باز هم موسم غم موسم غمگینی هاست
شعرم امروز پر از درد فلسطینی هاست
داغ این جنگ نفس گیر شکسته است مرا
روزه ی وا شده با تیر؛شکسته است مرا
قسمت این همه دل؛خون جگرها شده است
اشک ها اسلحه گرم پدرها شده است
باید از کودک این شهر بپرسی در جنگ
که گرفته است چرا جای عروسک را سنگ؟
باید از کودک این شهر بپرسی غم چیست؟
درد زخمی که نیامد به هم از مرهم چیست؟
باز هم قافیه را کرده غمت بارانی
آه عکس تو؛مرا ریخت به هم میدانی؟
راستی خوب نشد حال دل تنهایت؟
برنگشته است هنوز از سفرش بابایت؟
عادتت گشته که هرروز بباری حتما
مادرت نیست ولی عمه که داری حتما؟
راستی ناقه ی عریان که ندارد غزه؟
با خودش خار مغیلان که ندارد غزه؟
باز خوب است ندیدی تو شبی….ای تنها
سر بابای خودت را وسط تشت طلا
وای از داغ پریشان شدن یک دختر
وای از آن تشت؛از آن نیزه؛از آن خاکستر…
مسعود یوسف پور

از سر گیری دوباره کاروان حج عمره دانش آموزی
از سرگیری دوباره کاروان حج عمره دانش آموزی 🔹کاروان عمره دانش آموزی پس از ده سال وقفه، صبح امروز با