11th، ژوئن 2013
پایگاه خبری تحلیلی دزمهراب
اخبار دزفول، خوزستان، جهان
Dezmehrab.ir
زمان انتشار: 11 th ژوئن 2013 ساعت 10:20 ق.ظ | کد خبر: 3681  

به گذشته پرمشقت  خويش مى انديشيد , به يادش مى افتاد كه چه روزهاى تلخ و پر مرارتى را پشت  سر گذاشته , روزهايى كه حتى قادر نبود قوت  روزانه زن و كودكان معصومش را فراهم نمايد . با خود فكر مى كرد كه چگونه يك جمله كوتاه – فقط يك  جمله – كه در سه نوبت  پرده گوشش را نواخت  , به روحش نيرو داد و مسير زندگانيش را عوض كرد , و او و خانواده اش را از فقر و نكبتى كه گرفتار آن بودند نجات  داد .

او يكى از صحابه رسول اكرم بود . فقر و تنگدستى براو چيره شده بود . در يك  روز كه حس كرد ديگر كارد به استخوانش رسيده , با مشورت  و پيشنهاد زنش تصميم گرفت  برود , و وضع خود را براى رسول اكرم شرح دهد , و از آن حضرت  استمداد مالى كند . با همين نيت  رفت  , ولى قبل از آنكه حاجت  خود را بگويد اين جمله از زبان رسول اكرم به گوشش خورد : (( هركس از ما كمكى بخواهد ما به او كمك  مى كنيم , ولى اگر كسى بى نيازى بورزد و دست  حاجت  پيش مخلوقى دراز نكند , خداوند او را بى نياز مى كند )) . آن روز چيزى نگفت  , و به خانه خويش برگشت  . باز با هيولاى مهيب  فقر كه همچنان بر خانه اش سايه افكنده بود روبرو شد , ناچار روز ديگر به همان نيت  به مجلس رسول اكرم حاضر شد , آن روز هم همان جمله را از رسول اكرم شنيد : (( هركس از ما كمكى بخواهد ما به او كمك  مى كنيم , ولى اگر كسى بى نيازى بورزد خداوند او را بى نياز مى كند )) . اين دفعه نيز بدون اينكه حاجت  خود را بگويد , به خانه خويش برگشت  . و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعيف  و بيچاره و ناتوان مى ديد , براى سومين بار به همان نيت  به مجلس رسول اكرم رفت  , باز هم لبهاى رسول اكرم به حركت  آمد , و با همان آهنگ  – كه به دل قوت  و به روح اطمينان مى بخشيد – همان جمله را تكرار كرد .

اين بار كه آن جمله را شنيد , اطمينان بيشترى در قلب  خود احساس كرد . حس كرد كه كليد مشكل خويش را در همين جمله يافته است  . وقتى كه خارج شد با قدمهاى مطمئنترى راه مى رفت  . با خود فكر مى كرد كه ديگر هرگز به دنبال كمك  و مساعدت  بندگان نخواهم رفت  . به خدا تكيه مى كنم و از نيرو و استعدادى كه در وجود خودم به وديعت  گذاشته شده استفاده مى كنم , واز او مى خواهم كه مرا در كارى كه پيش مى گيرم موفق گرداند و مرا بى نياز سازد .

با خودش فكر كرد كه از من چه كارى ساخته است  ؟ به نظرش رسيد عجالة اين قدر از او ساخته هست  كه برود به صحرا و هيزمى جمع كند و بياورد و بفروشد . رفت  و تيشه اى عاريه كرد و به صحرا رفت  , هيزمى جمع كرد و فروخت  . لذت  حاصل دسترنج خويش را چشيد . روزهاى ديگر به اينكار ادامه داد , تا تدريجا توانست  از همين پول براى خود تيشه و حيوان و ساير لوازم كار را بخرد . باز هم به كار خود ادامه داد تا صاحب  سرمايه و غلامانى شد . روزى رسول اكرم به او رسيد و تبسم كنان فرمود : (( نگفتم , هركس از ما كمكى بخواهد ما به او كمك  مى دهيم , ولى اگر بى نيازى بورزد خداوند او ر بى نياز مى كند )) ( 1 )

1 . اصول كافى , ج 2 , صفحه 139 – (( باب  القناعة )) . و سفينة البحار , ماده (( قنع )) .

ارسال نظر

     


-->