قاسم سلیمانی کاری را از من خواست که مجبور بودم از سنگر خارج شوم. همزمان با خروج من از سنگر نوبت به شلیک گلولههای ادوات رسید و آنچنان صاعقه وار غرش شلیکها و انهدام آنها در آنسوی خط آتش برپا کرده بود که محو این شلیکها شدم
سردار شهید محمدعلی اللهدادی کسی است که بارها نجوای شهادت را به هنگام دفاع مقدس با گوش جان شنید، اما تقدیر بر آن بود تا در دفاع از حرم حضرت زینب(س) توسط دشمن صهیونیستی به شهادت برسد.
چند ماه قبل از شهادت ایشان مصاحبهای با وی در کرمان انجام شد که در اینجا بخش مختصری از خاطرات دوران دفاع مقدس این شهید بزرگوار در ادامه میآید:
در ابتدا خودتان را معرفی نمایید؟
اینجانب محمدعلی الله دادی ۲۳ اردیبهشت سال ۴۲ در پاریز سیرجان به دنیا آمدم و تحصیلات ابتدایی تا دیپلم در همین روستا گذراندم. سپس برای ادامه تحصیلات وارد دانشکده فنی شده و با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان نیروی جهادی و بعد از وارد شدن به بسیج و دیدن آموزشهای لازم به عنوان پاسدار به جبهههای حق علیه باطل اعزام شدم.
در دوران دفاع مقدس چه مسئولیتی را بر عهده داشتید؟
قبل ازعملیات خیبر تحت عنوان نیروی دیدهبان به گردان ادوات لشکر ۴۱ ثارالله پیوسته و در عملیات بدر به عنوان فرمانده گروهان ادوات سبک انتخاب شدم. از سال ۶۵ و پس از شهادت شهید زندی درعملیات کربلای ۵ ، تا پایان جنگ مسئولیت ادوات را به عهده گرفتم.
از ورودتان به گردان ادوات بگویید؟
من سال ۶۰ و در حالی که ۱۷ سال بیشتر نداشتم وارد ادوات شدم و به طوری که یک تفنگ ژ۳ به دست گرفتم که موقع شلیک قنداق تفنگ به سینهام نمیرسید و مجبور بودم آن را در زیر بغل نگه دارم و شلیک کنم. اینکه وارد تیپ ادوات شدم، به خاطر حضور شهید زندی بود که باعث شد من با شهید زندی پیوند خورده و خیلی از تجربیات ایشان استفاده کنم. شهید زندی یک فرد مبتکر بود و به عنوان مثال ما در خرمشهر به سختی میتوانستیم با یکدیگر ارتباط برقرار کنیم که شهید زندی با اتصال تلفنهای عمومی درسطح خرمشهرارتباط ما را آسان کرد.
اگر خاطرهای از شهید پایدار دارید نقل بفرمایید؟
شهید پایدار فرمانده خط بود و به ما میگفت هیچ کس حق ندارد سرش را از خاکریز بالا بگیرد و همه رزمندگان به عنوان تکلیف شرعی سرشان را بالا نمیگرفتند. اطاعت پذیری از فرمانده خیلی بالا بود. شهید پایدار سخت ترین کارها را انجام میداد و همه جا پیش قدم بود و بیش از همه کار میکرد.
از میان ما اگر کسی بازیگوشی میکرد، برای تنبیه میگفت در عملیات حضور پیدا نخواهید کرد و همین کافی بود تا آن شخص ساعتها گریه کند. شهید پایدار در خط مقدم همه دعاها و مراسم مذهبی را برگزار میکرد و هر تلاشی که میتوانست انجام میداد و اواخر شب هم به درون قبری که از قبل کنده بود میرفت و دعا میکرد تا خدا کمکش کند. همچنین درعملیات خیبر بیشتر از یک ماهی بود که مستقر شدم و خمپارهها را آماده میکردیم. شهید پایدار هم آنجا شهید شد. من دیدهبان بودم و بادگیر شهید پایدار را میدیدم. چندین بار هم اقدام به آوردن جنازه این شهید به عقب کردیم ولی حتی نزدیک جسد شهید هم نتوانستیم بشویم.
خاطراتی از شبهای عملیات برایمان بگویید.
قبل از عملیات والفجر ۸ یک روز در خط مقدم من و شهید زندی نیا با فاصله قرار گرفتیم. من رفتم در پشت یک درخت و او هم از داخل ساختمان خرابی بر اوضاع مسلط شد. کارها انجام شده بود و قبضهها آماده و زیرسازی تمام و دیدهبانان و مقرهای استقرار هم آماده بودند. برای اینکه محل شلیک خمپاره مشخص نشود چندین قبضه را در چندین جا مستقر کردیم. در آن طرف کنار یک اسکله کوچک چندین عراقی آتش کرده بودند تا احتمالأ چای درست کنند. من به مهدی زندی نیا گفتم آن جا چطوره؟
گفت: من هم موافقم. مختصات را به خمپاره هدف خودمان دادیم و گفتیم که بقیه خمپارهها هم بدون هدف شلیک کنند. قلبمان میتپید و میخواستیم ببینیم بعد از این سه ماه نتیجه کارمان چیست و چقدر میتوانیم مطمئن باشیم در حمایت از رزمندگانی که شب عملیات حرکت میکنند گلولهها روانه شدند و به جرأت میتوانم بگویم که ما دیدیم گلوله مورد هدفمان بر روی کتری آنها فرود آمد و هر سه یا چهار نفر را کشت. کار ما نتیجه داده بود و هدف اولی مشخص بود و کار تیر ما ثبت گردید. این اولین ثبت تیر ما بود که به خوبی انجام شد و شاخص ما گردید چون بر مبنای آن در روزهای بعد اهداف مهم دشمن را پیدا کردیم.
شب عملیات فرا رسید و همه ما دلهره دقت گلولههایمان را داشتیم. زحمات زیادی کشیده بودیم و اکنون زمانش فرا رسیده بود. میبایست نیروهای غواص خط دشمن را بشکنند و سپس پیشروی توسط نیروهای پیاده انجام گیرد و در نهایت با توقف در پشت خط دوم نوبت به ما میرسید که بر اساس چیدمان سلاحهایمان خط دشمن را به زیر آتش بگیریم.
ما آماده بودیم و همه قبضهها با گلولهها و نفرات آماده لحظه شماری میکردند تا فرمان آتش داده شود. خدا رحمت کند شهید نصرالهی را که میگفت من آن شب خیلی سرم شلوغ بود و همه در داخل سنگر فرماندهی منتظر و نگران از اجرای صحیح و موفق عملیات.
حاج قاسم کاری را از من خواست که مجبور بودم از سنگر خارج شوم. همزمان با خروج من از سنگر نوبت به شلیک گلولههای ادوات رسید و آنچنان صاعقه وار غرش شلیکها و انهدام آنها در آنسوی خط آتش برپا کرده بود که محو این شلیکها شدم.
مثل یک سمفونی شلیک میشد و ولولهای برپا شد و خط دوم دشمن هیچگاه نتوانست به کمک خط اول بیاید. این هماهنگی برای اولین بار به گونهای بود که دشمن قدرت هیچ عکس العملی نداشت و همین که فرماندهان گردانها اعلام میکردند در فلان نقطه رسیدند و مستقر شدند نوبت به ما میرسید تا گلولههایمان را جلوی آنها بر روی دشمن بریزیم و اجازه ندهیم حضوری در منطقه داشته باشند.
با هر پیشروی من هم در تطبیق آتش یک خیز میرفتم به جلو و همین طور نیروها که یک خط به جلو میرفتند ما هم قبل از آنها یک خیز به جلو برداشته بودیم. روز بعد که رفتم نتیجه کارمان را ببینیم. دقیقأ انسان به یاد موزائیک کاری میافتاد و ما همین طور به صورت موزائیکی به فاصله ۲۵ متر در ۲۵ متر گلوله بر زمین زده و اجازه نداده بودیم هیچ جنبندهای در زیر آتشمان حضور یابد و یا زنده بماند.