مسئول کیست؟
دلهره عجیبی داشتم چند روزی بود که در این حالت بودم ولی امروز خیلی بیشتر شده بود اضطراب سراسر وجودمو فرا گرفته بود فکرش ولم نمیکرد اونقدر که موقع ظرف شستن یکی از کاسه ها از دستم افتاد و شکست. نزدیک ظهر شده بود و بر نگرانیم افزوده میشد اونقدر تو فکر بودم که یادم رفت زیر غذا رو کم کنم و غذا ته گرفت ، آخه امروز نتایج کنکور رو میخواستن اعلام کنن. دخترم، دخترم رفته بود تا نتیجه کنکور رو بگیره دلهره ام برای قبول شدنش نبود آخه براساس حس مادرانه می دونستم که حتماٌ قبول میشه چون دیده بودم که چطوری تلاش میکرد و سخت درس میخوند، اضطرابم به این دلیل بود که میترسیدم شهری غیر از شهر محل سکونتمون قبول بشه.
توی همین فکر بودم که صدای باز شدن در اومد. دلم هری ریخت پایین و دویدم دم در؛ دخترم بود، خوشحال بود و فریاد میزد مامان مامان قبول شدم. نگرانیمو پشت لبخندی پنهان کردمو گفتم مبارکه عزیزم دستمزد یک سال درس خوندنو گرفتی. بالاخره دل و زدم به دریا و پرسیدم حالا کجا قبول شدی، دخترم میدونست که من دوست دارم توی شهر خودمون درس بخونه، خندشو تموم کردو به آرومی گفت: خوزستان! یه دفعه تمام بدنم سرد شد؛ منم به آرومی گفتم کدوم شهر، جواب داد دزفول.
وقتی اسم دزفول رو شنیدم انگار تمام دلهره و نگرانیم بر طرف شد. آخه شناخت نسبتاٌ کاملی از دزفول داشتم. می دونستم که دزفول شهر علما و مراجع بزرگه، شهر شیخ انصاری، شهر آیت الله قاضی، شهر علامه کمالی و بسیاری از علمای دیگه. شهری که مردم مؤمن و ولایت مداری داره. تا اونجایی که یادم میاد این شهر معروف به دارالمؤمنین بود. می دونستم شهری که در تمام طول 8 ساله دفاع مقدس مردمش باتمام قوا در مقابل صدام و ارتش بعث ایستادگی کردند و شهدای زیادی رو به اسلام و این انقلاب تقدیم کردند.
خیالم راحت شد چون می دونستم قراره دخترم رو جایی بفرستم که از هر نظر آسوده خیال باشم.
رو به دخترم کردم لبخندی زدم و گفتم چیه؟ چرا اخم کردی؟ مگه نمیخای بری دانشگاه؟ پس برو وسایلتو جمع کن بریم برای ثبت نام. چند روز بعد به همراه دخترم به شهر دزفول رفتیم، دخترم رو ثبت نام کردم و در یکی از خوابگاه ها اسکان دادم و برگشتم.
یک سال و نیم از اون روز میگذشت، توی خونه نشسته بودم، رو به همسرم کردم و گفتم میخوام برم دزفول! با تعجب گفت: دزفول واسه چی؟ گفتم درسته ما دخترمون رو به شهر خوبی فرستادیم ولی دلیل نمیشه که فراموشش کنیم و مراقبش نباشیم. همسرم به علامت قبول حرفم سری تکان داد و گفت موافقم برو. دو یا سه روز بعد راه افتادم بدون اینکه به دخترم چیزی بگم. از ساعات کلاسهاش اطلاع داشتم؛ واسه همین مستقیم رفتم درب دانشگاه و منتظر شدم تا بیاد. ساعتی نگذشته بود که از دور دیدمش یه دختری همراهش بود که زیاد ازش خوشم نیومد چون هنوز توی دانشگاه بود چادرش رو به کمر گرفته بود و موهاش بیرون بود، رسیدن دم در خروجی دانشگاه خواستم برم جلو، ناگهان یه چیزی دیدم که سر جای خودم میخکوب شدم؛ تمام بدنم یخ کرد، دختر من، دختر من چادرش رو در آورد گذاشت تو کیفش! دختری که تا اون موقع حتی یه تار موش بیرون نبود، عقب عقب برگشتم و دنبالشون رفتم تا ببینم چیکار می خوان بکنن. تو راه تمام بدنم از شدت ناراحتی می لرزید. حوالی ظهر بود دخترم با دوستش وارد پارک دولت دزفول شدن.
واسم سؤال شده بود که اونا این موقع روز اینجا چی می خوان، توی همین فکر بودم و دنبالشون میرفتم. بعد از مدتی پرسه زدن تو پارک دو تا پسر بهشون نزدیک شدن هر کدوم جدا با هم رفتن که حرف بزنن، دیگه طاقت نیاوردم رفتم جلو، فقط نگاش کردم؛ دخترم خشکش زده بود، چون اصلاٌ انتظار دیدن منو تو دزفول اونم توی پارک نداشت؛ به لکنت زبان افتاد و یواش گفت: مامان غلط کردم! به خدا نمی خواستم از اعتمادتون سوء استفاده کنم. منو ببخشید، دیگه تکرار نمیشه! در همون حالت عصبانیت و بهت و ناباوری دست دخترمو کشیدمو از اونجا دور شدیم. دورتر و دورتر! فقط میخواستم از اونجا دور بشیم تا بعداً در آرامش تصمیم بگیرم…
سخنی با مسئولان
آقایان مسئول فرهنگی و امنیت اخلاقی دزفول؛ آقایان رئیس دانشگاه ها؛ آقایان مسئول فرهنگی دانشگاه های دزفول؛ آقای پلیس امنیت اخلاقی؛ آقای تبلغات اسلامی؛ آقای امام جمعه؛ آقایان علمای دزفول؛ آقایان حوزه علمیه؛ آقای فرماندار؛ آقای شهردار؛ آقایان شورای شهر و تمام کسانی که دستی بر فرهنگ این شهر دارید، باید بگویم که از این دست مادران کم نیستند که متأسفانه از حال فرزندان خود هیچ خبری ندارند و صرفاٌ با اعتماد به شما فرزندان خود را راهی این شهر می کنند و چه بسا فرزندان همین شهر نیز گرفتار چنین مشکلاتی هستند، تا به حال شده سری به پارکهایی که بسیارند در این شهر بزنید؟ تا به حال شده سراغی از این قبیل مشکلات بگیرید و راهکاری برای حل آن ارائه دهید؟ آقایان شما مسئولید. شما در مقابل این مردم مسئولید. شما در مقابل خون شهدا مسئولید و باید به امور جوانها و مشکلات آنها رسیدگی کنید.
شما را به خدا میسپارم که فردای قیامت باید در برابر خدا پاسخگوی این مردم باشید.
سخنی با مردم
سوره آل عمران آیه 104
وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (104)
و از میان شما باید گروهى باشند که (دیگران را) به خیر دعوت نمایند و امر به معروف و نهى از منکر کنند و آنها همان رستگارانند.
مردم شهر اگر ما امر به معروف و نهی از منکر را فراموش کنیم، فساد همه شهر را و چه بسا همه جهان را فرا میگیرد و اول دامن خودمان را میسوزاند. نباید از این بترسیم که کسی بگوید به شما مربوط نیست. اگر همه از این آیه شریفه تبعیت کنیم، هر کس که برای لحظه ای به خطا برود می فهمد که راهش اشتباه است.
دره ابن ابی لهب گفت: مردی نزد رسول خدا(ص) آمد و آن حضرت بر منبر نشسته بود گفت: ای رسول خدا بهترین مردم کیست؟ فرمود: هر که از ایشان بیشتر به معروف امر و از منکر نهی کند و بیشتر از خدا ترسیده رضایت و خشنودی او را بدست آورد.
به امید روزی که دارالمؤمنین دوباره دارالمؤمنین شود.