حمدامین نوروزی: «علیرضا رضاداد» جزو معدود مدیران فرهنگیست که هم سابقه حضور در تیم اصلی مدیریت سینمایی دولت اصلاحات را دارد و هم حضور در مدیریت سینمایی دولت اصولگرا؛ او از سال 81 تا 84 در دولت هشتم مدیر بنیاد فارابی بود و پس از تغییر دولت نیز برخلاف پیشبینیها در سمت خود باقی ماند و تا سال 85 مدیر بنیاد فارابی بود. به همین دلایل در پرونده دولت یازدهم و فرهنگ برای شنیدن تجربیات مدیریتیاش و بدست آوردن مشکلات ساختاری مدیریت فرهنگی به سراغش رفتیم:
انقلاب و ساختار نظام ما در ابتدای امر رنگ و بوی فرهنگی داشت. چگونه شد که هرچه جلوتر آمدیم رنگ و بوی اقتصادی و سیاسی بیشتری گرفت و فرهنگ مظلوم واقع شد و حالا هم در واقع نوعی نگاه درجه دو بدان میشود؟
ابتدا خوب است یادآوری کنیم که در یک نظام اجتماعی رابطهای اجتنابناپذیر بین فرهنگ، سیاست و اقتصاد شکل میگیرد، یعنی مسائل اقتصادی بر حوزه فرهنگ تأثیر میگذارند و زیرساختهای فرهنگی بر نگرشها و دیدگاههای اقتصادی تأثیر دارند و… اشکالی که وجود دارد این نیست که مسائل سیاسی و اقتصادی هم وجود دارند، چون بعضا وقتی بحث از اولویت فرهنگ میشود اشکال میگیرند که بین این مقولهها در نظامات اجتماعی رابطه متقابل وجود دارد که این حرف درستی است ولی نتیجهای که از آن میگیرند در خوشبینانهترین حالت تعریف فرهنگ ذیل تسلط سیاست بر فرهنگ است و نوعی یکسویهنگری حاکم میشود و مسائل سیاسی و اقتصادی روی اولویتهای فرهنگی سایه میاندازند و آنها را تحتالشعاع قرار میدهند.
درحالی که فرهنگ هیچگاه نباید تحتالشعاع مسائل اقتصادی و سیاسی قرار بگیرند، بهخصوص که حرکتهای فرهنگی، حرکتهای طولانی مدت و دامنهداری هستند و اگر این اتفاق، درست نیفتد، دچار آسیبهای فراوانی میشویم، لذا به نظر من اشکال در این است که نقش و سهمی را که هر یک از این اولویتها باید در ساختار کشور پیدا کنند، جابهجا میشود و خود به خود بخصوص در تنگناها چیزی که زودتر از همه از سبد خانوادهها و جامعه بیرون میآید فرهنگ است، چون ما در آن زمینه هم یک حرکت طولانیمدت و نهادینه شده انجام ندادهایم؛ لذا جبران لطمههایی که به فرهنگ وارد میشود خودش میشود یک مصیبتی بزرگتر از مشکل بیتوجهی به فرهنگ.
این خوشبینانهترین تحلیل است اما در شرایط مختلف در کشور نگاه بخشی به فرهنگ و نداشتن دیدگاه محوری و تعریف و مداخله در ساز و کارهای فرهنگ توسط افرادی از بیرون حوزه فرهنگ و … اینها هم از مشکلاتی بوده که در این سالها با آن روبرو بودهایم.
در آسیبشناسی مورد نظر شما باید مدیران سیاسی و اقتصادی را بیشتر مقصر بدانیم یا ضعفی در حوزه مدیریت فرهنگی وجود دارد؟ سهم مدیران فرهنگی در ایجاد مظلومیت فرهنگی چقدر است؟
تردید نداشته باشید که سهم اصلی به عهده مدیران خود حوزه فرهنگ است و آنها هستند که میتوانستند و می توانند در تشکیلات اجرایی کشور نقشآفرینی کنند و نقش فرهنگ را برای سایر مدیران ارشد سیاسی و اقتصادی بهگونهای تعریف و راهبری کنند که سیاست و اقتصاد و امنیت و… فرهنگی شود و نه برعکس بنابراین این ماجرا ابداً از نقش مدیران کم نمیکند، اما در بررسی آسیبها باید به ارتباط تنگاتنگ این موضوعات با همدیگر توجه داشته باشیم تا به تحلیل غلط نرسیم. ساختار اجرایی کشور و نظام عملیاتی کشور هیچگاه نمیتواند بیتأثیر باشد، ولی تردیدی نیست که مدیران فرهنگیای که در این حوزهها فعالیت میکنند باید فرهنگ را تبدیل به دغدغه کلی نظام کنند و هر قدر توفیق یابند این کار را انجام بدهند، بیشتر میتوانند مسئله فرهنگ را در سرتیتر مسائل دیگر قرار بدهند چون راه حل بسیاری از مشکلات ما در حوزههای دیگری مثل سیاست و اقتصاد و امنیت و… را هم باید در حوزه فرهنگ جستجوکنیم .
ضعف مدیران فرهنگی از کجا ناشی میشود؟ یک بخشی در ساختارهاست که اشاره کردید، ولی اگر بخواهیم به شکل جزئیتر روی خود مدیران فرهنگی تمرکز کنیم، نظر شما چیست؟
به نظر من به دلیل فقدان شناخت و دیدگاه و در نتیجه فقدان برنامه است، که بخشی از فقدان برنامه هم ناشی از فقدان شناخت است. هر مدیر فرهنگیای که در دوره خودش شناخت و برنامهای داشته، توانسته تا اندازهای که امکانش را داشته یا ایجاد کرده در کار خود موفق شود، ولی اگر فقط یکسری ایده داشته باشد و نتواند آنها را به برنامه تبدیل کند، ما با چنین وضعیتی روبرو میشویم که مقداری شعار و وعده و وعید داده میشود و بعد هم اتفاقی نمیافتد وقتی هم به برنامه اشاره میکنم، منظورم تعریف آکادمیکی است که از برنامه وجود دارد، یعنی قابلیت اجرا دارد، میتواند خود را با شاخههای بالادستی هماهنگ کند، متکی به نیازهای عمومی است و بر اساس آن نیازهای عمومی میتواند عمل کند، قابلیت ارزشیابی مستمر دارد و راهکار اجرایی برای خودش در برنامه تعریف میکند. به نظر من ضعف عمده در حوزه فرهنگ نداشتن برنامه است و ما در دورههای مختلف، کمتر با برنامه به مفهوم درست آن روبرو بودهایم.
یعنی چارچوب کلانی که موقعیت فرهنگی کشور بخواهد به سمت آن حرکت کند؟
اتفاقاً چارچوبهای کلان قدری روشنتر هستند، ولی برنامهها یا وجود ندارند یا بخشی است و روشن نیستند، و این فقدان برنامه است که ما را به آن چارچوبهای کلان نمیرساند و روزآمدیها هم پیوسته ما را از آن چارچوبهای کلان دور میکنند. به نظرم در حوزه فرهنگ، با تأکیدی که میتوانیم بر سینما بکنیم، فقدان برنامه عامل بسیار مهمی شده است و به همین دلیل هم نتوانستهایم فرهنگ را سرتیتر اولویتهای کشور کنیم و هم نتوانستهایم در اهدافمان موفق شویم. یک روز از x تعداد تولید فیلم و y تعداد ساخت سالن و n تعداد افزایش مخاطب و چه و چه صحبت شد و امروز هیچیک محقق نشده کسی هم پیگیر و پاسخگو نیست.
شما در دورههای مختلف مدیریتی در دولتهای مختلف و همین طور در صدا و سیما بودهاید. با همین نگاه برنامهمحور و داشتن برنامههای عملیاتی بر اساس اهداف مشخص، میتوانید دولتهای مختلف بهویژه دولت هشتم و نهم که خودتان در آن مسئولیت داشتید را ارزشیابی کنید.
در ابتدای دولت نهم کارگروهی در وزارت ارشاد تعریف شد که برای رسیدن به یک طرح کلی یا اجرایی برای پیشبرد سینمای کشور فعال شد و در تلاشی دو سه ساله هم توانست سهم و نقشی برای همه بخشهای تأثیرگذار در سینمای کشور قائل شود.
این طرح چاپ هم شد، اما مثل خیلی زمانهای دیگر مدیریت سینمایی کشور تغییر پیدا کرد و نتایج کار این گروه به دست فراموشی سپرده شد و باز اتفاق جدیای نیفتاد. عمر مدیریتهای کوتاه همیشه این تأثیر منفی را دارد که همین که برنامهای میخواهد شکل بگیرد و تغییر درستی میخواهد انجام شود، اگر با جابهجایی مدیریت روبرو شود، دوباره به فراموشی سپرده میشود، لذا آن تلاشی هم که صورت گرفت، تقریباً منجر به هیچ نتیجهای نشد و این تغییرات مدیریتی سریع در همه بخشها در کشورهایی مثل ما که هنوز به ثبات در برنامهریزی و اجرا نرسیدهایم و مدیران اجرایی خودشان در طراحی برنامه و اجرا نقش آفرینند خودش یکی از آفات مهم است.
اولویتهایی که در آن دوره تعیین شدند یادتان هست؟ کجا بودید؟ کجا میخواستید بروید؟ چقدر به نتایج رسیدید؟
آن کارگروه از سینما و شاخصههای مطلوبیت تعریفی را ارائه و در آن شاخصهها سعی کرد سهم هریک از گروههایی را که در زمینه فرهنگ، با گرایش سینما فعالیت و تأثیر دارند و میتوانند مشارکت جدی داشته باشند تعریف کند و آن سهمها هم در داخل وزارت ارشاد و هم در نهادهای وابسته به وزارت ارشاد مثل بنیاد فارابی، سینمای تجربی، سینمای جوان و… و هم حلقههای بیرون از وزارت ارشاد که هر کدام به سهم خودشان مؤثر بودند، تعریف شدند.
این تعریف میتوانست کمک زیادی کند که هر یک از این گروهها و نهادها از جایگاه خود تعریف دقیقتری داشته باشند و بتوانند در چارچوب آن تعریف، به نحو بهتری به وظایف خود عمل و معضلات سینما را حل کنند.
شما یکی از عیوب مدیریتی را عمر کوتاه آن میدانید اما هنوز دولت نهم و دوران مدیریت آقای صفارهرندی تمام نشده بود که از بنیاد فارابی استعفا دادید. دلایلتان برای کنارهگیری چه بود؟
همان موقع هم عرض کردم که سینما را دارند وارد یکسری مجادلات بینتیجه و تنشزا میکردند و مدیریت سینمای کشور نیازمند کاهش یکسری تنشهاست و کنارهگیری میتوانست به کاهش تنشها کمک کند.
آیا میشود به نبود برنامه فرهنگی در دولتها برخلاف شعارها و ادعاهایی که وجود دارد، معترض بود یا خیر؟
فکر میکنم نه فقط میشود بلکه این یک وظیفه است که بخواهیم ببینیم چرا یکسری طرحها، ایدهها یا آرزوهای فرهنگی که وجود دارند، به برنامه تبدیل نشدهاند.
اما مشکل اصلی این است که آن آرزوها هم در هر دولتی عوض میشوند.
البته با اینکه این حرف صحیح است اما آرزوهای فرهنگی و مشترک زیادی وجود دارند، منتهی چون به برنامه تبدیل نشدهاند، هیچوقت به مرحله اجرا درنیامدهاند، چون یکی از ویژگیهای برنامه این است که قابلیت ارزیابی دارد، یعنی در هر مقطع، روز و برههای میتوانیم ببینیم کجا بودهایم؟ کجا هستیم؟ و چه میزان از راه را طی کرده و چقدر را طی نکردهایم؟
حرف این است که فرض کنید اصلا دولتی بیاید و برنامهای دقیق بریزد، اما دولت بعد از او میآید و میگوید آنها اشتباه رفتند و ما خودمان برنامهای را میریزیم و دوباره چهار سال برنامههای جدیدی اجرا میشوند. فرهنگ هم چیزی نیست که بشود در طول چهار سال نتیجه گرفت.
بله همین طور است.
بالاخره چه باید کرد؟
باید برنامههای فرهنگی متأثر از برنامههای درازمدت توسعه باشند. اگر برنامههای بلند مدت توسعه در دستور کار باشند، این آسیب قدری کمتر میشود. هر گاه ما از برنامه توسعه فاصله میگیریم این آسیب بیشتر است و عموما این آسیبها زمانهایی بیشتر شده که در مدیریتهای فرهنگی از افراد شایسته و اهل فرهنگ استفاده نمیکنیم و نگاه سیاسی به این مسایل داریم و یک مسئله مهم هم این است که در برنامههای فرهنگی هنوز مرجعیت مؤثری نداریم.
پس شورای عالی انقلاب فرهنگی چیست؟
مرجعیت مؤثری نیست و هنوز نتوانسته است نقش مرجع ایفا کند چون این نقش علاوه بر سازوکار بیرونی و اجرایی به سازوکار درونی هم نیاز دارد لذا تأثیرگذاری آن در یک برنامه فرهنگی طولانی مدت یا به تعبیر خود شورا، تأثیر آن در مهندسی فرهنگی اتفاق نیفتاده است.
دلیلش چیست؟
آنها هم نتوانستهاند خودشان را به عنوان یک مرجع فرهنگی تعریف کنند چون این رابطه دوسویه است و در فرهنگ زمینههای آن حتی در صورت وجود صلاحیت و اعتبار جوششی است و هنوز این رابطه تعلقآمیز میان این نهاد و فرهنگ و بخصوص نیروی انسانی موثر و فرهنگساز جامعه برقرار نیست و میدانیم که در فرهنگ دستور و سفارش نتیجه چندانی اگر جوشش وجود نداشته باشد، ندارد.
فرهنگ بخشنامهای نیست.
بله و در حقیقت جوششی است؛ این جوشش هنوز در آن مجموعه ایجاد نشده است که به عنوان یک مرجع فرهنگی مورد رجوع همه حوزههای فرهنگ و هنر به حساب بیاید.
شاید مشکل از اینجاست که اساسا خود آدمهایی که در شورا هستند باید مرجعیتی داشته باشند و باید وزنی داشته باشند که زیرمجموعهشان قبول کنند که آنها حداقل یک مرجعیت فکری دارند و حرفی را که میزنند، ما ملتزم هستیم که به آن عمل کنیم.
ممکن است، منتهی من اشکال را در افراد نمیدانم، بلکه بیشتر در سازوکار و طراحی نظام و نوع ارتباطات و تعاملات میدانم. چون این برنامه وجود ندارد و نظامهای بالادستی و پایین دستی نمیتوانند خودشان را خوب با هم هماهنگ کنند، لذا در آنجایی هم که چیزی به نام برنامه وجود داشته باشد، همیشه شاهد این گسست هستیم و این گسست مانع از آن است که بتوانیم مدام خودمان را ارزشیابی کنیم و ببینیم چقدر از راه را آمده و چقدر را نیامدهایم.
باید این را هم اضافه کنیم که پاسخ به بعضی از این پرسشها نیازمند پژوهشهای دقیق است. باز یکی از مشکلات اصلی ما این است که در حوزههای مختلف، پژوهشهای بنیادین و کاربردی به کمک مدیران و برنامهریزان نمیآیند و از سوی مدیران نیز چنین مطالباتی وجود ندارد و در نتیجه اصلاً چنین پژوهشهایی وجود ندارند که اینها بدانند در هر زمانی کجا هستند و چقدر از برنامههایشان قابل اجرا هستند و کدام قابل اجرا نیستند؛ حوزه پژوهش در کشور ما خیلی ضعیف است وبه معنی واقع کلمه دست چندمی است.
نه فقط در فرهنگ، در همه چیز ضعیف است…
در همه حوزهها ضعیف است، اما فکر میکنم در حوزه فرهنگ ضعیفتر است. در زمینه اقتصاد، پژوهشهای اقتصادی یا حداقل گزارشهای پژوهشی اقتصادی کم و بیش داریم، ولی در حوزه فرهنگ ممکن است یکسری آمار داشته باشیم، ولی پژوهشهای بنیادی یا کارکردی زیادی نداریم، لذا بخشی از این سئوالاتی که طرح میکنید نیازمند پژوهش است و ما در واقع داریم به صورت ذوقی درباره این ماجرا اظهارنظر میکنیم.
من فکر میکنم یکی دیگر از دلایلی که نمیتوانیم به یک برنامه دقیق و مدون برسیم این است که آن برنامه از دل یک تعامل جدی با مولدین حوزه فرهنگ درنمیآید، چون دانستن این موضوع که چقدر میتوانیم خودمان را به دغدغهها و دلبستگیهای نیروهای حوزه فرهنگ نزدیک کنیم حائز اهمیت است. هر قدر یک برنامه بیشتر بتواند به این دغدغهها و دلبستگیها نزدیک شود و از دل دلبستگیها و دغدغههای تولیدکنندگان آثار فرهنگی بیرون بیاید، مدیریت صحیحتری در فرهنگ ایجاد میشود و بهتر به برنامههای خود دسترسی پیدا میکند برنامههایی که از بیرون دیکته میشوند و ارتباطی با دلبستگیها و دغدغههای تولیدکنندگان آثار فرهنگی پیدا نکردهاند…
برنامههای واقعی نیستند، انتزاعیاند.
برنامههای اجرایی نیستند. ممکن است اتفاقاً آرزوهای خوبی هم باشند.
منتهی با واقعیت نمیخوانند.
یک آرزو کفایت نمیکند برای اینکه ما را به یک برنامه برساند، بلکه باید ببینیم این آرزو چقدر به دغدغه و دلبستگی تولیدکنندگان فرهنگی تبدیل شده است. در پژوهش میشود سهم هر یک از این نقاط ضعف را معلوم کرد، ولی ما اجمالاً میتوانیم بگوییم همه این نقاط ضعف در حوزه فرهنگ وجود داشته است که نتوانستهایم به یک برنامه دقیق برسیم.
به نظر شما آیا میشود عمر کوتاه مدیریت مدیران فرهنگی و عدم برنامهها را با تحولاتی مثل خارج کردن حوزه فرهنگ از مدیریت اجرایی کشور و قوه اجرائی حل کرد؟ مثل صدا و سیما و نهادهای دیگر که مستقیماً با رهبری در ارتباط هستند و میبینیم که اینها ده سال مدیرند و اگر واقعاً توانمندی هنری داشته باشند، میتوانند پیاده کنند. این البته یک پیشنهاد خام است اما آیا شما به چنین مسائلی فکر کردهاید؟ به یک تغییر بنیادین در مدیریت فرهنگی؟ چون وزیر ارشاد دولتهایی که میآیند دو سال و نهایتاً چهار سال سرکار هستند. وقتی ضربآهنگ تغییر مدیران را نگاه میکنید چنین بازههای زمانی دارند.
تجربه اجرایی کشور نشان داده است که رؤسای جمهور ما تا حالا هشت ساله بودهاند، ولی هیچگاه برای هشت سال برنامه فرهنگی نداشتند. اگر برای هشت سال برنامه داشتند، شاید بعضی از تحولات و تغییرات مثبتی که در دورههایی در سازمان صدا و سیما اتفاق افتاد، در حوزههای فرهنگی دولت هم میتوانست اتفاق بیفتد.
نمیدانم الان پیشنهاد شما چقدر در چنین ثبات تصمیمگیری و تصمیمسازی فرهنگی مؤثر باشد. به نظر من نمیشود و نباید مسئولیتهای دولت را در حوزه فرهنگ کمرنگ کرد. هرچه از نقش فرهنگی یا کارگزاری فرهنگی دولت و مسئولیتهای آن در حوزه فرهنگ کم کنیم کمکی به پررنگتر کردن نقش فرهنگ در جامعه نکردهایم. منتهی این نقش باید درست اجرا شود. اشکال به این برنمیگردد که دولت در حوزه فرهنگ دارای مسئولیت و نقش است، بلکه به نظر من دولت نقشهایش را در حوزه فرهنگ بهدرستی اجرا نمیکند و الا اگر نقششان کم شود، سهم و به تبع آن دلبستگیها و مسئولیتهایشان هم کم میشود و همیشه از زیر بار هر اشکال فرهنگی شانه خالی میکنند و نه مسئولیتهایش را قبول میکنند و نه برای رفع آنها به دنبال راهحل میگردند. تنگاتنگی وضعیت فرهنگی با نظامهای سیاسی، اقتصادی، امنیتی و همه عناصری که دولت مسئولیت آن را دارد، حکم میکند که هیچگاه مسئولیتهای دولت را در حوزه فرهنگ کمرنگ نکنیم.
شما در صحبتهایتان گفتید که فرهنگ، اجتماع، اقتصاد و سیاست با هم رابطه دارند و باید با هم همگرایی داشته باشند، اما از طرف دیگر در حرفها، دغدغهها و آثار هنرمندان مشهود است که دائماً دارند از اولویتهای اساسی کشور در حوزههای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و… که مملکت با آنها درگیر است شانه خالی میکنند و درگیر مسائل دیگریاند و خود را فارغ از این مباحث میدانند و حتی در مواقعی هم عکس آن را انجام میدهند. علت را در چه میبینید؟
تحلیلم این نیست که آنها این دغدغههای ملی را ندارند. خود مدیران هم خودشان و هم آنها را درگیر مسایل فرعی کرده اند . اول باید بپذیریم که اگر این مسائل تبدیل به دغدغه و دلبستگیِ هنرمندان نشود، محصول فرهنگی مناسبی تولید نمیشود و با دستور و سفارش نمیتوانیم به محصول فرهنگی مناسب برسیم. فکرمی کنم اشکال به نحوه ارتباط مدیریت با دغدغهها و دلبستگیهای آنها برمیگردد و ما باید این ضعف را در اینجا جستجو کنیم. حتی اگر تحلیل شما را بپذیریم که بخشی از آنان این دغدغه ها را ندارند باز هم باید ما از خودمان سوال کنیم که چه کردهایم؟ مثلا ما در این بخش خیلی وقتها در دولتهای مختلف تنوع دیدگاه و آرا را به رسمیت نشناختیم و فضاها را تنگ کرده ایم . هرچه فضاها و بسترهای مناسب بیشتر فراهم شود و هرچه نیروهای تولیدکننده محصولات فرهنگی را در تصمیمگیریها و تصمیمسازیها بیشتر مشارکت بدهیم، خود به خود تعلقات، دلبستگیها و دغدغهها تبدیل به اولویتهای جامعه فرهنگی میشود.
وقتی بسترهای تولید فضاهای فرهنگی محدود یا عاری از نشاط لازم و درگیر اصطکاکهای بیدلیل وبینتیجه شود، خود به خود دغدغه و اولویتهای تولیدکنندگان آثار فرهنگی به اولویتهای دیگری معطوف میشود. این همان اشکالی است که وجود دارد. با هر یک از نیروهای فرهنگی که در کارنامهشان یکسری آثار ارزشمند فرهنگی متناسب با دغدغههای اصلی کشور بوده است، گفتوگو کنید شاید یکی از دلایل اصلی که ابراز کنند فقدان این بستر و فضاهای تعاملی است و در حوزه فرهنگ هم بدون این فضاهای فرهنگی نمیتوان کار مؤثری انجام داد.
به این فضاسازی و بسترسازی ملموستر و جزئیتر بپردازید. بخشیاش صرف هزینه در سینماست. به فلان کارگردانی که صبغه ارزشی بودن دارد پول میدهیم فیلم بسازد و تا حالا هم هرچه فیلم ساخته است، نهادهای دولتی پولش را دادهاند، ولی وقتی فیلم را میسازد فیلمش توقیف میشود! شما میگویید تعامل نبوده است، اما در دوره مدیریت آقای «حیدریان و جعفری جلوه» که شما در فارابی بودید یا در دورهی آقای جلوه که مدیرانی مثل اقای «آفریده» همه امکانات دستشان بود هم اتفاق ویژه یا تغییر اساسی را شاهد نیستیم. از سئوال اصلیام دور نمیشوم. درباره فضا و بستر ملموستر توضیح بدهید.
به نظر من فضا و بستر فقط پول نیست. این اشتباه است که فکر کنیم اگر به هنرمند پول بدهیم حل است. آن فضا و بستر یک محیط داخلی دارد و یک محیط پیرامونی. محیط داخلی آن چیزی است که در دل هنرمند و تولیدکننده آثار فرهنگی میجوشد. تاثیر محیط پیرامونی هم در شرایط مختلف متفاوت است و شاید محیط پیرامونی در شرایطی تأثیر بیشتری هم پیدا کند.
اگر آن فضای مناسب فراهم شود تولید کننده محصول فرهنگی مشکلات اقتصادیاش را هم خودش حل میکند و منابعش را هم پیدا میکند. برای رسیدن به نتیجه هم باید اصولی را که برخاسته از تعریف صحیح خود فرهنگ است بپذیریم. یکی از آنها این است که نباید انتظار زودبازدهی داشته باشیم.
الان اصطکاکها و درگیریهایی که در سه چهار سال اخیر در حوزه سینمای کشور وجود داشته است و دارد، دولت و نیروهای تولیدکننده آثار فرهنگی را خسته کرده است؛ وقتی این اصطکاک را نداشته باشید و تبدیل به فضای تعاملی شود، یک قدم برداشتهاید. در این فضای سالم است که میتوانیم به این برسیم که مسائل اصلی جامعه سینمای کشور چیست. میتوانیم بگوییم در دورههایی این فضای تعاملی بیشتر وجود داشته است و نتایجی هم بدست آمده ولی ممکن است به حل مسائل اصلی جامعه سینمایی کشور نپرداخته باشد، یا امکاناتش وجود نداشته یا تغییر زودهنگام مدیران که تا مدیری میآید کاری را انجام بدهد که به ثمر بنشیند عمر مدیریتش کفاف ندهد که به نتایجش دست یابد؛ لذا اگر این فضا را با انتظار کوتاه مدت در نظر بگیرید، باید برنامههای کوتاه مدت داشت و برای تأثیرگذاری درازمدت باید به مسائل درازمدت فکر کرد.
منظور از فضای تعاملی که بدان اشاره کردم، مشترک شدن دغدغههای جامعه فرهنگی با نیازهای اصلی کشور و دغدغههای مدیران و کارگزاران فرهنگی است. ممکن است هیچ یک از اینها نتایج زودبازدهی نداشته باشند. مثال خوبی برای این ماجرا حوزه دفاع مقدس است. در دوران جنگ میبینیم آثار خوبی در این حوزه داریم. محدودیتهایمان هم از دوره کنونی بیشتر بوده است، اما این دغدغه مشترک میان جامعه و هنرمند برخاسته از جامعه، مدیران فرهنگی و کسانی که منابع در اختیارشان بوده وجود داشته است. این دغدغه تبدیل به آثار خوبی در دوره دفاع مقدس شده است. همه اینها مرتبط به همدیگرند. اگر فضای دوران دفاع مقدس را درست ترسیم کنیم، میتوانیم نتایجی از آن به دست آوریم. نتایجی که به ما کمک میکنند؛ اینکه در اتاقها باز است، محدودیتها برای همه شفاف است، امکانات برای همه معلوم است، دغدغهها و دلبستگیها گرفتار تنگ نظری و نگاههای دستوری نمیشود؛ بهترین نمونههایی که میتوانیم مثال بزنیم مربوط به آن دوران است.
یکی دیگر از مشکلات این است که وزارت فرهنگ ما تنها متولی فرهنگ ما نیست.
همین طور است. در این اوضاع وزارت ارشاد بهجای رقیب باید جایگاه مدیریتیاش را حفظ کند و از حوزههای رقابتی فاصله بگیرد. پروانه ساخت، پروانه نمایش، تعیین مقررات و قوانین جزو وظایف و اختیارات وزارت ارشاد است. در حقیقت نقش او این است که سلایق مختلف و برداشتهای گوناگون را در جهت طرح کلی به دستاورد برساند.
اگر وزارت ارشاد این رویکرد را داشته باشد و از حالت رقابت تبدیل به مسئول فرهنگ کشور در بخش دولت شود و بتواند نقشها و سهمها را با هم هماهنگ کند، مثمر ثمر خواهد بود. به نظر من بسته به نوع تلقی و برداشت مدیریتی هر کدام از نهادهای دغدغهمند میتواند بخشی از خیال وزارت ارشاد را راحت کند.
در منازعات حوزه هنری و وزارت ارشاد، وزارت ارشاد باید از این تفاوت سلیقه، برداشت و دیدگاه بهترین استفاده را میکرد و اشکالات ماجرا را با این دیدگاه حل میکرد چرا با هم درگیر باشیم نوعی از فیلمهایی که او میخواهد بسازد، تبلیغ، نشر و نمایش بدهد مورد نیاز سینمای کشور هست یا نیست؟ اگر هست بستر را برایش فراهم کنیم، چون انرژیای که برای درگیری با او میگذاریم ما را از جاهای دیگر غافل میکند؛ لذا همه را در یک بردار و یک پازل درست چیدن کار مهم مدیریت است.
اگر این فضا وجود داشته باشد و ایجاد شود، میتوانیم به نتیجه برسیم که جاهایی مسئولیت بخشی از اولویتها را به عهده گرفتهاند و دارند ایفای نقش میکنند. فیلمهایی مثل «خیلی دور خیلی نزدیک» و «بید مجنون» تولیدات حوزه هنری بودند، ولی همه اینها محصول سینمای کشور است و در پلان تولیدات مدیریت آن دوره سینمای کشور آمدهاند و مدیریت سینمای کشور این فیلمها را هم محصول سینمای کشور تلقی کرده است. الان فیلم «طلا و مس» به عنوان یک فیلم باارزش سینمای کشور، بخشی از سرمایه سینماست؛ خب شهرداری سرمایه گذاری کرده. بعدها فراموش میشود که چه ارگان یا سازمانی آن را تولید کرده است.
در یک دوره کانون پرورش فکری بخشی از فیلمهای کودکان و نوجوانان را در سینمای کشور میساخت. همچنان آن آثار محصولات و سرمایههای سینمای ملیاند و نباید دغدغه داشته باشیم که مثلاً حوزه هنری دارد کاری را انجام میدهد که ما انجام نمیدهیم و بالعکس.
کار مدیریت فرهنگی کشور جمع کردن این دغدغهها و چیدن آنها در آن پازل کلی است. وقتی کارنامه یک سال سینمای کشور را نگاه میکنید، میبینید تلویزیون به بخشی از آن اولویتها، حوزه هنری و شهرداری هر یک به بخش دیگری پرداختهاند. همچنین باید بتوانیم بخش مهمی از دغدغههای بخش خصوصی را که اصلیترین تولیدکنندگان محصولات فرهنگی هستند درست بازشناسی کنیم چون لااقل در حال حاضر آن سازمانها هم بستری برای تحقق دلبستگیها و تعلقات بخش خصوصی است تا از این طریق هم اتفاقاتی بیفتد. هر یک از این امور در حرف سادهاند اما در عمل کار مشکلی هستند؛ نشست و برخاستهای طولانی، همدلیهای گوناگون و طراحیهای مختلف میخواهد.
در اینجا خلاء همان مرجع فکری حس میشود. کسی که بالاتر از همه اینها باشد و پازل خوبی بچیند تا همه آنها در این پازل قرار بگیرند.
اتفاقاً این بخش باید در معاونت سینمایی اتفاق بیفتد. اگر مرجع فکری را برای حل این مشکلات تنازل بدهیم، از کار اصلی خودش بازداشتهایم. کار اصلی او طراحیهای استراتژیک است. به نظر من این طراحیهای اجرایی و عملیاتی کار خود وزارت ارشاد است، چون اینها در حوزههای عملیات قابل اجراست. آنها باید طراحی استراتژیک را جستجو کنند؛ آنچه که تبدیل به برنامههای بلندمدت توسعه کشور میشود. همان طورکه در عرایض دیگرم عرض کردم، برای اجرای برنامه همه اینها میتوانند کمک همدیگر بیایند تا برنامه اجرا شود. در اینجا باز تأکید میکنم بر برنامه هشت ساله داشتن، و برنامه چهار ساله نداشتن.
اما هیچ وزیری نمیتواند مطمئن باشد هشت سال سر کار باشد.
ممکن است دولت بعد از چهار سال تغییر کند، ولی کسی موفق است که برنامهاش درازمدت باشد. اصلا یکی از دلایل برجسته شدن بخشی از برنامههای دوره اول سینمای کشور مربوط به طول عمر مدیریت آن دوره سینماست. فارغ از اینکه چه برنامههایی وجود داشت، طول دوران مدیریت خودش یک عامل مثبت است، و برنامههای بلند مدت به این طول مدیریت کمک هم میکند لذا اگر برنامه مدیری طولانی مدت باشد، ممکن است در میانه راه تغییر کند، عیبی ندارد، ولی برنامه طولانی مدت است…
هر کسی هم تکلیفش را میداند.
یا اجرا میکند یا نمیکند، ولی در مدتی که شما میخواهید کار کنید، میدانید میخواهید چه کنید.
معلوم است در چه مسیری حرکت میکنید….
بله و میتوانید خود را ارزشیابی کنید. یک مدیر باید مدام در حال ارزشیابی خودش باشد. در این صورت میتواند رویههایش را اصلاح کند و اگر برنامه داشته باشد این اتفاق میافتد، ولی اگر برنامه نداشته باشد، فکر میکند کارهای خوب زیاد کرده و ممکن است کارهای خوبی هم کرده باشد، ولی چه کارهای خوب و چه کارهای نامطلوبش هر دو اتفاقیاند. نمیتواند بگوید من کجا بودم و میخواهم به کجا برسم.
اگر قرار باشد دولت آینده در حوزه فرهنگ سهم موثری داشته باشد، چه اولویتهایی را قائل میشوید؟
به عنوان کسی که مدتی در سازمانهای مختلف مثل تلویزیون، فارابی، ارشاد و مراکز دیگر تجربه داشتم فکر میکنم تمرکز بر داشتن برنامه ولی نه کوتاهمدت شاید بتواند بخشی از مشکلات ما را در حوزه فرهنگ، با تأکیدی که امروز بر سینما داریم حل کند و از حالت بیثباتی و دغدغههای فرعی رهایی یابیم.
در حال حاضر جامعه سینمای ما گرفتار دغدغههای فرعی و اصطکاکهایی است که نتیجهبخش نبوده و فقط انرژی همه را گرفته است و از خیلی از اولویتهایمان غافل شدهایم. میتوانیم از این حالت بیرون بیاییم و با یک نقش تعاملی به برنامه خوبی برای هشت سال آینده برسیم.
قائل به این هستید که حتماً در آن برنامه تعامل باشد. بعد از خروج از اصطکاک چه مواردی در این برنامه در اولویت قرار میگیرند؟
قطعاً اولویتهایی در ذهنم هست، منتهی وقتی بر جنبه تعاملی برنامه تأکید میکنم، دارم به این موضوع اشاره میکنم که برنامهای درست است که قابل اجراست. برای اینکه ببینیم چه برنامهای قابل اجراست، نمیتوانیم بدون توجه به محیط پیرامونی در یک اتاق دربسته در اینباره تصمیمگیری کنیم. قطعاً دغدغههایی در حوزه فرهنگ وجود دارد و تولیدکنندگان آثار فرهنگی دغدغههایی دارند که باید بهخوبی بازشناسی شوند. اما یکی از اولویتها تقویت بنیههای پژوهشی است. واقعاً در این زمینه خیلی ضعیف عمل کردهایم.
اصلا الان در ساختار اداری وزارت ارشاد جایی برای پژوهش هست؟
بله، هم در ساختار اداری وزارت ارشاد هست هم در ساختار معاونت سینمایی، ولی لااقل از روی خروجیها متوجه نمیشویم که دارد کاری انجام میشود یا نمیشود. نمیتوانیم بدون پشتوانه پژوهشی در حوزه فرهنگ این دغدغهها را به برنامه تبدیل کنیم و حتی دستور کار تعامل قرار بدهیم. اینکه بدانیم چه مطالبی را دستور کار قرار بدهیم، امر مهمی است. من روی برنامه ای براساس تعامل و نیروی انسانی محور با ایجاد فضا و بستر مناسب تأکید میکنم و بعد میگویم: «خود راه بگویدت که چون باید رفت».