پایگاه خبری تحلیلی دزمهراب

اندر حکایت چغامیش

دزمهراب : فصلی خواهم نبشت در ابتدای حال بر دار کردن این مرد(حسنک وزیر)و پس به سر قصه شد.
در تاریخی که می کنم سخنی نرانم که به آن تعصبی و تزیدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند {شرم باد این پیر را}بلکه آن گویم که تا خوانندگان با من اندر این موافقت کنند و طعنی نزنند)تاریخ بیهقی- بر دار کردن حسنک
اواخر سال نود و سه بود و درست یادم نیست که از کجا به نام چغامیش برخورد کردم و پس از جستجوی کوتاهی در فضای مجازی،از وبلاگها و سایتهای معتبر و غیر معتبر،به اطلاعات مختصر و دست وپا شکسته ای درباره ی آن دست یافتم و از قدمت و اهمیت کم نظیر و بلکه بی نظیر منطقه ی چغامیش ،انگشت تعجبی به اعماق دهان خود فرو بردم.
آنچنان که موقع تشویق و تحریک دوستان برای رفتن به آنجا،چغامیش راجایی معرفی کردم که از لحاظ قدمت،تمدن جیرفت ها و شهرسوخته ها و چغازنبیل ها و غیره و غیره را در جیب ساعتی خودش هم نمی گذارد و ظاهرا زیاد هم بی راه نگفته بودم.
باری پس از پرسش کوتاهی درباره ی مسیر ونکات دیگر از یکی از اساتید جغرافیا که مرد جهاندیده ای هم بود،و مطلع شدن از اینکه اطراف منطقه ی چغامیش،قرنطینه می باشد،قل أعوذ برب الفلق خوان به طرف سپیده دم تاریخ به راه افتادیم.
کمتر از یک ساعت(شاید حدود 30تا40دقیقه البته با موتورسیکلت)مسافت پیمودیم که به منطقه ای تپه مانند در وسط زمین های کشاورزی رسیدیم.
جاده را دور زدیم و از یک را شوسه ی باریک به سمت تپه رفیم.در اواسط جاده ی شوسه،تعداد زیادی کارگر در حال ساختن ساختمانی شبیه به یک ویلای کوچک بودند.
اطراف تپه،خندقی عمیق و عریض حفر شده بود که پیاده و بدون موتور،به سختی از آن عبور کردیم.این مطلب را فراموش نمی کنم که موقع رسیدن به خندق نزدیک تپه،شاید پنج شش دقیقه همانجا روی موتورها مانده بودیم و بهت زده و متعجب به اطراف نگاه می کردیم که آیا این همان منطقه است؟اگر خودش است پس قرنطینه اش کو؟
ما که انتظار دیدن دیوارهای بتنی و سیمهای خاردار و مثلا سربازهای اسلحه به دست داشتیم،با تپه ای و بهتر بگویم با منطقه ای روبرو شده بودیم از دوران پیش از اختراع خط،بی هیچ قرنطینه و حفاظ و نگهبان و غیره ای.
خلاصه اینکه وقتی آرام آرام به سمت تپه به راه افتادیم،از شدت آزاداندیشی و دموکراسی حاکم بر منطقه،چند تن از دوستان ما که اتفاقا به تاریخ و تپه های تاریخی بسیار علاقه داشتند،مشتاق بازدید مستقیم مستقیم از بالای تپه شدند و به این جمله ی(آندره ژید فرانسوی) در کتاب (مائده های زمینی)اقتدا کردند که:
(برای من{خواندن}اینکه شن ساحلها نرم است کافی نیست:میخواهم پای برهنه ام این نرمی را حس کند.معرفتی که قبل از آن احساسی نباشد،برای من بیهوده است).
با اضطراب و نگرانی توأم با تعجب و سوال از نبود نگهبان و…،چندمتری تا صعود تاریخیمان به تپه تاریخی فاصله داشتیم که ناگاه از بالای تپه سر و تنی چند نمایان شدند و سرکی کشیدند و دوباره در افق ناپدید گشتند.
نگرانی توأم با تعجب ما بیشتر شد.یکی از دوستان احتمال داد که اینها همان نگهبانان منطقه باشند.دیگری آنان را حفاران غیرمجاز خواند و دیگری چیزهای دیگر.درمجموع،قوه ی تخیل همه به شدت شروع به فعالیت کرد.
دست آخر ،بالا نرفتیم و عطایش را به لقایش بخشیدیم که ما چهار نفر بودیم،بی هیچ سلاح گرم و سرد جهت دفاع در برابر حملات احتمالی،و آنان مردانی بودند درشت هیکل و ورزیده ،با تعداد نامعلوم و شاید سلاح های متعدد و متنوع.
تنها به چند عکس سلفی(من و چغامیش یهویی)اکتفا کردیم.
یکی از دوستان که گویا سرد و گرم روزگار را بیشتر چشیده بود،آرام از جمع جدا شد و قصد طواف و ذکری در اطراف تپه نمود.
حدود ده دقیقه بعد که از طواف و ذکر فارغ شد و دوباره پیشمان برگشت،پس از تشریح و توضیح موقعیت جغرافیایی پشت تپه،به این نکته اشاره کرد که این سر و تنی که سرک کشیدند و محو شدند،نه نگهبان هستند و نه سارق حرفه ای و غیرحرفه ای و نه چیزهای دیگر از این دست.چند انسان بی آزارند که در بالای تپه ی تاریخی ایکس هزارساله،به تفریح و گذران اوقات فراغت مشغولند.
گفت که به او پیشنهاد داده اند که بیا بالای تپه تا از اینجا باهم شهرک را بنگریم و چای بخوریم که البته او هم تشکر کرده و به جهت حفظ مراتب امنیتی از انجام این کار امتناع کرده است.
بعد از شنیدن این نقل قول که (بیا بالا باهم از اینجا شهرک را بنگریم)غرق در خنده و البته زهرخنده شدیم.
چه انتظار می رفت و چه شد!!!
در جایی که پیش خود میگفتیم الان به چند صد متری آن هم نمی گذارند برویم،مردمان از سنین و اقشار مختلف،درست بر روی آن نشسته اند و شهرک را می نگرند چای می نوشند.
البته در مجموع،ماجرای چای نوشان شهرک نگر مشکوک بود و معلوم نبود که قبل و بعد از آمدن و رفتن ما چه افعال و اعمالی صورت میگرفته است.
(الغرض)
تا چند هفته پیش،تا قبل از اینکه خبر استرداد اشیای منطقه چغامیش دزفول در رسانه ها مطرح شود ،اگر سری به فضای مجازی می زدید و مثلادر گوگل کلمه ی چغامیش را جستجو می کردید،تصاویر و مطالب انگشت شماری از چغامیش(به نسبت اهمیت و قدمت آن)به دست می آوردید.البته الان هم کماکان همانطور است.حتی در سایت خبرگزاری میراث فرهنگی(chn)هم کمتر از انگشتان یک دست درباره چغامیش مطلب وجود داشت.
این چند روزه که اشیای باستانی خودمان را به خودمان پس داده اند،سری به خبرگزاری ها زدم و گزارشهایی دیدم که تیتر و مطلب آنها دود از کله ام بلند کرد.
خبرهایی با این عنوان که کشاورزان،تاریخ ایران را،چغامیش را،مهد تمدن فلان را،میراث فرهنگی را،سرمایه های ملی راو…را شخم زدند.
گویی که این چیز تازه ای است.گویی که کشاورزان عزیز فقط چند روز یا چند هفته است که به این کار مشغولند.(بحثم سر منطقه باستانی چغامیش است نه فقط تپه ها،که مسئولین در این چند روزه فرمودند که کاملا سالم هستند.)
ما نه روزهایی که به این کار مشغول بوده اند را می توانیم بشماریم(چون از حساب بیرون است) و نه روزهایی را که مشغول نبوده اند(چون اصلا چنین روزهایی نبوده است که بخواهیم بشماریم)
سبک و سیاق و بیان گزارشهای مزبور طوری بود که انگار اولین بار بود که دوستان عزیز به این منطقه می رفتند و ظاهرا هم که همین طور بوده است و إلا کشاورزی در چغامیش،چیز تازه و جدیدی نیست.
همان استاد جغرافیای جهاندیده، بعداً ،با شنیدن ماجرای سفر،به ما فرمودند که تا چند سال پیش،اگر شبانگاه(و البته گاهی روزها نیز)به جاده ی شوشتر می رفتی،موتورسوارانی بیل و کلنگ و چراغ قوه و البته فلزیاب و امثالهم به دست را می دیدی که گویا برای کمک به اشیایی زلزله زده می شتافتند تا آنها را از زیر خروار ها خاک نجات دهند.
چقدر عزیزان شهرک نشین و غیرشهرک نشین،پس از باران ها و سیلاب ها ویا پس از حفاری های شخصی،اشیای متنوع و متعدد نیافته اند که این مطلب از واضحات روزگار است و بر همگان بسیار روشن و مبرهن.
کافی است از افراد دارای اطلاعات عمومی بالا در این باره سوال کنید تا چند صد روایت صحیح با سلسله ی راویان حیّ و حاضر را برای شما بخوانند،بلکه شاید خود راوی مستقیم و بی واسطه را هم بیابید.(فسألوا اهل الذکر)
اگر می شد یک فراخوان عمومی داد و از افراد درخواست کردکه اشیایی را که به هر واسطه ای نزد آنها نگهداری می شود،تحویل اداره میراث فرهنگی دهند،آن وقت می دیدیم که چندین برابر همین مقدار شیئی که از خارجی ها پس گرفته ایم،اشیای تاریخی جمع میشود.
اگر این داستانهای تلخ سرگذشت چغامیش و اشیای آن را که مربوط به چندین سال پیش است میدانستیم،هیچگاه از دیدن چند تکه ظرف تاریخی شکسته در اطراف تپه ها و زمینهای کشاورزی ،متعجب نمی شدیم.
هیچگاه از دیدن شخم زدن زمینهای منطقه ی تاریخی،انگشت تعجب و تحسر نمی گزیدیم.گویی اینکه این کار ،جدیداً دارد صورت می گیرد و این پدیده ،چیز تازه ای است.
نه عزیزان.این طور نیست و این مطلب ،یک مطلب معمولی و تاریخ گذشته است.
دوستان میراث فرهنگی در این چند ده سال کجا بوده اند؟
در این سال ها که تراکتور ها و سارقین و عتیقه یاب ها و مردم کنجکاو و هزاران صنف دیگر ،چغامیش را شخم زده اند و هنوز هم شخم می زنند،مسئولین مربوطه(مربوط به هر ارگانی.من نمی دانم)کجا بوده اند؟
در این سالهای طولانی چه حرکتی در جهت حفظ این آثار صورت گرفته است؟
چه کسی پاسخگوست؟
……………………………………………………………
اگر کسی در این رابطه پاسخگو نیست،لااقل الان که چغامیش مظلوم،خودش به دست اشیای خودش مطرح شده است،کسانی که باید پاسخگو باشند به دادش برسند که با همه ی این اوصافی که گفته شد،هنوز هم خیلی حرفها برای گفتن دارد.
نکند کنگره ها و سمینارها و فعالیت های بعدهای ما،مصداق کامل نوشداروی پس از مرگ سهراب باشند که در این صورت،به درد رستم و خودش می خورد.
دیروز هرچه بود تمام شد.
فرداها و آیندگان،هنوز نیامده اند،اما روزی می آیند و مبادا که سالها و قرنها به توبیخ پدران خود(که ما باشیم)بپردازند که چرا به دست خود ،تاریخ و هویت خود و آنان را نابود کرده ایم.
امروز را دریابیم.
به عمل……….
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن،فرصت شمار {امروز} را

(این است حسنک و روزگارش.
و حسنک قریب هفت سال بر دار بماند.چنان که پای هایش همه فرو تراشید و خشک شد.چنان که اثری نماند تا به دستوری فرو گرفتند و دفن کردند چنان که کس ندانست که سرش کجاست و تن کجاست.
و مادر حسنک زنی بود سخت جگرآور.چنان شنودم که دوسه ماه از او این حدیث نهان داشتند.چون بشنید،جزعی نکرد-چنان که زنان کنند- بلکه بگریست به درد؛چنان که حاضران از درد وی خون گریستند.
و ماتم پسر سخت نیکو بادشت و هر خردمند که این بشنید ،بپسندید و جای آن بود.)تاریخ بیهقی- بر دار کردن حسنک

پوریا پورآب

Choghamish

اخبار مرتبط