تقدیم به روان دردمند قیصر امین پور، حنجره ی زلال حاج صادق آهنگران و دوستان شاعر دزفولی ام عبدالرحیم سعیدی راد و سید حبیب حبیب پور
جانی دارم چو جان دزفول
چون روزان و شبان دزفول
چون مردم مهربان دزفول
نشنیده کسی فغان دزفول
شعر و غزلم از آن دزفول
**
شهری جگرش هزار پاره
بر اسب حماسه ها سواره
گردون پیشش چو گاهواره
شاید که زمین چو یک ستاره
گم گشته به کهکشان دزفول
**
این شهر چو تیغ آبدیده ست
آیینه ی غیرت و عقیده ست
کس آینه ی شهید دیده ست؟
خود کرخه و دز یکی قصیده ست
جاری شده بر زبان دزفول
**
من این همه سال خواب ماندم
ای کاش که بال می تکاندم
یک روز دلی به خود رساندم
آن سال نماز گریه خواندم
عاشورا با اذان دزفول
**
شبهای سیاه ماهتابی
در سرخی آسمان آبی
آباد شدیم در خرابی
تا هشت درخت آفتابی
گل کرد از استخوان دزفول
**
این خاک برادران دریاست
این مشهد عاشقان مولاست
این شهر زمین نخورد ، برخاست
با شعر شما چقدر زیباست
موسیقی جاودان دزفول
**
آن مردم بی ریای صادق
آن حنجره ، آن صدای صادق
آن نغمه و نوحه های صادق
آن شاعر آشنای صادق
قیصر شعر روان دزفول
**
باید چو شهاب بود و جان باخت
باید با داغ عاشقی ساخت
باید تیغ دلاوری آخت
آن تیر که روزی آرش انداخت
تیری شده در کمان دزفول
**
هر صبح چه صبح چاک چاکی
هر شام چه عاشقان پاکی
می افتاد آسمان به خاکی
سر شد چه شبان دردناکی
با گریه ی مادران دزفول
**
یک دشت ستاره می درخشد
ماه است و هماره می درخشد
گاهی به اشاره می درخشد
این کیست دوباره می درخشد
چون ماه در آسمان دزفول؟
**
موسای دلم به طور می رفت
خورشید به سمت هور می رفت
تا قافله ی حضور می رفت
ای کاش به سمت نور می رفت
دل همره کاروان دزفول
**
شهری به نشان بی نشانی
شهری همه شور و زندگانی
ای مردم شهر آسمانی
این یک دو نفس سرودخوانی
تقدیم به آستان دزفول
علی رضا قزوه