امروز به یکباره دلم گرفت…. دلم راهی شد …. راهی یک حرم …
گفتم بنویسم تا آرام گیرد … در این حال نزدیکترین خودکارم را برداشتم وکاغذی سفید پیدا کردم و قلم را اینگونه با سفیدی کاغذ آشنا کردم…
به نام خدای حضرت حیدر
دلم هوایی شده … هوایی یک حرم …
حرمی که زائران آن حتی کبوتر هایی که در آن حرم با صفا راه میروند و پرواز می کنند می دانند… می دانند که صاحب این حریم کبریائی کیست و اینجا کجاست.
آن کبوتر های خاکستری رنگ حرم … که دلم برایشان تنگ شده… گویا از زائران ومهمانانِ عاشقِ صاحبخانه خود ، فهمیده اند … که حضرت حیدر پدر همه ماست…
آن کبوتر های عاشق امام ، آنچنان زیبا هستند که به رسم ادب در آن حریم امن الهی طوق سبز رنگی را به نشان از خاندان سبز علوی بر گردن آویخته اند… وهمچو فرزندانی به دور آستان حریم پدر ، پر میزنند…
براستی ، ای مولای من! … ای شیر مرد عرب! … چه شده است که نه تنها یتیمان که همه شیعیان و زائرانت و حتی این کبوتر های عاشق ، تورا پدر می خوانند.
ای مولای من!
هنوز مسجد کوفه ، خطبه های دشمن ستیز و و در عین حال دلنشین شما را فراموش نکرده است…
هنوز یاد و نام شما ، دل های بیمار زده از سستی ایمان را به لرزه در می آورد…
هیچ دلاوری نبود، که نهیب مرگ آور شمشیرت لرزه بر اندامش نیندازد…
هنوز هیچ شمشیری چون ذوالفقار تو ، ای پدرجان! برنده نیست و هنوز …. وهنوز هیچ دلاور مردی همچون تو روزگار خلق نکرده است…
اما چه بگویم!…در کنار این همه مردانگی و دلاوری در میان این همه شجاعت و دلیری…
سجده ها و عبادت های زیبای شما فراموش نشده، زاهدان وگوشه نشینان برحال ملکوتی و عروج عرفانی شما غبطه می خورند.
ای مولای من!…. از تو چه بگویم ای پدر ، که حرف حرف تاریخ اسلام بوی آشنا ودل انگیز تو را می دهد و تمام چاه های وقف شده تو در کوفه ، تصویر چهره پر مهر تور ا به ارمغان دارد.
کوچه های تنگ وتار ، عبور سنگین و شبانه ات را ای پدر تیمان ، فراموش نکرده است.
ای مولای عاشقان!… به شیعیانت ، راحت تر بگویم به فرزندانت آموختی ، که می توان پدر شد و بی مهری و بی پدری را از جامعه رها کرد و سپس خیبر گشای دلها شد.
ای پدر من!
از کدام گوشه ،گوشه دریای بی کرانت بگویم ؛
موج های خروشان دریای وجودت را به تحریر درآورم ، یا ساحل آرامش بخش جانت را که عشق و مهربانی تورا به ما یاد آور می شود.
وجودت ای پدرِ بزرگ من! دریایست بیکران، که توان من به درک این بزرگی نیست ، تنها قطره ای می توانم از آن بچشم.
ای پدر شیعیان!
از گوشه گوشه داستان زندگیت ، ازکلمه کلمه سخنان زیبای تو برای ما فرزندانت، از سطر سطر جملات زنده تو در نهج البلاغه که معنای واقعی زندگی را برای ما به ارث گذاشته ایی…
خواهم فهمید که تو تنها پدر یتیمان نیستی ، که پدر من ، پدر همه ، حتی کبوترها هستی … براستی که کبوتر های حرمت ، تقصیر ندارند و می بایست تورا پدر بخوانند.
چرا که در دایره المعارف هستی، ترجمه پدر ، تو هستی ای مولای من!…
پدرها باید رسم پدری را از تو بیاموزند ، از تو که نماینده خدایی و پیامبر خدا….پدرها باید نماینده تو باشند…. باید نوری از خورشید وجود تو باشند ، تا گرمای وجودت ، از سوی پدر هر خانه ای ،گرمابخش زندگی گردد… و از پنجره اتاق هر خانه ای ،گوشه ای نور تو فضای تیره و ظلمانی جامعه را نورانی کند.
خدایا !
ما فرزندان حضرت امیر(ع) را از شیعیان واقعی او قرار ده…
و گرمای مهر و نور وجود حضرت امیر (ع) را ، به جامعه ما ارزانی دار…
ای پدر جان! روزت مبـــــــــارک