انتشار این یادداشت به منزله تایید محتوای آن نمیباشد و آماده انعکاس تمامی نظرات هستیم.
سریال مادرانه به کارگردانی جواد افشار و با قلم سعید نعمتالله تنها سریال ملودرام خانوادگی است که در میان سایر سریالهای مناسبتی امسال ماه رمضان روی آنتن شبکه سه میرود. سریالی که سعی دارد به مخاطب خود تلنگرهای اخلاقی بزند و حواس او را به کارهایی که در زندگی انجام میدهد و عواقب آنها معطوف کند.
مادرانه، روایت زندگی پدری است که در غیاب همسرش میخواهد برای فرزندانش مادری کند اما نمیتواند و داستان حول محور همین خواستن و نتوانستن و دلایل آن پیش میرود. اردلان، پدرسالاری است که در جوانی نامزد خود را رها کرده و برای رسیدن به پول با دختر مرد پولداری ازدواج کرده، این ازدواج منجر به شکست شده و همسرش، او و دو فرزندش را رها کرده است.
حالا اردلان باید تقاص کردار خود را پس بدهد و ماجرایی مشابه ماجرای او برای دخترش پیش میآید و پسری کلاش به طمع پول او سر راه دخترش قرار میگیرد. میتوانید به این داستان اصلی، خرده داستانهایی مثل اعتیاد و ترک اعتیاد رها، علاقه مجدد اردلان به نامزد سابقش، فساد اقتصادی اردلان و مساله وقف و یتیمنوازی را هم اضافه کنید تا این داستان تکمیل شود.
سوژهای تکراری با پیامهای اخلاقی گل درشت
همانطور که میبینید، سوژه مادرانه یک سوژه تکراری است که ورژنهای قدیمی آن را با اندکی تفاوت بارها در سریالهای دیگر تلویزیون خودمان دیدهایم. حوادث سریال کاملا تکراری و کلیشهای هستند و پیامهای اخلاقی آن هم به گلدرشتترین شیوه ممکن به بیننده تزریق میشوند. به طوری که حتی نویسنده که نگران بوده مبادا مخاطب از طریق پیگیری سریال متوجه پیام اخلاقی او نشود در همان قسمت اول و به طور متناوب در قسمتهای بعد، از زبان شخصیتهای مختلف داستان به اردلان گوشزد میکند که حال و روز این روزهای او نتیجه بدیهایی است که در جوانی به نامزد، همسر و مادرش کرده است.
سریال تلویزیونی یا منبر؟
بی انصافی است اگر بگوییم مادرانه قصه تعریف نمیکند؛ اتفاقا مادرانه پر از قصه است و اساسا با حادثه جلو میرود و یکی از نقاط قوت کار همین است که حوادث آن به صورت پیدرپی اتفاق میافتد و در هر قسمت شاهد اتفاقات جدیدی هستیم. در واقع، مادرانه از ریتم مناسبی برخوردار است که نه تند است و نه کند و از این بابت مخاطب را آزار نمیدهد.
اما مشکل کار اینجاست که مادرانه بیش از آن که قصه بگوید و با روایت خوب خود بر مخاطب اثر بگذارد، سخنرانی میکند و زیاد هم سخنرانی میکند. گویا نویسنده در سکانسهایی از سریال که کم هم نیستند مدیوم سریال تلویزیونی را با مدیوم منبر اشتباه گرفته است و سعی میکند با سخنرانی کردن به مردم پیام اخلاقی بدهد.
سرک کشیدن به خط قرمزها؛ آرایشت را پاک کن!
البته، نویسنده این حوادث تکراری را همراه با اندکی چاشنی سرک کشیدن به خط قرمزهای نه چندان مهم تلویزیون انجام داده که گاهی با شنیدن آنها در سریال تعجب میکنیم. مثلا اردلان در دو سکانس از قسمتهای ابتدایی مادرانه، به رها در مورد داشتن آرایش تذکر میدهد و از او میخواهد آرایشش را پاک کند؛ هرچند ما در گیرندههای خودمان اثری از آرایش در صورت او نمیبینیم! یا این که مادر مریم برای این که مچ او را بگیرد، میگوید از کی تا حالا با روسری میخوابی؟ اما نقیض همین مساله بارها در همین سریال تکرار شده است. این تناقضها و مشخص نبودن تکلیف تلویزیون و ممیزیهای آن با خود و مخاطب بحثی است که باید به آن پرداخت که البته جای آن اینجا نیست و به همین اشاره بسنده میشود.
دیالوگهای یکسان از زبان شخصیتهای متفاوت
مشکل دیگر مادرانه به دیالوگنویسی کار برمیگردد که البته این نوع دیالوگنویسی، سبک ویژه سعید نعمتالله است که در همه کارهای او تکرار میشود و اتفاقا سبک بدی هم هست. متاسفانه نعمتالله از دیالوگهایی شعاری، خسته کننده و کسل کننده برای شخصیتهای خود استفاده میکند که نه تنها مخاطب را همراه نمیکند بلکه او را پس میزند.
گذشته از این که این دیالوگهای مسجع و پر طمطراق و غالبا شعارگونه چه جایگاهی میتواند در یک ملودرام خانوادگی داشته باشد باید از نعمتالله پرسید که چرا کاراکترهای این سریال با وجود تفاوتهای شخصیتی، فرهنگی و تحصیلی که با یکدیگر دارند با یک نوع ادبیات بسیار نزدیک به هم صحبت میکنند و فقط لحن آنها متفاوت است؟
ضعیفترین شخصیتهای داستان؛ آدم خوبهایی که شبیه فرشتهها هستند!
شخصیتپردازی کار هم متاسفانه از همان کلیشه و تکراری که در مورد سوژه به آن اشاره شد، رنج میبرد که این مساله در مورد شخصیتهای مذهبی و به اصطلاح رایج، مثبت سریال به اوج میرسد. این که این مساله به ممیزیهای صداوسیما یا عدم توانایی نویسنده در خلق کاراکترهای مثبت برمیگردد مسالهای است جداگانه اما در مادرانه نیز به سیاق بسیاری از سریالهای دیگر شاهد آدمهای مذهبی و خوبی هستیم که چیزی کمتر از فرشته ندارند! و همین فرشته بودن، مخاطب را از آنها دور میکند.
شخصیتهای مذهبی به سطحیترین شکل ممکن به تصویر در میآیند و کار آنها در سریالها مظلوم واقع شدن و بخشیدن و بچهدار نشدن و سرپرستی یک کودک یتیم است؛ تمی که تا به حال نمونههای آن را فراوان دیدهایم و متاسفانه خلق شخصیتهای تخت، سطحی و کلیشهای برای این آدمها سبب میشود نه تنها مخاطب با آنها همذاتپنداری نکند بلکه بیشتر از آنها رویگردان شود. در واقع، این آدمها تا کنون در این سریالها در حد یک تیپ ماندهاند و تبدیل به شخصیت نشدهاند.
به این مساله، بازیهای سرد و منجمدی مثل بازی شقایق فراهانی در نقش مریم و خانواده او، همسر محمدجواد و حاج آقا ثانی را هم اضافه کنید. البته، با اندکی ارفاق میتوان محمدجواد را از این لیست خارج کرد؛ چرا که شخصیت او اندکی باورپذیرتر درآمده است.
بدمنی که خوب درآمده است
تمام اینها در حالی است که شخصیتپردازی نقش اصلی سریال یعنی اردلان در حد قابل قبولی انجام گرفته است و بازی خوب مهدی سلطانی هم مزید بر علت شده تا اردلان باورپذیرترین شخصیت کار باشد. چینش حوادث داستان و شخصیتپردازی اردلان سبب شده مخاطب او را نه به عنوان بدمن سریال بلکه به عنوان کاراکتری خاکستری بپذیرد و به موقع از او و کارهایش بیزار شود و به موقع هم به او حق دهد. در واقع، مخاطب میتواند خود را به جای این کاراکتر خاکستری قرار دهد و ببیند اگر به جای او بود چگونه رفتار میکرد. در حالی که به دلیل شخصیتپردازی ضعیف و فرشتهگونه نقشهای مذهبی این اتفاق در مورد آنها نمیافتد.
انتشار این یادداشت به منزله تایید محتوای آن نمیباشد و آماده انعکاس تمامی نظرات هستیم.
دانشجو