خیلی مردد بودم، نه اینکه ورزشگاه آزادی را تا حالا از نزدیک ندیده باشم. قبل از این برای تماشای بازی های ملی و استقلال و پرسپولیس رفته بودم و از نزدیک با فضای ورزشگاه آشنایی داشتم. اما این بار فرق میکرد؛ حضور من به عنوان یک فعال دینی و فرهنگی، آن هم در یک بازی خیلی حساس ملی؟!
شاید برای خود ماها هم عجیب بود. ۴۰ روحانی جوان از ساعات اولیه صبح در ورزشگاه آزادی و تعجب همگان که « آقا، خبریه؟» ، «اتفاقی افتاده؟!»
نزدیک ظهر بود که کمکم جوانان عزیز وارد ورزشگاه شدند و متعجب از حضور روحانیون در ورزشگاه که این تعجب بیشتر برای قشر خودمان جای تاسف داشت؛ که شاید بعد از خواندن کامل این مطلب حق بدهید برای خودمان متاسف باشیم!
بعد از خوردن ناهار، کم کم کارمان شروع شد. دوستان طلبه در بین جایگاه تماشاگران و جاهای مختلف ورزشگاه پخش شدند.
واقعیت این بود که در دلهای ما هم تردید وجود داشت و نگرانی از این که؛
آیا مورد استقبال جوانان عزیز قرار میگیریم؟
آیا میتوانیم جوابگوی این همه تماشاگر باشیم؟
سوالاتی که از ما پرسیده می شود بیشتر در چه موردی است؟
عکس العمل تماشاگران بعد از برد یا باخت تیم ملی ایران، با ما چگونه خواهد بود؟
چیزی نگذشت که با استقبال عجیب تماشاگران و عکس العمل مثبت آنان روبرو شدیم. در هرنقطهای که یک روحانی حضور داشت، از تیپها و قشرهای مختلف جوانان دور او جمع می شدند؛ بعضیها سوال خصوصی داشتند، مشکلاتی مثل مسایل خانوادگی، ازدواج، مسئله دینی و عقیدتی، ارتباط با نامحرم، لقمه حلال و حرام، و… از مجموع سوالاتی بود که جوانان از روحانیون میپرسیدند. بعضیها هم از روحانیون برای گرفتن عکس یادگاری یا صرف چای و تخمه دعوت میکردند.
چنان شور و نشاطی بر فضا حاکم بود که خستگی برایمان معنی نداشت. چه کسی فکر میکرد برای اولین بار این حرکت اینقدر مورد استقبال قرار بگیرد؟
از نکات برجسته، صحنهی حضور جوانان در نماز جماعتِ نمازخانههای ورزشگاه بود که در بعضی جاها برای نماز جماعت، تو نوبت ایستاده بودند؛ به قول خودشان: «صف و نوبت نماز جماعت را ندیده بودیم که دیدیم!»
تحیلیهای سیاسی جوانان هم در نوع خود جالب بود. وقتی از یکی پرسیدم: آخر چرا از شهرستان و آن هم چند ساعت قبل از بازی آمدی استادیوم؛ جواب داد: «حاجی، میدونی برد این بازی چقدر تو مسئله تحریم اثر داره»!
شکایات آنان از مسایل مختلف کشور، گلهها و نظرات شان بسیار جالب بود.
کلام قاصر است از این همه لطف جوانان به طلبه های جوان، و شاید همین مولفه باعث همبستگی ماها شده بود. وقتی میدیدند ماها همصدا با آنان از تیم ملی کشورمان دفاع میکنیم و آرزوی بُردش را داریم، به این نتیجه رسیدن که قشر روحانیون هم مثل خودشان ساده و صمیمی هستند. و شاید در دلشان میگفتند که ماها هم به آنها بیخود بدبین بودیم!
دل های پاک آنان خود به خود ما را مجذوبشان میکرد. تا آنجایی که بیش از ۱۰ هزار نفر وقتی صدایم کردند: «حاجی بیا اینجا» دیگر نتوانستم جلوی پاهایم را بگیرم و بی اختیار به همراه دوست عزیزم مصطفی بینشان رفتیم و ناگهان با تشویق عجیب آنان روبرو شدیم که واقعا قابل توصیف نیست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ ن:
۱- در تمام این ۱۰ ساعت حسرت این مسئله مرا خیلی با خود درگیر میکرد که چرا در مدت ۳۴ سال انقلاب اسلامی دیر شروع کردیم؟
۲- در مدت ۱۰ سال عمر تبلیغی من، این روز منحصر به فرد بود و شاید هیچوقت تکرار نشود.
۳- اگر چه این مسئله خرافی است ولی تماشاگران برد تیم ملی را از «پاقدم» ماها میدانستند!
۴- از بس به بنده خوش گذشت که از فرط خستگی، همان شب کارم به اورژانس کشیده شد.