مدت ها بود میخواستم بنویسم دفترچه ام را باز کردم و خودکارم را برداشتم میخواستم از محرم وحسین بنویسم….با حسین بنویسم….و برای حسین بنویسم….
بنویسم از بوی اسفند…. از بوی دهه…. از بوی شهادت علی بن حسین… از بوی روضه حسین …. بوی سیب…بوی تربت…بوی اربعین….بین الحرمین
به خود که آمده ام دیدم خانه خراب اربابم…
دلتنگم و این بغض مانده در گلویم اختیار از کفم برتافته
حسین حسین که میگویم انگاری قاری قرآن شده ام، دهانم خوش عطر می شود از بوی حسین
بی اختیار خودکارم را روی دفترچه ام میگذارم و غرق خاطرات
……دلتنگ سفر گذشته ام…..
هشت ماه از سفر گذشته است و هنوز غرق در ناباوری ام که شب جمعه ی فاطمیه ای در کنار ارباب بی سر در بهت و ناباوری به سر میبردم
و هنوز باورم نشده است سفر بهشت…….
زیر لب زمزمه می کنم حسین حسین حسین
این رمز عبور یوم الحسرت بغض گلوگیر درونم را می شکند
انگار صدای مهیبی گوش هایم را آزار میدهد
بوم….بوم…صدای طبل است و یاحسین یا حسین ها
سرم را بر میگردانم جمعیت زیادی اطرافم را گرفته اند……..حرم است…فروردین…..همین هشت ماه پیش……دسته عزاداری فاطمیه….مسیر بین الحرمین تا تل زینبیه….
چشمانم که به نور عادت می کند متوجه می شوم….حسین است نعم الامیر من
هشت ماه است که ناخودآگاه به یاد سفر کربلا راهی کربلا میشوم و دلتنگ روزهای سفرم
به دنبال ذکری برای تسکین فراق کربلا…..
چند روز مانده به اربعین….
دلم می لرزد…چشمم پر از اشک ….خاطرم تصویر حرم…
گذرنامه ام را لب پنجره گذاشته ام و چشم بسته ام به لطف خانم فاطمه زهرا (س)
سرم را روی دفترم میگذارم
و من اینک موتو قبل ان تموت شده ام و سالیانی است که حسین دل مرا ربوده است
حنانه محبی