۱-آسمان تمام خویش را نم نم می بارد. دریا سکوت کرده است و هیچ پرنده ای جز برای سوگ نمی خواند. نه! چگونه میشود از بین ما رفته باشی در حالی که روزی چند مرتبه در صدای اذان عاشقی جریان داری و عطر بهشتی ات از تشهد گلهای معصوم به مشام می رسد؟
ای آفنابی ترین رسول!
دشت ها هنوز تلاوت نام نیکوی تو را بر زبان دارند.
تو سبزترین پیام آوری هستی که با لهجه آب، با مردم بادیه نشین سخن می گفتی و حرف به حرف معجزه عشق را به آنها می آموختی.
حالا ولی چشمهای مهربانت را مبند که «فاطمه» تاب دوری ات را ندارد.
۲ـ ای چهارمین حلقه آسمانی کسا، ای امام حسن مجتبی (ع)!
از تو نوشتن سخت است و ازغربت تو نوشتن سخت تر؛ وقتی قلم روضه ی تیرباران تابوتت را می خواند و واژه ها اشک می ریزند. بی شک رد این خوشه های اشک، دلهای مشتاق زیارتت را به سکوت بی سرانجام «بقیع» می رساند.
تو غریب ترین خورشید مدینه ای که در اوج شکوه و عزت، عبای تنهایی اش را به سر کشید که تو فرزند آن امیری که در غربت کوفه، تنهایی اش را با چاه قسمت می کرد.
چقدر مرور تلخی ست: مُهری که بر پای صلحنامه زدی؛ نوشیدن شوکران صبر و سکوت، و دیدن تشتی که خون جگرت را حمل می کرد.
۳-ای هشتمین پنجره ی رو به بهشت!
در روز شهادتت، همچون آهویی رمیده و درمانده از همه جا، به تو دخیل بسته ام و در ازدحام جمعیت فرشتگانی که در سوگ تو بر سینه و سر می زنند گم شده ام.
دلِ شکسته ام در انعکاس آیینه های رواق چشمانت رها شده است.
دست های زائرانت را می بینم که به سمت پنجره فولاد که درگاه اجابت است دراز شده اند و تو آنقدر با کرامتی که هیچ دستی را رد نمی کنی.
امروز من هم آمده ام تا در سایه امن دستان آفتابی ات آرامش بیابم. دستم را بگیر!