دختره یهویی وسط صحبتهاش با یکی جوش آورد و دم پله های سِلف دانشگاه میخواست مقنعه ش رو دربیاره! هی داد میزد و حرف میزد!!! داد میزدا؟!
داد هم نه! …
دااااااااااااااااااااد!! …
یکدفعه مقنعه خود را درمی آورد و ….
ادامه این داستان شنیدنی و زیبا رو که به همت دوستان در سایت رادیومون اجرا شده را در فایل پیوست می توانید بشنوید:
سلام
خییییییلی جالب بود. اما آقاهه عجب دلی داشته انصافا!!
امیدوار شدم که توی این اوضاع جوونای امروز هنوزم چنین ادمایی پیدا میشه.