غربشناسى اثباتى
احمد رهدار
قسمت اول
1) مقدمه
اگر از محتواى كتاب «كشف الاسرار» امام خمينى بگذريم، بايد اذعان كنيم كه رويارويى حضرت امام با غرب، در بستر تحولات مربوط به انقلاب اسلامى (چه قبل و چه بعد از پيروزى انقلاب) رخ داده است. از آنجا كه موج انقلاب اسلامى بسيار قوى و گسترده بوده است، غربشناسى حضرت امام نيز به تبع آن، به گونهاى خاص و نوين تبلور يافته و از ابعاد و سطوح گستردهتر و عميقترى برخوردار شده است. البته مسلّم است كه غربشناسى به مفهوم مصطلح امروزى آن، توسط حضرت امام هرگز صورت نگرفته است. چه، نه ايشان با مكاتب و جريانات مختلف غربى از قبيل اگزيستانسياليسم، پوزيتيويسم، پستمدرنيسم، فمينيسم و… آنگونه كه دانشپژوهان رشتههاى مربوط به اين مكاتب از جمله فلسفه، علوم سياسى و … آشنا مىباشند آشنا بوده و نه انديشههاى شخصيتهاى علمى سياسى غرب از قبيل دكارت، كانت، هگل، نيچه، هايدگر، فوكو و… را مطالعه كرده است. درباره معظمله بيش از هر چيز ديگر، مىتوان واژه «اسلامشناس» را به كار برد. او به گونهاى اسلام را دقيق شناخته بود كه هر فكرغريبهاى را كه غيراسلامىبود، وقتى وارد منظومه فكرى وى مىشد، به راحتى تشخيص مىداد. او هرگز غرب را مطالعه نكرده بود، اما اسلام را به گونهاى فهميده بود كه قادر بود تا تمايز و تفاوت اسلام و غرب را به راحتى تبيين كند. به عبارت ديگر؛ حضرت امام غرب را از دريچه اسلام نگريسته بود نه از دريچه خودش. در حقيقت، دغدغه وى اسلام بود و نه غرب. او اسلام را در زمانهاى شناخت كه غرب، در تار و پود جوامع اسلامى از جمله جامعه ايرانى تنيده شده بود. گو اينكه وى در ضمن جدا كردن موءلفهها و دانههاى اسلام از ميان يك خرمن كه كمترين سهم دانههاى موجود در آن مربوط به اسلام بوده است، ناگزير بوده است تا حتى با جزيىترين موءلفهها و دانههاى غربى آشنا شود، اما اين آشنايى، آشنايىبالعرض بوده و نه بالذات. با نگاه به مجموعه معارفى كه از معظمله در ميان ما به يادگار مانده است، به روشنىدرمىيابيم كه بخش اساسى و مهم سخنان ايشان مستقيماً مربوط به اسلام و احكام اسلامى است و تنها بخشىاندك به غرب اختصاص دارد و همان بخش اندك نيز به منظور تبيين حوزهاى از مسايل دينى استفاده شده است.
از سوى ديگر؛ بهرغم كم بودن سخنان حضرت امام درباره غرب، همان مقدار كم نيز، از وجوه متعددى بسيار قابل توجه، كارگشا و راهبر مىباشد و بايد آنها را با توجه به نكات ذيل فهم كرد:
1) حضرت امام آخرين ميراثدار انديشههاى علماى پيش از خود بوده است. با كمى مسامحه مىتوان گفت كه همه تجارب علماى سلف، يك جا در كولهبار ايشان جمع بوده است و معظمله، هم به راز توفيق ميرزاى شيرازى در نهضت تنباكو واقف بوده است و هم به نقاط ضعف و انحراف در انديشه و رفتار بزرگانى چون سيد جمال اسدآبادى و مرحوم آيتالله كاشانى. وى، هم تجربه تاريخى تلخ بالاى دار رفتن شيخ فضلالله نورى را دارد و هم تجربه روش سياسى مرحوم مدرس را. به عبارت ديگر؛ حضرت امام براى بِناى بَنايى كه در سر داشت، مواد خام و مصالح زيادىدر دست داشت كه آنها را از علماى پيش از خود به ارث برده بود. از اينرو، منطقى است كه راهى كه ايشان براىانسانهاى معاصرش باز مىكند، بسيار هموارتر از جادههاى پيشين باشد.
2) تجربه حضرت امام از حكومت اسلامى و از دنياى غرب در خلأ اتفاق نيفتاده است، بلكه مسبوق به نمونههاىتاريخى مىباشد. اين نمونهها گاه معطوف به تنها شرايط داخلى (نظام پادشاهى و سلطنتى و…) بوده است كه نمونه بارز آن را مىتوان در حكومت صفويه كه در نوع و زمان خود، به عنوان يكى از نمونههاى موفق حكومت اسلامى مىباشد يافت و يا معطوف به شرايط داخلى و خارجى (استبداد سلطنتى داخلى و استعمار خارجى) بوده است كه نمونه بارز آن را مىتوان در طرح حكومتى ميرزاى شيرازى (كه در انديشههاى شيخ فضلالله نورى تبلور يافته) و طرح حكومتى آخوند خراسانى (كه در انديشههاى ميرزاى نايينى بهويژه كتاب «تنبيهالامه و تنزيهالمله» تبلور يافته است) مشاهده كرد. حضرت امام بايد طرح حكومت اسلامى خود را آنچنان مىريخت كه نه منجر به حكومتىمثل صفويه شود (بلكه نوع تكامليافتهتر آن باشد) و نه از نواقص طرحهاى مكتب سامراء (به طلايهدارىميرزاى شيرازى) و مكتب نجف (به طلايهدارى آخوند خراسانى) رنج ببرد(1) و در عين حال، ناظر به شرايط هم درونى وهم بيرونى جامعه عصر خود باشد. چه، در زمان حيات حضرت امام ، شرايط زمانى و مكانى كه غرب بر مسلمين تحميل كرده بود، هرگز نمىتواند قابل چشمپوشى باشد.
3) زمانه حضرت امام، زمانهاى است كه قريب به دو قرن از ورود افكار و مظاهر تمدن غربى در جامعه ايرانىمى گذرد. گذشت دو سده، فرصت مناسبى است براى يك آزمون و خطاى تجربى تاريخى. در اين مدت نسبتاً كافى، آنچه را كه طرفداران غرب نوين در پروسه اقتباس از غرب، از سر دلدادگى و شيدايى و يا از سر التقاط در مبانىمعرفتى و فكرى، به جامعه مسلمين وعده مىدادند، در حوزههاى مختلف، امتحان خود را پس داده بود. نه نرمافزارهاى حكومتى غرب كه نمونه بارز آن در ايران تا عصر حضرت امام ، حكومت مشروطه و پارلمانتاريسم مىباشد و نه پايبندى و تعهد اخلاقى غربىها به قراردادهاى ديپلماتيك فىمابين، هيچ كدام تجربهاى خوشفرجام و نيك براى خرد جمعى ايرانى و بلكه براى خرد جمعى مسلمين در جوامع اسلامى به يادگار نگذاشته بود. شايد تنها مظهر غربى كه تا زمان حضرت امام امكان نفى آن با ضرس قاطع نبود، منافع برآمده از ابزار محسوس و تكنولوژىغربى بود؛ چيزى كه براى تحقق آن هنوز نياز به گذشت زمان داشتيم. با اين حساب، تا حدّ زيادى چهره غرب خود را در ايران عيان كرده بود و نرمافزار تمدن و حكومت اسلامى كه قرار بود حضرت امام آن را به عنوان منشور حركت اجتماعى ايرانيان عصر خود و نيز به عنوان جانشين و الترناتيوى براى همه مدلها و شيوههايى كه غربها پيشنهاد مىدادند، ارايه نمايد ناگزير بايد خارج از سيطره و چنبره تبليغاتى غرب و طرفداران آن تنظيم شده باشد.
4) تأمل در مجموعه فكرى ثبت شده از حضرت امام (صحيفه نور) و نيز سيره عملى معظمله، به روشنى نشان دهنده اين مطلب است كه وى به همه رخدادها و پديدههاى عالم از پايگاه و منظرى توحيدى عرفانى مىنگريسته است و گو اينكه در سير معنوى و ملكوتى خود، حب و بغض خود را به ميزان قرب و بُعد به خداى تعالى تقسيم مىكرده است و به همين علت، نگاه وى به غرب، به عنوان بستر و فضايى كه در آن، ارتباط با عالم غيب و ماوراء ماده قطع شده و تأثير و تنيدگى عالم عرش در عالم فرش مورد انكار قرار گرفته است، نگاهى ثانوى، منكرانه و منفىمىباشد. البته اين مطلب، ويژه حضرت امام نمىباشد، بلكه همه كسانى كه در مراحل بالاى سير الى الله سير مىكنند، ناگزير از چنين اولويتبندى هستند. مقصود، تنبّه به اين مطلب است، بهويژه با عنايت به اين مطلب كه چنين نگاهى به عالم، در سيره عملى حضرت امام جارى و سارى بوده است و از همين رو، شايسته و بلكه بايسته است كه فرمايشات ايشان درباره غرب را بايد برخاسته چنين فضايى ديد؛ فضايى كه يك عارف سالك الى الله به صرافت طينت و روحش در عالمى وراى عالم طبيعت محض مىبيند و از آن به عنوان پايگاهى براى نظاره كردن عالم دنيا استفاده مىكند.
2) مقايسه ديدگاه حضرت امام با ديدگاه ديگر فقيهان درباره غرب
همچنان كه گذشت، حضرت امام هيچگاه در صدد نبوده است تا مستقيماً درباره غرب اظهار نظر كند، مگر اينكه سخن درباره غرب به تبيين بيشتر وى از يك مسأله دينى و اسلامى كمك كرده باشد. به همين علت، بجز برخىديدگاههاى ايشان درباره غرب كه در كتاب «كشف الاسرار» وى آمده است، سخنان معظمله درباره غرب به صورت پراكنده و عمدتاً در سخنرانىهاى وى ذكر شده است. بهترين فرصتى كه معظمله مىتوانسته است ديدگاههاىخود درباره غرب را تبيين كند، مدت زمان اقامت ايشان در نجف اشرف مىباشد كه در مقام يك تئوريسين اسلامى به تئورىپردازى در باب حكومت دينى مشغول بوده است.(2) پيش از اين، آخرين فقيهى كه دست به چنين كارى زده و تلاش نموده است تا درباره حكومت دينى به طور جدى و گسترده و با تكيه بر مبانى فقه شيعه و با در نظر گرفتن دو عنصر مهم زمان و مكان،نظريهپردازى كند، مرحوم علامه نايينى كه به اين مهم دركتاب «تنبيهالامه و تنزيهالمله» خود دست يازيده است. در اين كتاب، مرحوم نايينى به نوعى هماهنگى ميان برخى اصول اسلام با برخىمدلهاى حكومتى غربى از جمله نظام پارلمانتاريسم و حكومت مشروطه فتوا داده است.
حضرت امام به عنوان فقيه بعد از مرحوم نايينى ، در مقام تبيين مدل حكومت اسلامى، هيچ نگاه اولى به غرب و مدلهاى حكومتى آن نداشته است. به همين جهت، در سراسر دو كتاب «بيع» و «ولايت فقيه» خود هيچ سخنى از مفاهيم رايج در انديشه سياسى غرب از جمله دموكراسى، پارلمانتاريسم، رأىگيرى، احزاب و… نياورده است. اين بدين معنى است كه از منظر حضرت امام ، مدل حكومتى اسلام كاملاً مستقل از مدلهاى حكومتى غرب مىباشد و نه در ساختار و نه در محتواى حكومت اسلامى، هيچگونه نيازى به استفاده از مفاهيم انديشه سياسى غرب نداريم.(3) بلكه خود در اين خصوص به صراحت فرمودهاند:
احكام اسلام را با احكام غرب بسنجيم؟! چه غلطى است… اسلام را هم وقتى مىخواهند بشناسند با حرفهاىاروپايى ها مىشناسند…(4) شرق خودش را باخته است، تا از اين خودباختگى بيرون نيايد، تا محتواىخودش را پيدا نكند، نمى تواند مستقل شود…(5) كتابهايى كه در اين نيم قرن نوشته شده است، استشهاد صاحب كتابها همه به حرفهاى غربىهاست… تا استشهاد به آنها نباشد، مشترى كم مىشود… تا اين مرض هست، شرق، انگل است، تبع است.(6)
در حوزه مباحث نظرى، مهمترين نظريه اثباتى حضرت امام در برابر غرب، معرفى جايگاهى ويژه براى فقه و فقاهت مىباشد كه باعث مىشود فقيه به عنوان عامل اجراى اين فقه، داراى اقتدار زياد و گسترده باشد و به تبع آن، در چالش كشاندن بسترهاى رقيب از جمله غرب، نافذتر و مقتدرتر باشد. آقاى محسن كديور، مدلهاى نظرى طرح شده درباره قلمرو فقه و جايگاه فقيه در آن، بهويژه در ساحت مستحدثات و مقتضيات عصر را اينگونه دستهبندى مىكند:
بررسى انحاء مواجهه عالمان مسلمان در ايران معاصر با مقتضيات عصر جديد در حوزه شريعت نشان مىدهد كه مهمترين راهحلهاى ارايه شده، در سه مدل يا سه رويكرد قابل طبقهبندى است. اين سه رويكرد عبارتند از: مدل ثابت و متغير، مدل فقه حكومتى يا فقهالمصلحة، و مدل اسلام معنوى يا غايتمدار.7 وى، سپس به دستهبندى ديدگاههاىنمايندگان برجسته هر يك از اين مدلهاى سهگانه مىپردازد. از منظر وى، نمايندگان ديدگاه ثابت و متغير در سده اخير، سه تن مىباشند كه خلاصه و نسبت ديدگاههاى آنها به شرح ذيل مىباشد:
1 2) ديدگاههاى رايج قبل از حضرت امام درباره دين و مقتضيات عصر
الف) ديدگاه علامه طباطبايى
از نظر علامه طباطبايى، احكام اسلامى به دو بخش متمايز تقسيم مىشود:
1) ويژگىهاى احكام بخش اول: حافظ منافع حياتى نوع انسان هستند؛ ثابت، تغييرناپذير و غيرقابل نسخ هستند؛ از سوى شارع وضع مىشوند؛ مراد از دين و شريعت اسلامى، منحصراً همين بخش از احكام است.
2) ويژگىهاى احكام بخش دوم: حافظ مصالح مختلف زمانى و مكانى و منافع موقت و مقطعى آدميان است؛ متغير، زوالپذير و قابل نسخ است؛ از سوى والى اسلامى در شعاع مقررات ثابت دينى و به حسب مصالح زمان تشخيص داده و وضع مىشود و نسخ مىگردد؛ اگرچه در اسلام لازمالاجرا است، اما شريعت و حكم الهى شمرده نمىشود.
ب) ديدگاه علامه نايينى
از نظر علامه نايينى، احكام سياسى و اجتماعى بر دو قسم است: احكام منصوص شرعى و احكام غيرمنصوص.
1) ويژگى احكام منصوص: ثابت و غيرقابل تغيير است؛ غيرقابل نسخ است؛ توسط فقيهان استنباط مىشود؛ اكثر احكام سياسى از اين قسم نيست.
2) ويژگى احكام غيرمنصوص: در متن شريعت، ضابط خاص و ميزان مخصوصى ندارد؛ تابع مصالح و مقتضيات زمان و مكان است؛ متغير، زوالپذير و قابل نسخ است؛ وضع اين احكام به عهده والى اسلامى است؛ اين احكام پس از مشورت با صاحبنظران وضع مىشوند؛ والى اسلامى مىتواند وضع اين احكام را به نمايندگان مردم واگذار كند؛ تطبيق بر شرعيات در اين قسم از احكام بدون موضوع و بلامحل است؛ اكثر احكام سياسى از اين قسم است؛ اين احكام شرعاً لازمالاجرا هستند.
ج) ديدگاه شهيد سيد محمدباقر صدر
از نظر شهيد صدر، قوانين اسلامى بر سه بخش است:
1) احكام شرعى غيراختلاقى: اين احكام از احكام ثابت و زوالناپذير به حساب مىآيند (حوزه ضروريات فقهى).
2) احكام شرعى مورد اختلاف بين فقيهان: در احكام شرعى اختلافى، انتخاب حكم شرعى سازگار با مصالح عمومى به عهده نمايندگان مردم است. در اين حوزه لزوماً به فتواى يك فقيه خاص، ولو مرجع صالح يا ولى امر، عمل نمىشود. اين احكام نيز ثابت فرض مىشوند.
3) احكام منطقهالفراغ: اين منطقه، منطقهاى است كه شرعاً فاقد حكم ايجابى يا تحريمى مىباشد. در منطقهالفراغ يا حوزه مباحات، از سوى شارع، امر تقنين به خود مكلفان وانهاده شده است. وضع احكام الزامى در اين حوزه با رعايت مصلحت عمومى در چهارچوب قانون اساسى به عهده نمايندگان مردم است. واضح است كه احكام اين حوزه متغير محسوب مىشوند.
د) مقايسه سه ديدگاه فوق
1) برترى تقرير علامه نايينى نسبت به تقرير علامه طباطبايى: ارتباط ثابت و متغير به منصوص و غيرمنصوص؛ لزوم مشورت در وضع احكام غيرمنصوص؛ عدم نياز احكام غيرمنصوص به تطبيق بر شرعيات؛ امكان واگذارى وضع احكام غيرمنصوص به نمايندگان مردم؛ اكثر احكام سياسى بلكه اجتماعى در زمره احكام غيرمنصوص هستند.
2) برترى تقرير شهيد صدر نسبت به تقرير علامه نايينى: تفكيك احكام منصوص ثابت به احكام اختلافى و غيراختلافى؛ پذيرش انتخاب حكم سازگار با مصالح عمومى از سوى نمايندگان مردم از ميان احكام ثابت منصوص اختلافى؛ واگذارى وضع احكام متغير در منطقهالفراغ به نمايندگان مردم؛ اكتفا به نظارت قانونى مرجعيت صالحه بر وضع احكام منطقهالفراغ جهت تذكر امر خلاف شرع.
آقاى كديور ضمن اينكه معتقد است ترديدى نمىتوان داشت كه مدل ثابت و متغير در طى اين سه تقرير، روندىرو به كمال داشته است، در عين حال، در ارزيابى هر سه ديدگاه مدل ثابت و متغير مىنويسد:
1. در تقرير اول هيچ معيارى براى تفكيك احكام متغير از احكام ثابت ارايه نشده است. در تقرير دوم و سوم نيز مشخص نمىشود چرا همه احكام منصوص شرعى ثابت هستند. پس احكام موقت و متغير صادره از سوىپيامبر(ص) و ائمه(ع) چه شدهاند؟
2. مشكل ناسازگارى احكام شرعى با تجدد در ناحيه احكامى است كه ثابت و منصوص انگاشته مىشوند. اين مشكل در مدلهاى ياد شده لاينحل باقى مانده است.
3. اگر دين و شريعت منحصر در احكام ثابت و منصوص است، احكام متغير يا غيرمنصوص، يا منطقهالفراغ را نمىتوان دين و شرعى شمرد. بهويژه كه جهت تشخيص مصلحت عمومى ضابطهاى شرعى ارايه نشده است.
4. با توجه به اينكه احكام متغير يا غيرمنصوص در متن شريعت، ضابط خاص و ميزان مخصوصى ندارد و تطبيق شرعيات در آنها بدون موضوع و بلامحل است و وضع اينگونه احكام نيازمند مشورت است، اولاً سپردن وضع آنها به والى اسلامى يا ولى فقيه فاقد دليل است؛ ثانياً واگذارى نظارت بر آنها از حيث عدم مخالفت با شرع به فقها نيز بلاوجه است.(8)
هم بر نوع تلخيصى كه آقاى كديور از ديدگاههاى مدل ثابت و متغير ذكر كرده است و هم بر ايرادهايى كه بر آنها گرفته است، ملاحظاتى وارد است كه به علت پرهيز از حاشيه رفتن بحث از ذكر آنها خوددارى مىكنيم.
2 ـ 2) ديدگاه حضرت امام درباره دين و مقتضيات عصر
خلاصه ديدگاه حضرت امام در اين خصوص به شرح ذيل است:
1) فقه رايج و اجتهاد مصطلح در مواجهه با مشكلات زمانه ناكارآمد است و از نظر آقاى كديور، اين ناكارآمدىمتوجه استنباط احكام ثابت (در مدل اول) است.
2) توجه به مقتضيات زمان و مكان در تمامى احكام شرعى لازمه اجتهاد كارآمد است.
3) فقه، تئورى واقعى و كامل اداره انسان و جامعه از گهواره تا گور است و حلّ تمامى مشكلات سياسى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى و نظامى جوامع اسلامى بلكه كل جوامع بشرى را مىبايد از فقه انتظار داشت.
4) حكومت اسلامى فلسفه عملى تمامى فقه در تمامى زندگى بشريت است. حفظ حكومت اوجب واجبات است. حكومت از احكام اوليه اسلام و مقدم بر تمامى احكام فرعيه حتى نماز و روزه و حج است.
5) ولايت مطلقه بر فقه به فقيه اختيارات گستردهاى براى تأمين مصالح مردم و بسط عدالت مىدهد. وليّ فقيه مىتواند كليه احكام شرعى را كه تناسبى با مقتضيات زمان و مكان ندارد يا مصلحت نظام را تأمين نمىكنند، مادامى كه چنيناند لغو كند و نيز جهت استيفاى مصلحت نظام يا به اقتضاى زمان و مكان احكام لازم را وضع نمايد.
6) احكام شرعى، مطلوب بالعرض بوده و موضوعيت ندارند. مطلوب بالذات اقامه حكومت اسلامى به منظور بسط عدالت است.
الف) برترى ديدگاه حضرت امام نسبت به مدل ثابت و متغير
1) با توجه به اينكه مشكل ناسازگارى احكام شرعى با تجدد، در ناحيه احكامى است كه ثابت و منصوص انگاشته مىشوند، و اين مشكل در مدل اول لاينحل باقى مانده بود، در اين مدل با ولايت مطلقه فقيه بر فقه و لحاظ مقتضيات زمان و مكان در استنباط همه احكام مشكل حل مىشود.
2) در مدل حضرت امام فقيه مىتواند جهت استيفاى مصالح مردم و نظام اسلامى و رعايت مقتضيات زمان و مكان هر حكمى كه مصلحت مىداند وضع نمايد و هر حكم شرعى را كه منافى چنين مصالحى مىيابد لغو نمايد، توانمندى ويژهاى به اين مدل جهت روزآمد كردن شريعت اعطاء كرده است.
ب) نقدهايى بر ديدگاه حضرت امام
سپس آقاى كديور به پارهاى از نقدهايى كه به زعم خود بر ديدگاه حضرت امام وارد است، چنين اشاره مىكند:
1) در اين رويكرد، هيچ ضابطه نوعى (غيرشخصى) براى تشخيص مقتضيات زمان و مكان ارايه نشده است. با توجه به اينكه در نهايت، تشخيص شرايط زمانى و مكانى به عهده شخص ولى فقيه است، و بقاى همه احكام شرعىدر گرو فهم و استنباط ايشان از شرايط ياد شده است، چه تضمينى است كه با تغيير وى تمامى يا اكثر احكام تغيير نكند؟ چگونه مىتوان دين يا شريعت را اينگونه به فهم شخصى يك نفر وابسته داشت؟
2) دينى بودن حاصل چنين رويكردى چگونه حاصل مىشود؟ رعايت مقتضاى زمان و مكان يا مصالح نظام و منافع مردم امورى عقلايى هستند و لزوماً در متن دين يافت نمىشوند و با تغيير دين و مذهب نيز چه بسا تغيير نكنند. صرف اينكه تشخيص مصلحت يا تعيين مقتضاى زمان و مكان به دست فقيه باشد، ضمانتى براى دينى ماندن برداشتهاى وى نيست. اگر فقيه در درك اين دو امر (تشخيص مصلحت، تعيين مقتضاى زمان و مكان) به غير دين استناد مىكند كه چنين است چگونه خارج دين، ضابطه فهم و استنباط دين است و اصولاً آيا در ادامه چنين روندى، چيزى از دين باقى مىماند يا تيزاب مصلحت و اقتضاى زمان و مكان همه احكام شرعى را در خود حل خواهد كرد؟
3) با توجه به اهتمام فراوان اين رويكرد به امر حكومت و قدرت سياسى، احكام به نحوى تابع مصالح حكومت و دنبالهرو قدرت سياسى و شناور در روزمرگىها مىشود. نتيجه اين رويكرد در نهايت، دين دولتى است. دين دولتىهمچون خوره، ايمان دينى و معنويت و وجدان مذهبى را نابود مىكند.
4) در اين رويكرد از دين و به ويژه از فقه، انتظاراتى مطرح مىشود كه از مجموعه علوم انسانى انتظار است. اولاً چنين علمى با اين انتظارات گسترده كه توان حل تمامى مشكلات اجتماعى، سياسى، اقتصادى، فرهنگى، نظامى كليه جوامع انسانى را داشته باشد، ممتنع است. ثانياً اينگونه انتظارات، يعنى سامان دنيا و تدبير جامعه، از دين پذيرفته نيست و اثبات آن نيازمند دليل است، كه اقامه نشده است. ثالثاً اگر تشخيص مصلحت جامعه و تعيين مقتضيات زمان و مكان امورى عقلايى، غيردينى و نوعاً موضوعى (در مقابل حكمى) هستند، به چه دليل اين امور مىبايد به فقيه سپرده شود؟(9)
ج) دفاع از ديدگاه حضرت امام (ملاحظاتى بر نقد ديدگاه حضرت امام)
* ملاحظات نقد شماره 1
اولاً روى سخن با احكام متغير دينى است و نه احكام ثابت. در اين صورت، اين فرض كه چه تضمينى است كه با تغيير ولى فقيه تمامى يا اكثر احكام تغيير نكند، بىوجه مىماند؛ زيرا با تغيير ولى فقيه، احكام ثابت هيچ تغييرىنخواهند كرد و احكام غيرثابت نيز نه صرفاً به دليل تغيير ولى فقيه بلكه به دليل ماهيت آنها كه با زمان و مكان گره خورده است، تغيير مىكند، هرچند كسى كه كمترين آشنايى با تاريخ فقه و فقاهت داشته باشد مىداند كه اين فرض كه با تغيير ولى فقيه، تمامى يا اكثر احكام تغيير كند اگرچه محال عقلى نيست، اما محال وقوعى مىباشد. ثانياً بر خلاف آنچه آقاى كديور تصور مىكند، سخن بر سر عصمت فتواى فقيه نيست، بلكه سخن بر سر معذريت و حجيت فتواى وى است و در اين صورت، حتى اگر فتاوى مجتهد ثانى در بيشتر و يا همه موارد احكام متغير در فتاوى مجتهد اولى هم تغيير كند، هيچ مشكلى به وجود نمىآورد زيرا فرض بر اين است كه مجتهد ثانى نيز طريق حجيت فتاوىخود را طى كرده است.
* ملاحظات نقد شماره 2
آقاى كديور در مقام ثبوت، فقيه را جامعالشرايط فرض نموده و در مقام اثبات و به هنگام طرح ايرادات بر وى، فراموش مىكنند كه فقيه را با چه شرايطى مفروض داشتهاند. همان ضمانتى كه در دينى بودن تكتك فتاوى يك فقيه جامعالشرايط وجود دارد در فتاوى فقيه جامعالشرايط ثانى نيز وجود دارد. ضمانت دينى بودن احكام صادره از سوىفقيه جامعالشرايط مثل ضمانت دينى و حلال بودن امتعه و البسه و خوراك و… سوق مسلمين است. سوق مسلمين، طبق شرع اسلام، يك محلل است؛ بدين معنى كه هرآنچه از آنجا خريدارى مىشود، در حكم و در فرض حلال است و نيازى به تحقيق و تفحص اضافى نمىباشد، هرچند علم اجمالى به حرمت بعضى از كالاها در آن داشته باشيم. احكام صادره از جانب فقيه جامعالشرايط نيز در حكم سوق مسلمين است؛ بدين معنى كه فتواى فقيه جامعالشرايط (به شرط جامعالشرايط بودن) خودبهخود تضمين كننده دينى بودن آنها مىباشد.
از سوى ديگر، اين مطلب كه مصالح نظام و منافع مردم امورى عقلايى هستند و لزوماً در متن دين يافت نمىشوند و با تغيير دين و مذهب نيز چه بسا تغيير نكنند، گزاف به نظر مىرسد. چه، فقيه، مصالح و منافع مسلمين را با ملاكها و معيارهاى دينى شناسايى مىكند و در اين صورت، مسلّم است كه تغيير دين و مذهب، مستلزم تغيير ملاكها خواهد بود و اين به نوبه خود، مستلزم تغيير احكام مىشود.
* ملاحظات نقد شماره 3
آقاى كديور از اهتمام فراوان رويكرد حضرت امام به امر حكومت و قدرت سياسى، به اين نتيجه رسيده است كه بر اين اساس، احكام، به نحوى تابع مصالح حكومت و دنبالهرو قدرت سياسى و شناور در روزمرگىها مىشود. و نتيجه اين رويكرد در نهايت، دين دولتى است. در حقيقت، قضاوت در اين باره تابع جوابى است كه در برابر اين سوءال داده مىشود كه آيا دين از شوءونات حكومت است و يا بالعكس، حكومت از شوءونات دين است؟. مسلّم است كه لااقل در انديشه حضرت امام ، حكومت از شوءونات دين است نه اينكه دين از شوءونات حكومت باشد، و در اين صورت، تسرى ملاكات دين در امر بناى حكومت نه تنها منجر به دين حكومتى نمىشود، بلكه منجر به حكومت دينىمىشود.
* ملاحظات نقد شماره 4
آقاى كديور مدعى مىشود كه انتظار از دين به گونهاى كه توان حلّ تمامى مشكلات اجتماعى، سياسى، اقتصادى، فرهنگى، نظامى كليه جوامع انسانى را داشته باشد، ممتنع است… و اثبات آن نيازمند دليل است. حقيقت اين است كه قضاوت در اين خصوص نيز تابع جوابى است كه در برابر اين سوءال داده مىشود كه قلمرو دين به چه اندازه است؟ حداكثرى است يا حداقلى؟ و تا زمانى كه به چنين بحثى مستوفى پرداخته نشود، ردّ اين مطلب كه دين توان اداره جامعه انسانى را در همه ابعاد دارد، شعارى بيش نخواهد بود. وى در ادامه نيز سپردن تشخيص مصلحت جامعه و تعيين مقتضيات زمان و مكان را كه امورى عقلايى، غيردينى و نوعاً موضوعى هستند، به فقيه بلادليل و غيرمعقول مىداند. ضمن نپذيرفتن آنچه در اين ادعا از جمله غيردينى بودن مصالح جامعه ذكر شده است، بايد ذكر كرد كه فقيه در مقام حكم دادن، در منصبى خاص و منحصر به فرد قرار دارد و شخصاً خود بايد تصميم نهايى را بگيرد نه ضرورتاً در مقدمات رسيدن به يك حكم كه از اهمّ آنها مشورت با اهل خبره و آگاه مىباشد. به همين علت است كه در قانون اساسى جمهورى اسلامى مراكز مهمى چون مجمع تشخيص مصلحت نظام، شوراى عالى انقلاب فرهنگى و… به عنوان بازوهاى مشورتى رهبرى نظام مطرح شده است.
د) نگاهى ديگر به جايگاه فقيه در انديشه سياسى حضرت امام
انواع ارتباطات فقيه و مردم در تاريخ معاصر ايران را در سه نوع ذيل مىتوان دستهبندى كرد:
1) از زمان ظهور و حاكميت اخباريون شيعه تا زمان رونق گرفتن مكتب اصولى آيتالله وحيد بهبهانى (تقريباً به مدت دو قرن)، رابطه فقيه و مردم، رابطه محدث مستمع بود، به گونهاى كه كسى حديث مىگفت و ديگرى مىشنيد. اين نوع ارتباط هرچند مىتوانست عميق باشد، اما در هر حال، محدود بود و به همين علت هم، حوزه اقتدار فقيه نيز محدود بود.
2) با رونق گرفتن مكتب اصولى آيتالله وحيد بهبهانى و غلبه اصوليون بر اخباريون، سطح رابطه فقيه و مردم از سطح محدث مستمع، به سطح مقلَّد، مقلِّد ارتقاء يافت. در اين نوع رابطه، دايره نفوذ و اقتدار فقيه گسترش يافت به گونهاى كه يك مرجع تقليد مىتوانست بىآنكه ارتباط مستقيمى با مقلدين خود داشته باشد، در اقصى نقاط عالم داراى مقلد باشد و فتاوى خود را در حوزه زندگى فردى و جمعى آنها تسرّى بخشد.
3) رابطه مقلَّد مقلِّد هرچند بسيار گستردهتر از رابطه محدث مستمع بود، اما بهرغم اين، از جهاتى محدود بود. چه، حوزه اقتدار مرجع تقليد (مقلَّد) تنها مىتوانست در ساحت زندگى فردى و اجتماعى مقلدينش رقم خورد و بر اين اساس، مىتوان مصاديقى را در نظر گرفت كه هرچند با مقلَّد در ارتباطى مستقيم و شفاهى باشند، اما در عين حال به اين دليل كه مقلِّد وى نيستند از دايره اقتدار وى بيرون هستند. جايگاهى كه حضرت امام براى فقيه جامعالشرايط تعريف كرد، به گونهاى رفيع و داراى حوزه اقتدارى گسترده بود كه اين معضل را نيز مىتوانست حلّ كند. حضرت امام سطح رابطه فقيه و مردم را از سطح مقلَّد مقلِّد به سطح امام امت ارتقاء داد. بر اين اساس، نه تنها مقلدين چنين فقيهىدر ذيل نفوذ و اقتدارش قرار مىگيرند، بلكه آنجا كه پاى حكم حكومتى به ميان آيد، حتى ساير مراجع تقليد حتى در فرض مخالفت فتواى آنها با فتواى فقيه جامعالشرايطِ حاكم (ولى فقيه) نيز در ذيل اقتدار و نفوذ وى قرار مىگيرند.10 و حتى بالاتر از اين، از آنجا كه جايگاه و شأن چنين فقيهى بالاترين جايگاه حكومتى در انديشه سياسىاسلام مىباشد، خودبهخود از رفعت ويژهاى در انديشه ساير فرق و مذاهب اسلامى (از جمله برادران اهل سنت) نيز برخوردار مىشود. به همين علت است كه فرامين حكومتى خود حضرت امام كه در چنين جايگاهى قرار داشت در دنياى اهل سنت نيز قابليت اجرا پيدا كرد. مىتوان به مواردى از جمله تعيين هفته وحدت از تاريخ 12 تا 17 ربيعالاول هر سال، تعيين جمعه آخر ماه رمضان به عنوان روز جهانى قدس، ارتداد سلمان رشدى و ضرورت اعدام آن و… كه به حكم و فتواى معظمله بيان شده است، اشاره كرد.
رفعت مقام ولى فقيه مسلمين كه طلايهدار مبارزه با تمدن رقيب (غرب) مىباشد، رابطه مستقيمى با توان و قابليت به چالش كشاندن قوىتر رقيب دارد. چه، فتاواى چنين فقيهى به راحتى مىتواند عليه غرب موج ايجاد كند (نمونههايى از اين امواج در ادامه اين نوشتار مورد تحليل و بررسى قرار خواهند گرفت). اين مطلب صحيح است كه به هر ميزان كه شدت درگيرى با دنياى رقيب زيادتر باشد، ابزار قوىترى براى ادامه مبارزه نياز است و بالعكس، به هر ميزان كه ابزار قوىترى در اختيار داشته باشيم، مىتوان به مبارزه شدت بيشترى ببخشيم. از جمله ابزار قوىاى كه حضرت امام از طريق آن، مبارزه عليه غرب را شدت بخشيد، تعريف جايگاه ويژه براى رهبرى جريان مبارزه با كفر مىباشد.
ادامه دارد
(خودم:محتوای ایجاب: ولایت فقیه، برخورد از نگاه سالک الی الله- شیو ه ی ایجاب:سپردن رهبری جریان غرب شناسی به اسلام شناس
پگاه حوزه شماره 159