مادرشهیدمهدی کرمی شمس آبادی را بعنوان مادرشهیدقرانی درشهرشمس آباد دزفول می شناسند.
کمر خم و پاهای پرانتزی دردناک، در بدو دیدار، اولین تصویر از مادرشهید است. به سختی راه میرود ، به زحمت مینشیند و با درد جابه جا میشود، ولی برای هم کلامی، خوش مشرب است و با حوصله.
ساعتی نشستن کنار مادرشهید و مرور خاطرات دور و نزدیک اش نشان سمبل مقاومت است. بوی عود تمام خانه را پر کرده بود. دعوتم کرد که بنشینم. برگه هایم را مرتب کردم و آماده نوشتن خاطرات مادر شهید شدم. مادری که فرزندبزرگش شهیدشده بود باصلوات سر صحبت را باز می کند.
این مادرشهیدقرانی روز مصاحبه از فرزنددلیروشجاع شهیدش گفت، از این که جنازه فرزندشهیدش را دیده، اما مقابل چشم مردم برایشان اشک نریخته تا حافظ وصیت فرزندش بنام مهدی باشد.
برخی حرفهای او برایم عجیب بود، با برخی از مفاهیم ذهنی او مانوس نبودم ؛
اما در مجموع مادرشهید مهدی کرمی زنی است نماینده یک نسل در حال فراموشی که باید از نو مرور شوند؛
آدمهایی که راوی بخشی از تاریخ این کشورند و شنیدن حرفهایشان میتواند برداشتی را که این روزها برخی از مردم از خانوادههای شهدا دارند، اصلاح کند.
متن گفت و گو :مادرشهیدمهدی کرمی شمس آبادی
خبرنگار:عکس پسرتان را همیشه روی دیوار نگه میدارید؟
مادرشهید:بله، از همان زمان که شهید شد این عکسها روی دیوار است.
خبرنگار:مهدی کی شهید شد؟
مادرشهید:مهدی پسرم نوردیدگانم، سال ۶۱٫
خبرنگار:پس همان اوایل جنگ بود؟
مادرشهید:نه، توعملیات فتح المبین به درجه شهادت رسید.
خبرنگار:پس چطور شهید شد؟
مادرشهید:مهدی آن زمان در عملیات فتح المبین تک تیرانداز بود.
خبرنگار:چندسال داشت که شهیدشد؟
مادرشهید:مهدی من سال۱/۱/۱۳۳۹بدنیا آمد ودرست سال۱/۱/۶۱ ۱۳شربت شهادت نوشید وبه دیگرشهدا لبیک حق گفت.
شهیدی بودکه قبل از انقلاب فعالیت های مذهبی داشت ودوستان واقوام را به قران خواندن دعوت می کرد.
مادرشهیدمهدی کرمی شمس آبادی شهید با بیان اینکه فرزندم در تمام عمر مطیع فرمان رهبر انقلاب بود، گفت: افتخار میکنم که فرزندم در این راه شهید شده است.
مادراین شهید والامقام گفت: افتخار میکنم که فرزندم در این راه شهید شده است چرا که تا لحظه آخر از مسیر ولایت فقیه پا را فراتر نگذاشت و گوش به فرمان رهبر خود بود.
وی با بیان اینکه فرزندش در تمام عمر خود لبیکگوی رهبر معظم انقلاب بود خاطرنشان کرد: به ما همواره میگرفت که اگر رهبرم فرمان دهد چیزی نمیتواند مانع آن شود که فرمان رهبرم را به اجرا بگذارم.
خبرنگار:دقیقا دنبال چه بود؟
مادرشهید:زمان شاه خائن،مهدی فعالیت مخفی انجام میداد و شعار نویسی میکرد، شبها هم روی پشت بام اللهاکبر میگفت.
خبرنگار:شما مخالف این کارها نبودید؟
مادرشهید:مخالف نه، اما میگفتم بیا پایین دستگیرت میکنند، ولی خودش نمیترسید.
خبرنگار:یعنی شما میترسیدید؟
مادرشهید:بله میترسیدم، چون بی خبر بودم و نمیدانستم دنیا چه خبر است، اما بچهها در اجتماع بودند و میدانستند.
خبرنگار:خواسته پسرتان شما چه بود؟
مادرشهید:میخواستند شاه را رد کنند. شاه را نمیخواستند چون ظلم میکرد و جوانها را شکنجه میداد و میکشت. من بارها دیده بودم که جوانها را میگرفتند و چشم بسته میبردند، اما نمیدانستم قضیه چیست تا این که امام خمینی(ره)آمد.
خبرنگار:شما فرزند ارشدتان را در سال ۶۱ از دست دادید، وقتی خبر شهادت او را شنیدید چه کار کردید؟
مادرشهید:مهدی پسرم ،خودش ما را آماده کرده بود و میدانستیم شهید میشود. چون انقدرپاک وباایمان بودکه چهره معصومش نورانی بود ،عزت خاصی به امام ومردم داشت ،ما وهمسایه هارا محبت زیادی می کرد،انگاراماده برای سفر مهمانی خدا داشت گلوی مهدی با باتیرمستقیم دشمن بعثی پاره شده بود، وقتی جنازه او را آوردند بوی عطر میداد.
خبرنگار:شما پیکرشهید مهدی را دیدید؟
مادرشهید:من پیکرپاک مهدی رادیدم که باچه عظمتی بدرقه گلزارشهدامی شد ،دیدم که چقدرمردم مهدی مرا دوست دارند وانجا بود که فهمیدم مهدی همه بوده است.
خبرنگار:بوی عطر را هم خودتان استشمام کردید؟
مادرشهید:بله، خیلی زیاد. همین شد که خدا هم به ما صبر داد.
خبرنگار:گریه هم کردید؟
مادرشهید:پسرم وصیت کرده بود برای من گریه نکنید.
خبرنگار:وصیت جای خود، اما به هر حال وقتی عزیزی از دست میرود گریه اجتنابناپذیر است؟
مادرشهید:ما هیچ وقت در انظار مردم گریه نمیکردیم، من الان هم اول برای امام حسین و خانوادهاش گریه میکنم.
و بعد برای بچه ام چراکه شهدای ما نیاز به گریه های ما ندارند، خوش به حالشان که رفتند و به این مقام رسیدند و ما ماندهایم گنهکار.
خبرنگار:پدر شهیدمهدی کرمی هم مثل شما فکر میکرد؟
مادرشهید:بله، حتی اگر یک موقع من بیتابی میکردم، ایشان مرا دلداری میداد و میگفت باید صبر کنی.
خبرنگار:خیلی دل تنگشان می شوید؟
مادرشهید:بله ، دلم برایشان تنگ میشود، مگر میشود دلم تنگ نشود. همان زمان یک خانمی به من گفت ما شنیدیم تو اصلا گریه نمیکنی که من گفتم مگر میشود گریه نکرد. پسرم مهدی وصیت کرده بود که مادر میدانم تحمل مرگ من سخت است، اما به یاد ۱۴ معصوم و شهدای کربلا صبر کن و اجازه نده دشمن گریه تو را ببیند. جنازه مهدی را که آوردند من صورتش را بوسیدم،خیلی خنک بود، آنقدر خنک که جگرم خنک شد.
مهدی به ماودوستانش وصیت کرده بود که رهبرمان را تنها نگذارید.
خبرنگار:حالا سالها از آن روزها که شما خاطراتش را تعریف میکنید میگذرد. تا به حال شده در خلوت خودتان به این مهدی پسرت فکر کنید؟
مادرشهید:بله، فکر میکنم، اما خدا را شکر میکنم که فرزند رشیدم، به راه خوبی رفته است.
خبرنگار:الآن که سالها از پایان جنگ میگذرد چه حسی به جنگ دارید؟
مادرشهید:من اصلا به این چیزها فکر نمیکنم و بابت جنگ از کسی طلبکار نیستم، اما دیده ام کسانی را که پشیمان شدهاند. بعضیها به من میگویند حیف از فرزندت نبود که شهیدشد، اما من بدم میآید و میگویم فرزندم را در راه خدا دادهام. یک نفر راسراغ دارم که دائم بیقراری میکند، اما من میگویم خودت را بی اجر نکن، میدانی بچه ات کجا رفته است وچقدرپیش خداوند بزرگ ومهربان عزیزبوده است.
قبل ازرفتن مهدی به جبهه بهش گفتم که «من هم مادرم ، توقع دارم . چون فرزند ارشدخانواده هستی بمان » می گفت : «مادر! من خودم رو وقف اسلام کردم «مادر!حالا وقت اون رسیده که همه از خون شهدا و زحمات اونها پاسداری کنیم ، شما هم باید مثل حضرت زینب (س) صبور باشی.» بعدازشهادتش با خودم گفتم : « مهدی جان آنقدر نیومدی سر بزنی ، تا اینکه بابا ت اومد سراغت.»
حاج مصطفی کرمی شمس آبادی پدر شهید بزرگوار مهدی کرمی شمس آبادی در روز بیست دوم اردیبهشت ماه سال ۶۹ به فرزند شهیدش پیوست و دنیای ما را از نفس قدسی یک پدرشهید محروم کرد…
براستی ما برای شهدا چه کرده ایم ؟
بر پیکر خونین شهیدان صلوات
بر حنجر خونین شهیدان صلوات
سید حبیب پژوهیده

پایگاه خبری تحلیلی دزمهراب
اخبار دزفول، خوزستان، جهان
Dezmehrab.ir


شهدا شرمنده ایم.♥♥♥……….¡