بازخوانی بیانات مهم رهبر انقلاب در سال ۷۱ با عنوان عبرتهای عاشورا – قسمت اول
رهبر انقلاب اسلامی، ۲۲ تیرماه سال ۷۱ در سالروز شهادت امام سجاد(ع)، در دیدار فرماندهان گردانهاى عاشوراى نیروهاى مقاومت بسیج، بیانات مهمی درخصوص درسها و عبرتهای عاشورا ایراد کردند. بازخوانی این بیانات همزمان با ایام عاشورای حسینی و تذکر این عبرت ها مفید است. بخشهایی از این سخنرانی در ادامه آمده است:
… حادثهى عاشورا، از ۲ جهت قابل تأمل و تدبر است.
جهت اول، درسهاى عاشورا است. عاشورا پیام ها و درسهایى دارد. عاشورا درس مىدهد که براى حفظ دین، باید فداکارى کرد. درس مىدهد که در راه قرآن، از همه چیز باید گذشت. درس مىدهد که در میدان نبرد حق و باطل، کوچک و بزرگ، زن و مرد، پیر و جوان، شریف و وضیع و امام و رعیت، با هم در یک صف قرار مىگیرند. درس مىدهد که جبههى دشمن با همهى تواناییهاى ظاهرى، بسیار آسیبپذیر است. (همچنان که جبههى بنىامیه، به وسیله کاروان اسیران عاشورا، در کوفه آسیب دید، در شام آسیب دید، در مدینه آسیب دید، و بالاخره هم این ماجرا، به فناى جبههى سفیانى منتهى شد.) درس مىدهد که در ماجراى دفاع از دین، از همه چیز بیشتر، براى انسان، بصیرت لازم است. بىبصیرتها فریب مىخورند. بىبصیرتها در جبهه باطل قرار مىگیرند؛ بدون اینکه خود بدانند. همچنان که در جبههى ابنزیاد، کسانى بودند که از فساق و فجار نبودند، ولى از بىبصیرتها بودند.
جهت دوم از آن دو جهتى که عرض کردم، «عبرتهاى عاشورا» است. غیر از درس، عاشورا یک صحنه عبرت است. انسان باید به این صحنه نگاه کند، تا عبرت بگیرد. یعنى چه، عبرت بگیرد؟ یعنى خود را با آن وضعیت مقایسه کند و بفهمد در چه حال و در چه وضعیتى است؛ چه چیزى او را تهدید مىکند؛ چه چیزى براى او لازم است؟ این را مىگویند «عبرت». شما اگر از جادهاى عبور کردید و اتومبیلى را دیدید که واژگون شده یا تصادف کرده و آسیب دیده؛ مچاله شده و سرنشینانش نابود شدهاند، مىایستید و نگاه مىکنید، براى اینکه عبرت بگیرید. معلوم شود که چطور سرعتى، چطور حرکتى و چگونه رانندگىاى، به این وضعیت منتهى مىشود. این هم نوع دیگرى از درس است؛ اما درس از راه عبرت گیرى است. این را قدرى بررسى کنیم.
اولین عبرتى که در قضیه عاشورا ما را به خود متوجه مىکند، این است که ببینیم چه شد که ۵۰ سال بعد از درگذشت پیغمبر (صلواتاللَّه و سلامه علیه)، جامعه اسلامى به آن حدى رسید که کسى مثل امام حسین (علیهالسّلام)، ناچار شد براى نجات جامعه اسلامى، چنین فداکارىاى بکند؟ این فداکارى حسین بن على (علیهالسّلام)، یک وقت بعد از هزار سال از صدر اسلام است؛ یک وقت در قلب کشورها و ملتهاى مخالف و معاند با اسلام است؛ این یک حرفى است. اما حسین بن على(علیهالسّلام)، در مرکز اسلام، در مدینه و مکه – مرکز وحى نبوى- وضعیتى دید که هر چه نگاه کرد، چارهاى جز فداکارى نداشت؛ آن هم چنین فداکارى خونین با عظمتى! مگر چه وضعى بود که حسین بن على(علیهالسّلام)، احساس کرد که اسلام فقط با فداکارى او زنده خواهد ماند، والّا از دست رفته است؟! عبرت اینجاست. روزگارى رهبر و پیغمبر جامعهى اسلامى، از همان مکه و مدینه پرچم ها را مىبست، به دست مسلمانها مىداد و آنها تا اقصى نقاط جزیرهالعرب و تا مرزهاى شام مىرفتند؛ امپراتورى روم را تهدید مىکردند؛ آنها از مقابلشان مىگریختند و و لشکریان اسلام پیروزمندانه برمىگشتند؛ که در این خصوص مىتوان به ماجراى «تبوک» اشاره کرد. روزگارى در مسجد و معبر جامعه اسلامى، صوت و تلاوت قرآن بلند بود و پیغمبر با آن لحن و آن نفس، آیات خدا را بر مردم مىخواند و مردم را موعظه میکرد و آنها را در جاده هدایت با سرعت پیش مىبرد. ولى چه شد که همین جامعه، همین کشور و همین شهرها، کارشان به جایى رسد و آنقدر از اسلام دور شدند که کسى مثل یزید بر آنها حکومت میکرد؟! وضعى پیش آمد که کسى مثل حسین بن على(علیهالسّلام)، دید که چارهاى جز این فداکارى عظیم ندارد! این فداکارى، در تاریخ بىنظیر است. چه شد که به چنین مرحلهاى رسیدند؟ این، آن عبرت است. ما باید این را امروز مورد توجه دقیق قرار دهیم.
ما امروز یک جامعه اسلامى هستیم. باید ببینیم آن جامعه اسلامى، چه آفتى پیدا کرد که کارش به یزید رسید؟ چه شد که ۲۰ سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین(علیهالصّلاه و السّلام)، در همان شهرى که او حکومت مىکرد، سرهاى پسرانش را بر نیزه کردند و در آن شهر گرداندند؟! کوفه یک نقطه بیگانه از دین نبود! کوفه همان جایى بود که امیرالمؤمنین(علیهالسّلام) در بازارهاى آن راه مىرفت؛ تازیانه بر دوش مىانداخت؛ مردم را امر به معروف و نهى از منکر مىکرد؛ فریاد تلاوت قرآن در «آناء اللیل و اطراف النهار» از آن مسجد و آن تشکیلات بلند بود. این، همان شهر بود که پس از گذشت سالهایى نه چندان طولانى در بازارش دختران و حرم امیرالمؤمنین(علیهالسّلام) را، با اسارت مىگرداندند. در ظرف ۲۰ سال چه شد که به آنجا رسیدند؟ اگر بیمارىاى وجود دارد که مىتواند جامعهاى را که در رأسش کسانى مثل پیغمبر اسلام و امیرالمؤمنین(علیهماالسّلام) بودهاند، در ظرف چند ۱۰ سال به آن وضعیت برساند، این بیمارى، بیمارى خطرناکى است و ما هم باید از آن بترسیم. امام بزرگوار ما، اگر خود را شاگردى از شاگردان پیغمبر اکرم (صلوات اللَّه و سلامه علیه) محسوب مىکرد، سر فخر به آسمان مىسود. امام، افتخارش به این بود که بتواند احکام پیغمبر را درک، عمل و تبلیغ کند. امام ما کجا، پیغمبر کجا؟! آن جامعه را پیغمبر ساخته بود و بعد از چند سال به آن وضع دچار شد. این جامعه ما خیلى باید مواظب باشد که به آن بیمارى دچار نشود. عبرت، اینجاست! ما باید آن بیمارى را بشناسیم؛ آن را یک خطر بزرگ بدانیم و از آن اجتناب کنیم.
به نظر من این پیام عاشورا، از درسها و پیامهاى دیگر عاشورا براى ما امروز فورىتر است. ما باید بفهمیم چه بلایى بر سر آن جامعه آمد که حسینبنعلى(علیهالسّلام)، آقازاده اول دنیاى اسلام و پسر خلیفه مسلمین، پسر على ابن ابیطالب (علیهالصّلاه و السّلام)، در همان شهرى که پدر بزرگوارش بر مسند خلافت مىنشست، سر بریدهاش گردانده شد و آب از آب تکان نخورد! از همان شهر آدمهایى به کربلا آمدند، او و اصحاب او را با لب تشنه به شهادت رسانند و حرم امیرالمؤمنین(علیهالسّلام) را به اسارت گرفتند!