مطلبی که در ادامه خواهید خواند روایتی از مقام معظم رهبری است در مورد آیت الله سید عبدالحسین نجفی لاری ، فرزند سیّد عبدالله دزفولی نجفی، که در سنه 1126 شمسی در عاصمهی نجف اشرف تولد یافتند.نسب این بزرگوار به شاه رکن الدین دزفولی متصل است. این خاندان در ایران نشو و نما کردهاند و پس از آن دوباره به نجف باز گشتهاند.
از دزفول تا لار
در مورد مرحوم آقای سید عبدالحسین لاری، اوّلاً باید بگویم که لار در این زمینه اقبال آورده است؛ چون ایشان که اهل لار نیستند، دزفولی هستند؛ منتها هیچ کس ایشان را به اسم دزفول نمیشناسد – حتّی اولاد ایشان هم خودشان را لاری میدانند که البته اولادشان لاری هستند – ولی از بس شخصیت ایشان، شخصیت برجسته و بزرگی بود، اصلاً گذشتهی ایشان در شخصیت مرحوم آقا سید عبدالحسین محو شد! این هم از خصوصیّات ایشان است که «از کجا بوده و چه بوده» فراموش شد.
وجود خود ایشان و آن شخصیت عظیم علمی و بشری که داشتند، بر همهی گذشتهی زندگیشان غالب شد. در واقع از جمله کسانی هستند که گذشتگان ایشان به ایشان بزرگ میشوند؛ ایشان به گذشتگان خودشان بزرگ نمیشوند. هر کس هم به ایشان منسوب است، عظمت پیدا میکند، نه اینکه چون ایشان اهل فلان شهرند، به خاطر فلان شهر، یا به خاطر فلان پدر، یا فلان خویشاوند، بزرگ شوند. خویشاوندان به حساب ایشان بزرگ میشوند. مرحوم آقا سید عبدالحسین، تحقیقاً از جملهی این اشخاصند.
تنها عکس بهجا مانده
ثانیاً اگر بخواهیم شخصیت علمی ایشان را درست بررسی کنیم به این نتیجه میرسیم که اگر در نجف میماندند، قطعاً در ردیف آخوند خراسانی و آقا سید محمدکاظم یزدی و آقا میرزا محمّد تقی شیرازی و اینها بودند. حدّ ایشان این است. عکسی از مرحوم میرزای شیرازی در حال نماز وجود دارد که شاگردان عمدهی ایشان، پشت سرش نشستهاند. آدم میتواند عکس آقا سید عبدالحسین را آنجا بشناسد. البته قطعی نیست؛ لیکن من تقریباً اطمینان دارم، یعنی احتمال صدی هشتاد دارم که این عکسِ آقا سید عبدالحسین لاری است. از میرزای شیرازی بیش از یک عکس باقی نیست و آن همان عکسی است که در حال نمازِ ایشان برداشتهاند؛ کمااینکه از مرحوم آقا سید عبدالحسین هم یک عکس موجود است که در حالِ نماز از ایشان برداشتهاند.
انسان در آن عکس، پشت سر میرزای شیرازی، آقا سید محمدکاظم یزدی را میبیند. چند نفر از این بزرگان و معاریفِ شاگردان میرزا نشستهاند. من در آن عکس، سید عبدالحسین لاری را – به احتمال زیاد – شناسایی کردم و به نظرم میرسد که ایشان در ردیفِ اوّلند. در دستگاه میرزای شیرازی، همه چیز منظّم و مرتب بوده؛ یعنی بلاشک هر کس در صف اول نماز و پشت سر ایشان مینشسته، در ردیف اوّل محسوب میشده است. کمااینکه شرعاً مستحبّ است که اهل فضل و معنویت، پشت سرِ امام بنشینند که اگر برای امام در حال نماز، حادثهای پیشامد کرد، مردم بعد از او، یک امام قطعی داشته باشند که بایستد و پشت سر او نماز را ادامه دهند. این شرعاً هم مستحبّ است. بخصوص که در دستگاه میرزای شیرازی، البته همه چیز مرتّب و منظّم و با نظامی انجام میگرفته است. من حدس میزنم که آن ردیف جلو، پشت سر مرحوم میرزا – که در عکس قابل شناسایی است – زبدهی شاگردان میرزا و برجستهترین آنها هستند که عکس ایشان هم هست.
فرستادهی میرزا
وقتی لاریها به نجف و سامره میروند که کسی را بیاورند، میرزا ایشان را معرفی میکند و میگوید آقا سید عبدالحسین را ببرید. من نظیر این را در یک، یا دو مورد دیگر از میرزا سراغ دارم که کسی را فرستاده است و حالا یک مورد را که قطعاً یادم هست، مرحوم «آقا میرزا حسین سبزواری» است که او هم از بزرگان است – هم حکیم است، هم فقیه است – فقهایی که در دستگاه میرزا حضور داشتند، حکیم هم بودند. در مورد مرحوم آقا میرزا حسین سبزواری هم سبزواریها میروند و از ایشان میخواهند؛ ایشان هم میفرستد و نامهای مینویسد که «دلم نمیآید ایشان را بفرستم؛ اما شما میخواهید، چارهای نیست.»
در مورد آقا سید عبدالحسین هم چنین وضعی است؛ چون شخصیت بزرگ و معروفی بودهاند، ایشان را به آن منطقهی فارس میفرستند. البته میشود گفت که آن وقت مرکزیّت شیراز، مثل امروز نبوده است. در واقع شیرازِ امروز، طوری است که کلّ فارس در آن، گم است – الان در ذهن افراد، اینگونه است – آن زمان اینطور نبوده؛ بلکه هرجایی از فارس، حکم خودش و شیراز هم حکم خودش را داشته است – منطقهی فارس و منطقهی جنوب، شامل بوشهر و همهی این شهرها میشده است – من بعید هم نمیدانم علّت اینکه میرزای شیرازی با آن بینش سیاسی، آقا سید عبدالحسین را برای لار معرفی میکند و میگوید ببرید، این بوده است که میرزا واقف به قضایای جنوب ایران و آن گرفتاریهای بوشهر و حضور انگلیسیها بوده، و میدانسته است که این جوهر و این فلز، مناسب چنین شرایطی است؛ که بعد هم حدس میرزا درست درآمد و آقا سید عبدالحسین، شخصیت خودشان را آنجا نشان دادند.
شخصیت برجستهی علمی
بنابراین اگر مرحوم آقا سید عبدالحسین، در نجف میماندند، حدس من این است که ایشان کسی شبیه مرحوم آقا سید محمدکاظم، مثل آخوند خراسانی، مثل آقا میرزا محمّدتقی شیرازی، در ردیف اوّلِ طبقهی بعد از میرزا قرار میگرفتند؛ یعنی چنین شخصیتی بودند. این مرد وقتی که میخواهند بلند شوند و به شهری بروند که به عمرشان در آنجا پا نگذاشته و آنجا را نمیشناسند – فقط یک عدّه آمده بودند و ایشان را برای علم و تدوین علم میخواستند – هیچ شرطی جز این ندارند که چند نفر طلبه به من داده شود که من با طلبههای خودم بروم و درس را شروع کنم! این نکتهی خیلی عجیبی در زندگی ایشان است! یک مشت طلبه را با خود به آنجا میبرند و از اوّل، بساط علم را برپا میکنند.
بنابراین شخصیت علمی ایشان برجسته است. شخصیت زهدی ایشان نیز، هم در اینجا معلوم میشود، هم بعد معلوم میگردد؛ منتها آن چیزی که در زندگی مرحوم آقا سید عبدالحسین، خیلی برجسته است – که همهی چیزهای دیگر را تحتالشّعاع قرار میدهد – شخصیت سیاسی ایشان است که نشاندهندهی جوهر انسانیشان است.
جلوتر از مشروطهخواهان
ببینید؛ قضایای مربوط به آزادی و هویّت ملی و این حرفهایی که در بیانات ایشان هست، سالها قبل از مشروطه بر زبان و قلمشان جاری شده است. آقا سید عبدالحسین، در مشروطه دخالت داشتهاند؛ منتها این حرفها مربوط به قبل از مشروطه است. متأسفانه فرصت نشد که قبل از جلسهی شما مراجعهای بکنم و ذهنیّات خودم را تجدید و نو کنم؛ اما آنطور که در ذهنم هست، شاید ده سال قبل از مشروطه – یعنی حدود سال 1315 ق و آن وقتها – ایشان آن بیانات و اظهار حضور سیاسی قوی را در آنجا داشتهاند؛ مبارزه با انگلیسیها را با آن شدّت داشتهاند!
انگلیسیها هم در مسائل اجتماعی، انصافاً آدمهای خیلی چیزفهمی بودند – هنوز هم ما در بین این خارجیهای متجاوز، کسی را نداریم که مسائل ایران را به قدر انگلیسیها فهمیده باشد! انگلیسیها مسائل درونی و این لایههای طبقاتی جامعهی ما را خوب میفهمند – نکات را خوب میفهمیدند و روی آنها حساب میکردند و ترتیب اثر میدادند.
امریکاییها در این پنجاه سالی که در مملکت ما بودند، از خودشان در شناخت قضایای درونی ایران، خیلی کُندذهنی نشان دادند! روسها هم که اصلاً هیچ؛ آنها هم مدّتها در ایران بودند و از ایران هیچ چیز نفهمیدند! انگلیسیها آن لایههای طبقاتی را که شأن روحانی کجاست، شأن کاسبِ بازاری کجاست، شأن سیاستمدار کجاست، شأن شازدهها کجاست و با هر کس باید چگونه رفتار کرد، خیلی خوب فهمیدند و از همهی آنها کار میگرفتند! آنها فهمیدند که این آخوند، خطرناک است؛ بایستی با همهی وجود سعی کنند که این آخوند را از بین ببرند! انگلیسیها از اوّل، نسبت به ایشان، این احساس را پیدا کردند و تا آخر هم همین قضیه ادامه پیدا کرد؛ تا وقتی که ایشان در سال چهل و دو به رحمت ایزدی رفتند.