری فرمودند که: « روزی منزل …(شهید مطهری) بودیم و بحثهای فراوانی داشتیم، یکی دیگر از دوستان هم آن جا بود. ایشان گفتند که: «من که دارم زودتر مسئله بازنشستگیام را درست میکنم. میخواهم بروم قم و آن جا خدا را ببینم». من گفتم: «آقای مطهری! من خدا را گوشهی سلول دیدم». ایشان تکانی خوردند و توجه زیادی کردند. گفتم: «آن وقتی که مأمور آمد و مرا گرفتند، در گوشه سلول انداختند، آن جا خدا را دیدم». (۷۷/۲/۱۲). عرصه مبارزه و فعالیت، فرصتی را فراهم میکند که انسان با اشکالات خود روبهرو شود برای تأثیرگذاری بر دیگران مجبور شود از بسیاری از اسباب آسایش نفس بگذرد، یا در تلاش برای فعالیت با ضعفهای خود روبهرو شود و بهاجبار به اصلاح آنها هدایت شود، یا با یافتن فضیلتی مثل شجاعت سیطره آنها را بر خود از بین ببرد. بسیار متفاوت است انسان به دنبال اصلاح یک رذیله از خود در گوشهای باشد، یا این که در عرصه مبارزه برای اثرگذاری پیدا کردن بر دیگران و عمل به تکلیف به دنبال از بین بردن آن رذیله باشد. امیرالمومنین(ع) خطاب به امام حسن (ع) میفرمایند وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَکُنْ مِنْ أَهْلِهِ (تحف العقول، ص۶۹) امر به معروف کن تا از اهل معروف و نیکی باشی. به صلاح رسیدن از دل همین اصلاح میگذرد، یا امام حسین (ع) در مسیر کربلا در مواجهه با افراد با اشاره به پاک کننده بودن جهاد آنان را به میانبر غلبه بر گناهان کثیرشان با پیوستن به کاروان جهاد فرامیخواند: «ان لک ذنوبا کثیره فهل لک من توبه تمحوا بها ذنوبک…تنصر ابن بنت نبیک%۹(۸۸!(نهج الحیاه، جلد ۶).
مبارزه راه فنای فی الله در برابر خودسازی خودمحور!
شهید چمران در اینباره رساترین سخن را دارند: «انسان مخلوق عجیبی است؛ از لحظهای که چشم به جهان میگشاید، همه دنیا را برای خود میخواهد؛ همه آمال و آرزوهایش بر محور «من»، و «خود» دور میزند …در دنیا انسانهایی نیز یافت میشوند که عمق دیدشان یا دیگران تفاوت دارد، به لذات مادی دنیا راضی نمیشوند، به مال و جاه و اولاد علاقه چندانی ندارند، به آروزهای زودگذر دل نمیبندند و بهطور کلی اسیردنیا نمیشوند، ولی در عین حال به «خود» و به «من» علاقمندند. «منِ» آنها والامقام است و خواستههایی والا دارد و هیچگاه خود را سرگرم بازیچههای دنیا نمیکند، آرزوهایی آن آسمانی و خدایی است، به بینهایت و ابدیت اتصال دارد و همه دنیا را در بر میگیرد، از معراج روح سیراب میشود و در بُعدی روحانی و خدایی سیر میکند. ولی به هر حال رنگی از خودخواهی و خودبینی درآن وجود دارد…البته هستند معدود کسانی که از این خودخواهی هم میگذرند و آنچنان در خدا محو میشوند که دیگر «خود» و «من» نمیبیند،…اینجا سخن از موقعی است که آدمی در برابر تجربهای سخت قرار میگیرد… و بهراستی دست از جهان میشوید، با همه دنیا و مافیها وداع میکند، همه خودخواهیهایش ریخته میشود، به پوچی زندگی و آرزوهای زودگذرش آگاه میشود، …دشمنیها، کینهها، حسادتها، کوتهنظریها، خودخواهیها، غرورها، خواستهها، آرزوها، همه پوچ و بیمعنی مینمایند؛ آدم میماند و خدا که ماورای این زمین و زمان است و بقیه بازیچه است، مسخره است، بیمعنی است….در این حالت، آدمی با دنیا وداع میکند، از همهچیز میگذرد، خود را به خدا میسپرد و آماده هجرت به دنیای ماورایی میشود، از همه خواستهها و آرزوها سبک میگردد…انسان در اینجاست که کاملاً خود را به خدا میدهد و از همهچیز خود، حتی غرور و منِ «خود» درمیگذرد، میداند و اطمینان حاصل میکند که همه آنها به باد رفتهاند و نابود شدهاند و دیگر نیستند و بیمعنی و پوچ بودند، و دیگر باز نمیگردند…این حالات، که در تجربهای کوتاه و سریع به انسان دست میدهد، با نتیجه سالها عبادت و ریاضت و مطالعه و تحقیق برابری میکند، و آنچنان آدمی را منقلب مینماید که انسانی جدید و بازساخته به وجود میآورد»(رقصی چنین میانه میدانم آرزوست، ص ۳۹).
مشکل از کجاست؟
خب ما فعالیت میکنیم، اما به مقصد نمیرسیم، اما احساس بهجت روحی و رشد نداریم، مشکل از کجاست؟ ورود به عرصه جهاد، کافی نیست. در کنار ورود به عرصه جهاد، احتیاج به ابزارهایی هست، او باید مواردی را یاد بگیردمثلاً شرایط امر به معروف و نهی از منکر، احکام غیبت و… همچنین باید ذخیرهای معنوی برای حرکتش آماده کند. همین آدم احتیاج به توجه و توبه و عبادت و حمد و سیر و رکوع و سجود و امر به معروف و نهی از منکر و حفاظت از حدود خدا (التوبه۹) و تواصی شدن به حق و صبر(العصر ۲و ۳) دارد. امیرالمومنین (ع) در همین مورد میفرمایند: «یَقُولُ الرَّجُلُ هَاجَرْتُ وَ لَمْ یُهَاجِرْ إِنَّمَا الْمُهَاجِرُونَ الَّذِینَ یَهْجُرُونَ السَّیِّئَاتِ وَ لَمْ یَأْتُوا بِهَا وَ یَقُولُ الرَّجُلُ جَاهَدْتُ وَ لَمْ یُجَاهِدْ إِنَّمَا الْجِهَادُ اجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ وَ مُجَاهَدَهُ الْعَدُوِّ وَ قَدْ یُقَاتِلُ أَقْوَامٌ فَیُحْسِنُونَ الْقِتَالَ وَ لَا یُرِیدُونَ إِلَّا الذِّکْرَ وَ الْأَجْرَ وَ إِنَّ الرَّجُلَ لَیُقَاتِلُ بِطَبْعِهِ مِنَ الشَّجَاعَهِ فَیَحْمِی مَنْ یَعْرِفُ وَ مَنْ لَا یَعْرِفُ وَ یَجْبُنُ بِطَبِیعَتِهِ مِنَ الْجُبْنِ فَیُسْلِمُ أَبَاهُ وَ أُمَّهُ إِلَى الْعَدُوِّ وَ إِنَّمَا الْمَآلُ حَتْفٌ مِنَ الْحُتُوفِ وَ کُلُّ امْرِئٍ عَلَى مَا قَاتَلَ عَلَیْهِ وَ إِنَّ الْکَلْبَ لَیُقَاتَلُ دُونَ أَهْلِه (الغارات (طبع القدیمه)، ج۲، ص: ۳۴۳) مرد میگوید هجرت کردم و هجرت نکرده، همانا مجاهدان کسانی هستند که از بدیها هجرت کنند و مرد میگوید مجاهده کردم ولی جهاد نکرده، همانا جهاد اجتناب از محارم و مبارزه با دشمن است و کسانی قتال میکنند و جز نام و اجر نمیخواهند، و مردی هست که به خاطر روحیه شجاع و متهورش به قتال روی میآورد و یا به واسطه طبیعت ترس آلودش پدر و مادرش را تسلیم میکند…. هر مردمی بر اساس آنچه بر آن جنگیده ارزیابی میشود….»
وقتی این توجه به نیت و ضرورت تطهیر نیست، آدم احساس پوچی میکند. باید برای خود نیز وقت جداگانه گذاشت. رهبر انقلاب خود بهتر این مسئله را ترسیم میکنند: « غالباً کسانی که دیگران را به سمت کمال و تعالی سوق میدهند، خودشان از کمال و تعالی باز میمانند. خیلی از کسانی که مردم را نصیحت میکنند، خودشان نصیحت نمیشوند. بسیاری از کسانی که با تعلمیات و ارشادات خود برای مردم آگاهی، معرفت و تهذیب را به ارمغان میآورند خودشان از این همه محروم میمانند و این خسارت بزرگی است. لذا امیرالمومنین (علیه السلام) میفرمود: من نصب نفسه للناس اماما فلیبتدا بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره انسان باید اول خودش را ادب کند، و بعد به غیر خودش بپردازد، یعنی وقتی که انسان دیگران را تأدیب میکند، از خودش غافل نباشد. مولوی در کتاب مثنوی یک نقل بسیار زیبا و جالبی را در باره خصوصیت همین افرادی که ارشادکنندگان جامعه هستند، دارد. میگوید این آبی که از آسمان میبارد و در دریاها و حفرهها و رودخانهها و چشمهها ظاهر میشود، تمام کثافتها و چرکها وآلودگیهای بدن انسان را پاک میکند، فضای اطراف خودش را تمیز میکند، هر زشتی و آلودگی را برطرف میکند، اما خودش آلوده میشود و برای اینکه خود آب هم طهارت پیدا کند و تمیز و پاکیزه شود، احتیاج به تطهیر دارد، تطهیر آب به این شکل است که به صورت بخار در آید و به آسمان برود و متراکم شود و سپس به صورت باران و پاک و طیب و طاهر دوباره برگردد. بعد از این تمثیل، مولوی میگوید: دلهای معلمان و مرشدان و هدایتگران و عارفان مثل همان آب است که آلودگیهای دل و جانهای دیگران را پاک میکند، اما خودش دچار کسالت و آلودگی میشود. او برای پاک شدن باید اوج بگیرد، و ذکر و توجه و اشک و عبادت و خضوع و نماز را وسیلهای برای تطهیر و تهذیب و تزکیه خودش قرار دهد. این همان نکته بسیار مهمی است که اغلب مورد غفلت قرار میگیرد، یعنی آمران به معروف ،عامل به معروف نیستند، که امیرالمومنین میفرمود: لعن الله الآمرین بالمعروف التارکین له خدا لعنت کند کسانی که دیگران را به نیکی امر میکنند، اما خودشان آن نیکی را ترک میکنند». (رهبر انقلاب ۳۰/۲/۶۶)
خودسازی و دیگرسازی، تقدم زمانی یا رتبی؟
خب اینجا دعوای اصلی حضور پیدا میکند، اینهمه توصیه در متون دینی و اخلاقی ما به شروع کردن به ساختن خود و سپس پرداختن به دیگران چگونه معنا پیدا میکند؟ مثلاً آیه ۴۴ بقره یا آیات ۲ تا ۴ صف، یا آیه ۱۰۵ مائده. باید توجه کرد. اصلاح دیگران یا مبارزه هدف نیست از منظر عمل به تکلیف موضوعیت مییابد. اگر فرد چیزی از معارف را یاد میگیرد یا تلاش میکند، بابی را باز کند، به لحاظ عمل به تکلیف و افزایش صلاح خود است. «کوشش کنید که احکام اسلام را هم عمل کنید؛ و هم وادار کنید که دیگران عمل کنند. همان طورى که هر شخص و هر فردى موظف است که خودش را اصلاح کند، موظف است که دیگران را هم اصلاح کند». (سخرانی امام راحل در ۲۰ مهر ۱۳۵۸) خودسازی بر دیگرسازی مقدم است، اما به لحاظ رتبی. جناب خضر به موسی(ع) میگوید «تَعَلَّمْ مَا تَعَلَّمُ لِتَعْمَلَ بِهِ وَ لَا تَعَلَّمْهُ لِتُحَدِّثَ بِهِ فَیَکُونَ عَلَیْکَ بُورُهُ وَ یَکُونَ عَلَى غَیْرِکَ نُورُهُ » (منیه المرید، ص: ۱۴۰) آنچه یاد میگیری بیاموز برای این که عمل کنی و میاموز تا با آن سخن بگویی. پس برای تو خسرانش بماند و برای دیگران نورانیت آن»! تلاش برای ساختن دیگران هم تلاش برای ساختن خود است. گرچه از نظر زمانی این دو با هم صورت میگیرد.بر همین مبنا اصلاح دیگران به هر قیمت ولو با خراب کردن خود هدف نیست، کما این که حضرت امیر(ع) میفرمایند «إِنِّی لَعَالِمٌ بِمَا یُصْلِحُکُمْ وَ یُقِیمُ أَوَدَکُمْ وَ لَکِنِّی وَ اللَّهِ لَا أُصْلِحُکُمْ بِإِفْسَادِ نَفْسِی » (الغارات (ط – القدیمه)، ج۲، ص: ۴۲۹)).من به آنچه شما را اصلاح و کجیهایتان را راست میکند آگاهم ولی من شما را با فاسد کردن خودم اصلاح نمیکنم. خودسازی و دیگرسازی بر این مبنا تلازم زمانی دارند، اما خودسازی به دیگرسازی تقدم رتبی دارد، یعنی هدف از هر دیگرسازی، ساختن خویش است. در فقه ما یکی از شرط تاثیر امر به معروف و نهی از منکر عامل بودن آمر و ناهی است، اما اگر عامل نیست، باز هم شریعت میگوید امر یا نهی کن اما اگر میخواهی اثر کند، تلاش کن عامل شوی، وجوب امر و نهی با عدم عامل بودن به آن از بین نمیرود، گرچه تأثیر آن کاهش مییابد.
الگو کدام الگو؟
بعضی اوقات در این عرصه به این نکته استشهاد میشود، که مثلاً در سیره عرفا و بزرگان حتی امام راحل (ره) حداقل یک دوره انزوا و خلوت وجود داشته یا توصیه به گوشهگیری و عدم آلوده شدن به مردم در ادبیات دینی ما به چشم میخورد. نکته مهم در اینجا توجه به دوره حیات در حکومت اسلامی و اقتضائات آن است. دوره امام در دوره طاغوت و در فضای خاص حوزوی دوره خود، اقتضائاتی داشت که در دورههای بعد چنین نیست، کما این که رهبر انقلاب نیز در فضای مبارزه و ضمن آن به کسب معارف و خودسازی پرداختند. گرچه امام در همان شرایط در هر دوره به میزان توان از اصلاح اجتماعی بهدور نبود و از دوره طلبگی همپای درس و خودسازی در این عرصه نیز نقشآفرینی میکرد. بسیاری از عرفا و بزرگان هم یا در شرایط تقیه و حکومت طاغوت بودهاند، یا شرط تمکن و تحفظ و… را نداشتند. الگوی امروز ما یا جامعیت امام و رهبر انقلاب است یا کسانی که در این عرصه بر اساس اقتضائات آن عمل کردهاند. بر این مبنا امام از اسلام عارفان مبارزه جو در برابر اسلام راحت طلبان و فرصت طلبان و در یک کلمه اسلام امریکایى سخن گفتند (صحیفه امام، ج۲۱، ص: ۱۱)، یا فرمودند: « این جوانان بسیار عزیز…ناگهان با یک جهش برقآساى معنوى و روحى با دست رحمت حق تعالى از منجلابى که براى آنان با دست پلید استکبار جهانى که از آستین… سرسپردگان غرب یا شرق تهیه دیده بودند، نجات یافته و یکشبه ره صد ساله را پیمودند و آنچه عارفان و شاعران عارف پیشه در سالیان دراز آرزوى آن را مىکردند، اینان ناگهان به دست آوردند و عشق به لقاء اللَّه را از حد شعار به عمل رسانند». (صحیفه امام، ج۱۷، ص: ۳۰۴) «این وصیتنامههایى که این عزیزان مىنویسند مطالعه کنید. پنجاه سال عبادت کردید، و خدا قبول کند، یک روز هم یکى از این وصیتنامهها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید». (صحیفه امام، ج۱۴، ص: ۴۹۱) چون این افراد از دل همین جامعه و در تماس با مردم، و در عرصه قیام لله توانستند اینگونه راه صد ساله را یکشبه بروند و الگوگیری از آنان به نسبت دیگران کاربردیتر است. یا حدیث نبوی که حتی رهبانیت امت را جهاد میداند«إِنَّمَا رَهْبَانِیَّهُ أُمَّتِی الْجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللَّه» (الأمالی( للصدوق)، ص: ۶۶). یا خطبه معروف امیرالمومنین در نهجالبلاغه که مبارزه را لباس تقوا و زره و درب بهشت و ترک آنرا عامل انحراف دلها و رویگردانی ازمیداند: فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّهِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّهِ أَوْلِیَائِهِ وَ سَوَّغَهُمْ کَرَامَهً مِنْهُ لَهُمْ وَ نِعْمَهٌ ذَخَرَهَا وَ الْجِهَادُ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِینَهُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِیقَهُ فَمَنْ تَرَکَهُ رَغْبَهً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَهُ الْبَلَاءُ وَ فَارَقَ الرِّضَا وَ دُیِّثَ بِالصَّغَارِ وَ الْقَمَاءَهِ وَ ضُرِبَ عَلَى قَلْبِهِ بِالْأَسْدَادِ وَ أُدِیلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْیِیعِ الْجِهَادِ- وَ سِیمَ الْخَسْفَ وَ مُنِعَ النَّصَف(نهجالبلاغه خطبه ۲۷)
منبع: حلقه وصل