شعری از استاد رجبعلی نیسی در وصف شهدای غواص.
ای بالهای از کبوتر مانده باقی
از من فقط یک شعر دیگر مانده باقی
باران کویر باورم را می شناسد
پروازهای آخرم را می شناسد
دریا چرا با عامها از خاصها گفت؟
از موجهای سرخ، از غواصها گفت
مردان دریا سر به زیر خاک بردند
تا قله ی قاف آتشی نمناک بردند
دریا شناسان! بی شما ساحل نشینیم
ننگ است بی یاد شما غافل نشینیم
با دست های بسته گویا در قنوتید
با موجها پیوسته گویا در قنوتید
جانم دخیل دستهای بسته تان است
عشقم صدای در گلو بشکسته تان است
ای سر نهاده جملگی بر دوش دریا
تشییع تان زیباست در آغوش دریا
ما غرقه بودیم و شما خود را رساندید
بر ساحل امیدواری ها نشاندید
ای وسعت پروازتان از حد فراتر
هفت آسمان را از زمین، راه آشناتر
درخواب دریا دیده ام پروازتان را
گلدسته های تشنه ی آوازتان را
در خاک، خواندید آسمانی ربنا را
زیباترین نجوای حول حالنا را
میخواستید از خاک تا سر بر ندارید
سی سال چشم مادران را وا گذارید
از ما بگیرید اینهمه بن بستمان را
با دستهای بسته ی خود دستمان را
رجبعلی نیسی