تشنگی و گرما کلافه ام کرده بود. چشمانم دیگر جایی را نمی دید. از شلوغی پیاده رو و صدای مردم فقط همهمه ای مبهم و درهم می شنیدم. ک مانده بود همانجا وسط پیاده رو بنشینم و از فرط گرما ضجه بزنم که ناگهان آن اتفاق افتاد! چیزی دیدم که برایم غیرقابل باور بود. با خودم گفتم حتما اثرات گرما است. چطور تشنه در بیابان سراب می بیند؟! حتما روزه دار هم در خیابان همچین صحنه های خیالی را می بیند دیگر!
سراب قدم به قدم به من نزدیک تر میشد. یک دختر و دو پسر حدود بیست تا بیست و دو ساله، یکی بستنی قیفی و دو نفر دیگر یخ در بهشت نعنایی در دست به سمت من می آمدند. وقتی تعجب دختر خانم را از چشمان گشاد شده و نگاه خیره ام دیده ام متوجه شدم که چیزی که می بینم سراب نیست! چند ثانیه ی دیگر به من می رسیدند. چه واکنشی باید نشان می دادم؟ مغزم مثل ساعت کار می کرد… عصبانی بشوم؟ نه عصبانیت کار را خراب تر می کند… [هزار و یک] … طعنه بزنم؟ فکر بدی نیست! شاید اثر کرد … [هزار و دو] … حدیث بگویم؟ اگر اثر نکرد چه؟ … [هزار و سه]… تصمیمم را گرفتم. در همان لحظه ای که از کنارم می گذشتند با لبخند و لحنی دوستانه آرام گفتم: ماه رمضونه ها؟!
هر سه برگشتند. بلافاصله به نگاهم به خوردنی های بهشتی که دل آدم را می برد اشاره کردم و پرسیدم: خنکه، نه؟
اول به من بعد به یکدیگر نگاه کردند. خلع سلاح شده بودند. نه تذکر دادم که جبهه بگیرند،نه عصبانی شدم که پرخاش کنند و نه حدیث خواندم که فقط یک ”برو بابا“ جوابم باشد. دختر خانم به حرف آمد و گفت: خب ما روزه نیستیم.
-خب معلومه دیگه! اگه روزه بودین که چیزی نمی خوردین. (هر سه خندیدند)
: ببین من فکر نمی کنم خدا هم راضی باشه کسی توی گرمای تابستون خوزستان روزه بگیره. شما هم نگیرید که اگه دیدین کسی توی خیابون چیزی می خوره اذیت نشین.
-حرف شما منطقی به نظر میرسه، اما یه سوالی ازتون می پرسم راست و حسینی جواب بدین. ما آدم ها بیشتر می فهمیم یا خود خدا؟
یکی از پسرها خطاب به بقیه: بابا بیاین بریم این الان می خواد منبر بره!
دختر خانم خطاب به همان پسر: نه بذار ببینم چی می خواد بگه. (و بعد خطاب به من) خب معلومه خدا بیشتر می فهمه حالا که چی؟ از کجا معلوم اینو خدا گفته باشه؟ شاید آخوندا از خودشون در اوردن.
-اینو که آخوندا نگفتن. خدا خودش توی قرآن گفته!
شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِیَ أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِّلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ فَمَن شَهِدَ مِنکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ… بقره/185
ماه رمضان ماهی است که قرآن در آن نازل شده برای هدایت بشر و برای راهنمایی و امتیاز حق از باطل، پس هر که دریابد ماه رمضان را باید آن را روزه بدارد…
و بعد ادامه دادم: هیچ جای این آیه اشاره شده که اگه زمستون بود بگیرید و اگه تابستون بود نگیرید؟ شما خودت هم قبول داری که خالق بیشتر از مخلوق می فهمه، بنابراین اگه می دونست روزه گرفتن باید توی تابستون استثنا بشه حتما ذکر می کرد. البته خودش یه جاهای دیگه ای میگه برای بعضی ها واجب نیست. مثلا اگه می دونید با روزه گرفتن بیمار میشید واجب نیست. ولی بحث من اصلا سر روزه گرفتن یا نگرفتن نیست. شاید یکی بیمار باشه، یا مسافر باشه یا اصلا مسلمون نباشه که بخواد روزه بگیره. به خودش مربوطه! مسئله فقط اینه که روزه خواری نباید بکنه.
یکی از پسرها که تا حالا ساکت بود به حرف آمد و با لحن نه چندان محترمانه ای گفت: شماها اگه برای خدا روزه می گیرین با دیدن یه بستنی خوردن نباید اذیت بشین.
به بستنی اش نگاه کردم که در حال آب شدن بود. با خودم گفتم شاید به خاطر همین مسئله کلافه است. باید زود تمامش می کردم. دلم نمی خواست کسی دورمان جمع شود و با یک رفتار نسنجیده رشته هایم را پنبه کند. ادامه دادم: واقعا فکر می کنین روزه خواری برای این منع شده که کسی نبینه و اذیت نشه؟
:پس چی؟
-این دلیل که خیلی سطحی و آبکیه! فلسفه اش خیلی عمیق تر از ایناس. ببیینید! یه نفر ممکنه به هر دلیلی نخواد روزه بگیره. همه ی مردمی که توی خیابونن که دلیلش رو نمی دونن! چیزی که دیده میشه اینه که توی ماه رمضان که خدا امر کرده مردم روزه بگیرن بعضیا روزه نگرفتن! جلوه اش اینه که چند نفری هستن که به خودشون جرأت دادن از فرمان خدا سرپیچی کنن. اونوقت اونی هم که واقعا به قصد سرپیچی و لجاجت می خواد روزه خواری کنه جری تر میشه. اصلا برای همینه که تظاهر به گناه، خودش گناه کبیره است. چون قبح سرپیچی از فرمان خدا رو می ریزه. شما قصدتون این نیست، اما کارتون در همین راستاست. اگه نخواین روزه بگیرین هیچکس نمی تونه مجبورتون کنه. حتی نمیتونه مجازاتتون کنه. فقط اون دنیا باید به خدا جواب بدین. اما اگه به همه نشون بدین که آی مردم! من جایی که خدا گفته روزه بگیر لج کردم و روزه نگرفتم! اون موقعه که به خاطر قبح شکنی از سرپیچی دستور خدا باید مجازات بشین.
ساکت بودند. باز هم به هم نگاه کردند. انگار با نگاه از هم کسب تکلیف می کردند. ماندن من دیگر جایز نبود. انتظار بیجایی بود که منتظر بمانم غرورشان را بشکنند و مثلا بگویند: بله! شما درست میگی! قانع شدیم!! بنابراین منتظر نماندم و با انگشت به پشت سرشان اشاره کردم: اون کوچه خلوته معمولا. برید اونجا بخورید تا بیشتر از این آب نشده. خداحافظ
برگشتم وبه مسیرم ادامه دادم. به پشت سرم نگاه هم نکردم. نمی دانم وارد کوچه شدند یا به راه خودشان ادامه دادند. اما خوشحال بودم که وادار شدند حداقل چند لحظه ای به این مسئله فکر کنند. دیگر گرما چندان اذیتم نمی کرد، ولی هنوز داغ یک یخ در بهشت خنک نعنایی در یک روز گرم تابستان به دلم مانده. ان شاء الله بعد از ماه مبارک از خجالت دلم در می آیم.
امام صادق علیه السلام فرمود:
هر کس که در روز بسیار گرم برای خدا روزه بگیرد و تشنه شود خداوند هزار فرشته را می گمارد تا دست به چهره او بکشند و او را بشارت دهند تا هنگامی که افطار کند.
الکافی، ج ۴، ص ۶۴، ح ۸