پایگاه خبری تحلیلی دزمهراب

غدیر/عبدالکریم خاضعی نیا

ghadir1 صدای پیامبر(ص) در برکه‌ی غدیر پیچید که به جلو رفتگان بگویید برگردند و صبر کنید تا عقب‌ماندگان برسند، خبر مهمی در راه است.
ساعت‌ها طول کشید تا همه جمع شدند. هوا آن‌قدر گرم بودکه مردان نیمی‌از جامه‌شان را بر سر می‌کشیدند و نیم دیگر را زیر پایشان می‌گذاشتند تا ریگ‌ها و سنگ‌های داغ بدنشان   را نسوزاند. از جهاز شتران منبری ساختند و پیامبر(ص) به بالای منبر رفت. تو را نیز به بالا فراخواند، تنها تو را و نه هیچ کس دیگر. به رسم همیشه‌ی زندگیت اطاعت کردی ولی به ادب یک پله پایین‌تر از او ایستادی.
پیامبر(ص) خطبه آغاز کرد و در لابه‌لای سخنانش که ساعت‌ها طول کشید بارها از فضائل و کرامات تو گفت و نامت را به بزرگی یاد کرد و پس از آن دستت را بلند کرد و خطاب به جماعت عظیم حاجیان بازگشته از سفر حج فرمود: هرکس که من مولای اویم، علی(ع) مولای اوست؛ و بعد در حق تو و دوستدارانت دعا کرد و برای این‌که کسی بهانه‌ای نداشته باشد با آن کهولت سن زیر بغل‌هایت را گرفت و بلندت کرد تا همه بدانند در مورد چه کسی حرف می‌زند! پیامبر(ص) حتی به این هم اکتفا نکرد و برای تو از همه بیعت گرفت و همه همان‌جا بیعت کردند. مردان دست به دستان خداییت می‌دادند و زنان دست در تشت آبی که دستان خدا در آن موج می‌زد، می‌گذاردند.
آفتاب آن‌قدر سوزان بود و صحرا آن‌قدر بی‌سایبان که فکر می‌کردی آن‌روز را لااقل به خاطر گرما و بی‌سرپناهیش هیچ‌کس فراموش نمی‌کند. روزی که تو به فرمان خدا به امامت و ولایت پس از پیامبر(ص) منصوب شدی، روزی که رسالت پیامبر(ص) کامل شد، روز بزرگ غدیرخم و شگفتا درست کمتر از هفتاد روز بعد که پیامبر(ص) رحلت کرد جز اندکی، همه‌ی آن‌ها که با تو بیعت کرده بودند، بیعت شکستند و گویی از برکه‌ی غدیرچند روز پیش، نه پیامبری گذشته بود و نه از جهاز شتران منبر ساخته بودند و نه خدا تو را به امامت برگزیده بود و نه حتی با تو بیعت کرده بودند…
و دیگر شگفت نبود فردا روز که خدا را فراموش کردند و خون فرزندت-حسین(ع)- را در کربلا ریختند؛ ولی باز تو و فرزندانت هر روز بلندآوازه‌تر می‌شوید و خیل عاشقانتان افزون‌تر.

عبدالکریم خاضعی نیا

 

اخبار مرتبط