ظاهر ماجرا این است که برخی دغدغه مندان اخلاق و ارزش ها، کار حکومت را به حاکمان سپرده اند و در گوشه ای هر از گاهی فریاد «وا اسلاما» سر می دهند. نه من و نه هیچ کس دیگر طبعاً حق ندارد به این دغدغه ها بی حرمتی کند یا حق انتقاد را از آنها بگیرد، اما این صداهای بلند چقدر معتبر است و اساساً چقدر می تواند منشأ اثر باشد؟ آینده ی سیاسی ایران چه نسبتی با این صداها دارد و آیا جریانی که داعیه ی ارزش ها را دارند، با گذشته ی ارزش های تاریخ سیاسی پیش از خود خویشاوند است؟
در دوران حاکمیت تکنوکرات ها و اصلاح طلبان، جریانی اجتماعی با وجهه ای فرهنگی شکل گرفت که رویه ی غالبش انتقاد از وضع موجود بود. وضعی که ارزش های انقلابی و اسلامی را در محاق سیاست های اقتصادی سرمایه سالارانه و رفتارهای دیوان سالارانه و اشرافیت دولتمردان می دید. در دوران اصلاحات تجرّی ژورنالیستهای رادیکال در قوام گیری شکل رادیکالتری از آن جریان اجتماعی موثر بود. جریان فوق الذکر اجمالاً حزب اللهی ها، حامیان اصلی ولایت فقیه و بازماندگان نسل دفاع مقدس دانسته می شدند. جریانی که به تدریج دریافته بود که ظاهرا عمدی در کار است تا هیچ بخشی از قدرت و حاکمیت سهم او نباشد؛ این اتفاق ذهنیتی را قوام داد و آن اینکه اگر دولت و قدرت در دستان ما باشد، اوضاع قطعاً بهتر از این خواهد بود. عجیب است که شکل گیری ادبیات عدالتخواهانه در اوائل دهه ی هشتاد شباهت هایی با وضعیت بین الاذهانی اوائل انقلاب پیدا کرده بود. به عبارت دیگر «حزب اللهی ها» شانزده سال گذشته را از خود و از انقلاب نمی دانستند و در عین حال با اعتقاد به آرمان های صدر انقلاب مترصد فرصتی بودند تا سرآغاز یک تحول بنیادین باشد. این توقع و ذهنیت با پیروزی این جریان در شورای شهر دوم تهران و مجلس هفتم سر و شکل جدی تری گرفت. آنچنان که در انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۴ طیف گسترده و کمتر شناخته تری از سیاستمداران کاندیدای ریاست جمهوری شدند. انتخاباتی که اینبار نشانه هایی آشکار از حضور سهم جریان «حزب اللهی ها» با خود به همراه داشت.
دولت احمدی نژاد برای جریان مدعی ارزش های انقلابی، آغاز دورانی بحساب می آمد که در انتظار آن، امکان نقد دولت های پیشین را پیدا کرده بودند؛ این یعنی آزمایشگاهی برای سنجش انبوهی از ادعاها و انتقادها. اما به نظر می رسید کمتر کسی به برخورد مسأله های اصلی با انگاره های ارزشی فکر کرده بود. هرچند که این مسأله ها به هیچ وجه جدید و نوپدید نبودند. با پوشش نامتعارف چه باید می کردیم؟ اختلاط ناخواسته در دانشگاه ها و جامعه چگونه باید سیاست می شد؟ بالارفتن سن ازدواج همزمان با دشواری اشتغال و افزون شدن تحریکات جنسی چگونه باید مدیریت می شد؟ صدها هزار زن جوان مطلقه و بیوه چگونه به امنیت روانی، اقتصادی و آرامش روانی و جسمی باید برسند؟ برای نشاط اجتماعی جوانان چه برنامه ای باید پیاده کرد؟ با طیف وسیع هنرمندان و سینماگران واگرا با ارزش ها و عرف های دینی با چه روشی باید تعامل می کردیم؟ برای اقناع و رضایت فکری طبقه متوسط جدید شهری که طی سالیان گذشته فربه تر از همیشه شده بودند، چه می توانستیم بکنیم؟ و… این مسائل ادامه دار است و دولت های پیشین به روش های خود به آنها پاسخ داده بودند و همین پاسخ ها بود که زمینه ی اعتراضات جریان «حزب اللهی» به عنوان حامیان اصلی ارزش های اسلامی و انقلابی را فراهم کرده بود. آیا این جریان می توانست همچنان در کناری بایستد و مدعی ارزش ها باشد؟ اگر این اتفاق رخ می داد می توانستیم در تاریخ این جریان را اپوزوسیون دائمی نظام جمهوری اسلامی قلمداد کنیم! اما پاسخ های احمدی نژاد و دولت او به مسائل فوق از همان ابتدا زمینه ی شکل گیری مجدد طیفی از اعتراضات «حزب اللهی» را فراهم کرد. هنوز چند ماه از آغاز دولت نهم نگذشته بود که در گوشه و کنار کشور جلساتی در نقد اطرافیان رئیس جمهور برگزار شد. حضور شخصی از نزدیکان رئیس جمهور در مجلسی خاص در ترکیه، ماجرای دف زنان حامل قرآن، طرح امکان حضور زنان در ورزشگاه ها، ادبیات شبه ناسیونالیستی و شبه آرکائیستی برخی اطرافیان رئیس جمهور و خود او، دیدارهای خاص با برخی هنرمندان خاص و برخی دیگر از این دست رخدادها جریان سنتی تر متدینین و انقلابی ها را از گرد رئیس جمهور پراکنده کرد و بدبینی و واگرایی طیفی از روحانیون و «حزب اللهی»ها را موجب شد. هرچند حمایت های کم نظیر رهبر معظم انقلاب به عنوان یک عامل غیرقابل انکار، در ادامه یافتن حمایت های جریان فوق الذکر از دولت موثر بود.
دولت احمدی نژاد برای به بلوغ رسیدن جریان «حزب الله» و دغدغه مندان ارزش ها مرحله ی بسیار مهمی است. شاید این هشت سال باید می گذشت تا ساده انگاری هایی که برخی از جریان ما با آن مواجه بودند برطرف می شد. ساده انگاری از این بابت که حفظ و توسعه ی ارزش ها به تمامه اتفاقی دستوری و از بالا به پایین تلقی می شد و اخلاقیات و تربیت شهروندان در گرو اسلام خواهی و ارزش مدار بودن دولت مردان. بسیاری همچنان ترجیح می دهند حاکمیت ارزش ها را در قالب یک دستورالعمل سیاسی دنبال کنند و به همین مناسبت فریاد «وااسلاما» سر میدهند. بنابر همین زمینه ها می شد پیش بینی کرد که دیر یا زود دولت جریان «حزب الله» که بتازگی با مسائل متعدد اجتماعی مواجه شده است، برای مدیریت فضا به روش های زودبازده سیاسی و «دستورالعمل درمانی» روی بیاورد. همان چیزی که برای تبدیل کردن یک دولت عدالت محور و ارزشمدار به یک مجموعه ی تکنوکرات کافی بود.
همیشه اشتباه و انحراف اصلی دربرآورد شیوه های تحقق ارزش ها بوده است. غالباً جریان دغدغه مند و متعهد به ارزشها از شرایط تحقق ارزش ها غفلت و به انتقاد ظاهری بسنده کرده بود. این غفلت شاید دوجانبه بوده است. به همان میزان رفتارهای دولت عدالت محور، رفتارهایی سخت افزاری و شعاری بوده از اقتضائات فرهنگی رفتارها غفلت شده بود. تحقق امر اخلاقی و ارزشی فارغ و بیرون از امرسیاسی است. اگر اینچنین نبود چگونه است که علیرغم تذکرات دائم علما و اساتید اخلاق، از سیاستمداران ما روز به روز بیش از گذشته رفتارهای نپخته، لجوجانه و جاه طلبانه سر میزند؟ و مگر امروز دستورات اخلاقی خودش به زمینه ی نزاع سیاستمداران بدل نشده است؟ باید بیاندیشیم که چرا هرقدر میزان دستورالعمل های اخلاقی و ارزشی بیشتر می شود، توجه به آنها گویا کمتر می شود. تکنوکراسی و دیوان سالاری و اشرافیت با لفظ و لفاظی از بین نمی رود. عالم تجدد اقتضائاتی دارد که بخواهیم یا نخواهیم ثمرات اخلاقی و ارزشی خود را به ما تحمیل میکند. چگونه است که رشد جمعیت ایران ظرف چند سال به یک چهارم می رسد و سیاستها و دستورالعمل ها هم راه بجایی نمی برد؟ ماجرای اخلاقی کردن و ارزش مدار کردن جامعه مانند قصه ی ورزش قهرمانی و اخلاق است که نه از دست منشور اخلاقی و کمیته ی انضباطی کاری برآمد و نه تبلیغات گسترده ی بازی جوانمردانه و جایزه دادن به جوانمردان. ما تجدد و توسعه را امری سهل و معمول پنداشتیم که می توان با پول آنرا خرید و بکار گرفت و سپس با «دستورالعمل درمانی» اقتضائات غیردینی و غیربومی آنرا سیاست کرد. آیا ما طرحی برای امر آموزش های ابتدایی داشتیم؟ آیا برای سینما و سایر حوزه های هنر و فرهنگ ایده ای داشتیم؟ آیا تکلیفمان با دینی شدن رسانه معلوم شده بود؟ آیا بین اشتغال زنان و اقتضائات فرهنگی ناشی از آن نسبتی برقرار کرده بودیم؟ آیا تعریفی از زن تراز انقلاب اسلامی داشتیم؟ آیا فساد اقتصادی را فقط ناشی از بی پروایی اخلاقی می دانستیم یا به آفتهای ساختاری هم اندیشیده بودیم؟ آیا برای ادبیات بین المللی مان فکری کرده بودیم؟ آسیب های اجتماعی را از چه طریقی می خواستیم درمان کنیم؟ افسردگی و فشارهای روانی را با کدام مدل نشاط اجتماعی می خواستیم جبران کنیم؟ رسانه ها و ژورنالیسم ما برای تحقق آزادی بیان چه مسیری را باید طی می کرد؟ دانشگاه ها چطور باید به سامان می آمد و درگیر مسائلمان می شد؟ و ده ها مسأله ی دیگر که رهبری را برآن داشت تا پس از گذشت ۱۴ سال از طرح الگوی ایرانی اسلامی پیشرفت، خود رأساً مرکزی را تشکیل دهد و مسیری فراقوه ای را برای گشودن راه آینده آغاز کند.
تجربه ی اکنون جریان «حزب الله» هزینه ی بسیار برده است. از این به بعد این جریان باید برای آینده ی خود منطق و سبک و سلوکی بیابد. اکنون با گذشت دودوره ی ۴ ساله، سرنوشت «حزب اللهی»ها و نسبتشان با دولت محل تأمل است. آیا قرار است همچنان با رویه ای انتقادی از حاکمان دستورالعمل و توضیح مطالبه کنند؟ و آیا همچنان فریاد های «وا اسلاما» مسموع است و ادعاها منطقی است؟ نویسنده ی این سطور نمی خواهد با شماتت منتقدین از آنها بخواهد تا به دولت بپیوندند و آن را در پیشبرد اهدافش یاری دهند؛ مسأله فراتر از انتقاد یا همکاری است. مسأله های واقعی جامعه جلوی روی ماست و ما نتوانستیم آنگونه که شاید برای آنها پاسخی بیابیم. آنها را در لفافه ای از سیاست ورزی پوشاندیم و وجه المصالحه یا بهانه ی تسویه حساب با جریان رقیب کردیم. نرم افزارها و برنامه ها وسیاستگذاری ها همچنان مهجور ترین بخش حاکمیت اند و هنوز سرگیجه ها برطرف نشده است برخی از مهمترین کاندیداهای دور بعد باافتخار از تکنوکراسی دم می زنند. از ابتدا بنا براین بوده که دولت در جمهوری اسلامی طرحی نو در اندازد و به اقتضائات شناخته شده ی عالم سکولار تن ندهد. اینکه دست کم ۱۶ سال ریل گذاری امر توسعه در کشور به مقصد مدرنیته ی سکولار انجام شده است، محو کننده ی اهداف اصلی انقلاب نخواهد بود بلکه کار بعدی ها را دشوار می کند که کرده است. جریان «حزب الله» نمی تواند مانند گذشته مشی کند. او فرصتی را که بدنبالش بوده بدست آورده و از دستش داده است. این بدان معناست که ادعاهایش مسموع نخواهد بود. دولت احمدی نژاد در طرح برخی مسائل جسور بود و نشان داد که می خواهد برای شان فکری بکند، اما وقتی نرم افزاری نداشته باشی، نتیجه اش می شود نشریه ی «خاتون» یا برخی تئوری های بی سر و ته انسان شناختی. «حزب الله» باید مراقب ارتجاع باشد. ارتجاع یعنی بازگشتن به فریادهای «وا اسلاما» و موضع انتقادی و مطالبه ی بی منطق آرمان ها؛ اگر «حزب الله» می خواهد در گشودن مسیر آینده سهمی داشته باشد باید امر اخلاقی و دغدغه های ارزشی را از محاق سیاست بیرون بکشد و برای مسأله های مزمن و نوپدید جامعه اش پاسخی بیابد.