پایگاه خبری تحلیلی دزمهراب

مصاحبه خواندنی با همسر شهید “حاج احمد سوداگر” به مناسبت هفته ی دفاع مقدس

روزهای پرخاطره ی هفته ی دفاع مقدس رو به پایان است و قلب ها در سینه ی مردم دژ مقاومت به تپش افتاده و این ضرب آهنگ ما را به سمت  خاطره ویاد سرداری دلاور از دزفول کشاند که دیرگاهیست 135583_362بال گوشوده و به جمع هم رزمانش پیوسته …

۲۱ بهمن ۹۰ بازتاب خبر شهادت “سردار سرلشکر حاج احمد سوداگر” داغی بر پیکره ی دزفول مقاوم ومیهن اسلامی گذاشت و دلهای کوچک و بزرگ را در سینه لرزاند …..

بار دیگر دزفول یکی از فرزندان غیور و افتخار آفرین خود را از دست داده و در ماتمش چشمها خیس و دلها رنگ غم گرفت….

با اطلاع از حضور خانواده ی سردار با همسر ایشان تماس گرفته و برای مصاحبه وقت خواستم با تردید قبول کرد می دانستم که هنوز با غم از دست دادن کنار نیامده و گفتن از همسری با خصوصیات اخلاقی خاص در حالی که هنوز رفتنش را باور نداری برای هر کسی سخت است چه بسا برای او که باید تسکین دردهای “مطهره  دختر بابایی ” نیز باشد.

قرارمان برای ساعت ۱۱ بود ، با چهره ای باز پذیرایم شد ولی سختی گفتن قبل از ورودم آمده بود…

گفت که حاجی حافظه ام بوده و الان بدون اون چیزی برای گفتن ندارم …

گفت که هنوز نه من و نه بچه ها رفتنش رو باور نداریم و منتظریم که برگردد …..

گفت که بدون حاجی چیزی گم کرده ام که هرچه به دنبالش می گردم کمتر پیداش می کنم …..

و این گفتن ها ادامه داشت تا دست های من سردتر از قبل شده و دل او برای گفتن گرمتر…..

در ادامه گفت و گوی مجد دز با بانو“خدیجه صندوق ساز “همسرسردار سرلشکرشهیدحاج احمد سوداگر را خواهید خواند :

مجد دز: از آشنایی و ازدواج خود بگویید و بفرمایید که چگونه به آن انسان شوریده و دلباخته ی دفاع و جهاد پاسخ مثبت دادید ؟

همسرشهید سوداگر : به سبک تمام ازدواج های مرسوم و سنتی سال ۱۳۶۱ مادر و زن عموی حاج احمد  برای خواستگاری به منزل ما آمده و مقدمات خواستگاری انجام شد ولی پس از آن با گذشت ۶ ماه اقدام و رفت و آمدی برای آشنایی بیشتر و … صورت نگرفت .

از طرفی حاج احمد دوست و همرزم برادرم شهید “ناصر صندوق ساز ” و دایی ام “حاج حسین فضیلت پور” بود و با گذشت این مدت یک روز سرزده باتفاق دایی به منزل پدری من آمده و اجازه ی خواستگاری خواستند .

آن روز با مطرح شدن دوباره ی خواستگاری برای آشنایی خواستند که با هم صحبتی داشته باشیم .

در همان اولین روز گفتگو برای اینکه از وضع پای مجروحشان مطلع شوم خواست پای مصنوعیش را در آورده تا از مشکلاتش باخبر شده و با چشم باز و آگاهی کامل تصمیم بگیرم ….

آن روز اجازه ی این کار را ندادم و با ناراحتی اتاق را ترک کردم ؛وقتی داداش ناصر از علت ناراحتی و تصمیمم پرسید ،گفتم به خاطر اینکه می خواسته پای مصنوعی خود را درآورد تا وضعیتش را ببینم نمی خواهم این خواستگاری ادامه پیدا کند .

برادرم با حاج احمد صحبت کرده و با بیان علت ناراحتی من ،گفته بود در صورتی که بخواهی این کار را تکرار کنی باید موضوع خواستگاری را فراموش کنی….

با قبول شرط توسط “حاج احمد ” قرارهای بعدی برای آشنایی گذاشته و پس از چندی مراسم عقد انجام شد.

سال ۶۲ در حالی که فقط ۲ هفته به عروسی مانده بود ،در حادثه ای پای مجروحش دوباره آسیب دید و مدتی در بیمارستان بستری و به همین علت عروسی ما چند هفته ای به تعویق افتاد .

مجد دز : چه چیز “حاج احمد ” شما را عاشق و شیفته خود کرد ؟

همسر شهید سوداگر: نه تنها من بلکه هر کس که برای اولین بار با حاجی برخوردی داشت شیفته ی ایشان می شد ؛ در اصل چهره ی ایشان به هر تازه وارد نیز آرامشی می بخشید که فرد توان دل کندن در خود نمی دید و اشخاص مختلف بدون سابقه ی آشنایی با برخورد اول یکی دو ساعتی  را برای بودن در کنار ایشان وقت می گذاشتند.

در دیدار اول به خاطر خلوص و بی آلایشی “حاج احمد ” و تاثیر آرامش حضور ایشان بر خاطرم به ایشان پاسخ مثبت داده و همواره به فرزندانم گفته ام که آرامش وجودم را مدیون حضور پدرشان هستم.

البته خصایل اخلاقی بسیاری داشتند که ایشان را شخصی منحصر به فرد در دید اطرافیان و سایر مردم ساخته بود و همه ی دوستان همیشه از شخصیت خاص حاجی یاد می کنند و می گویند کمتر کسی همچون ایشان در لحظه ی اول می تواند اطرافیان را به خود مجذوب کند….

مجد دز : از یادگارها و فرزندان سردار بفرمایید .

همسر شهید سوداگر: ایشان فرزندانش را به گونه ای تربیت کرد تا بتوانند در زندگی بی حضور و سایه ی پدری همچون ایشان از عهده ی امور خود بر آمده و بدون تکیه به ستون پدر زندگی کنند ولی کمبود پدری چون “حاج احمد ” امری نیست که به آسانی بشود با آن کنار آمد …

بعد از شهادت حاجی خانه  ما در سکوتی از جنس غم فرو رفته که هیچ کس قادر به شکستن آن نیست بچه ها با هم هستند ، با هم صحبت می کنند ولی چون حلقه ی وصل خود را از دست داده اند آن صمیمیتی خاصی که قبلاً چاشنی رفتارشان بود فراموش شده …

“رسول” و “غفور” با تمام توان خود سعی دارند که من و مطهره کمبودی نداشته و وسایل آرامش و راحتی ما را فراهم کنند…

حاج احمد همیشه می گفت به گونه ای فرزندانم را تربیت کرده ام که اگر همین الان از آنها بخواهم که رفته و سر پای خود بایستند می توانند از عهده بیرون آمده و زندگی خود را اداره خواهند کرد.

ما از لحاظ مادی در حدی بوده ایم که زندگی مرفهی برای فرزندانمان فراهم کنیم ولی حاجی معتقد بود که باید رفاه تا به اندازه ای باشد که تلاش و پشتکار از بچه ها گرفته نشده و بتوانند بدون حضور او به زندگی ادامه دهند که به حمدلله الان بچه ها از این امتحان سربلند بیرون آمده اند .

حاج احمد خود همه فن حریف بود و از هر شغل و حرفه ای به قدر نیاز می دانست ؛جوشکاری ، برق کشی، لوله کشی ، خیاطی و …  و این فنون را به فرزندان خود نیز آموخته بود ….

ولی با اینکه بچه ها روال عادی زندگی را در پیش گرفته اند ولی هنوز با غم از دست دادن کنار نیامده و آن را باور نکرده اند گویی حاج احمد به سفری رفته که به زودی نزد ما برمی گردد و این انتظار در نگاهشان نشسته است …..

مجد دز: معروف است که حاج احمد بسیار شجاع بوده و در عملیات های شناسایی تا عمق خاک دشمن نفوذ می کرده ، این قلب استوار و عدم ترس در زندگی خانوادگی او چه جلوه ای داشته ؟

همسر شهید سوداگر: شاید بیشتر شناسایی های نیروهای ایران با حضور ایشان صورت می گرفت و  معروف است که حاج احمد اولین کسی بود که پا به خاک دشمن می گذاشت…

 حاجی در یکی از خاطراتش می گفت که در یکی از عملیات های شناسایی در خاک عراق ۲ شبانه روز زیر دیواری بودیم که نگهبانان عراقی آنجا کشیک می دادند و بدون خوردن هیچ آب و غذایی منتظر وقت مناسبی بودیم تا بتوانیم عملیلت شناسایی را انجام داده و به ایران برگردیم ….

این احساس عدم ترس را به ما نیز منتقل کرده بود و با اینکه به شدت به خاطر وجود جراحات جنگی درد و رنج می کشید ولی به گونه ای زندگی می کرد که گویی سالها به حیات خود ادامه خواهد داد و هیچ گاه از مرگ و رفتن ترسی به دل خود راه نمی داد ….

و همیشه می گفت اگر قرار است بمیرم دوست ندارم با دردی بمیرم که نتوانم آن را تحمل کرده و شما را با خود اذیت کنم و این صحبت ها در حالی بود که حاجی همیشه تمام کارهای خود را انجام داده و به کسی برای انجام امور خود نیاز نداشت ….

مجد دز : با جانبازی ها و مجروحیت های شهید سوداگر چه طور کنار آمدید ؟

همسر شهید سوداگر: من هیچ گاه به حاجی به چشم یک جانباز و کسی که نیازمند کمک است و سبب به وجود آمدن مشکلاتی برای من می شود نگاه نکردم چون شخصیت ایشان به گونه ای بود که نه احتیاج به کسی داشت و نه اجازه ی انجام کاری به کسی می داد و با وجود اینکه جانباز ۷۰ درصد بوده به قدری سرحال و شاداب بود که اکثر دوستان و همسایه ها از مجروحیت و قطع پای ایشان اطلاعی نداشتند …

در مراسمات خاص و روضه ی اباعبدالله ،حاجی ساعتها دم در بدون اظهار ناراحتی برای خوشآمدگویی به میهمانان می ایستاد و بعد از شهادت ایشان همسایه ها که موضوع جانبازی ایشان را فهمیده بودند با تعجب اظهار می کردند که ما از قطع پای “سردار”خبر نداشتیم ….

جانبازی را افتخار می دانست ولی هیچ گاه با نوع رفتارش ۷۰ درصد جانبازی  نمایان نبود …

با وجود درد های شدید هیچ گاه درد کشیدن را به روی خود نمی آورد مگر آنکه خودم متوجه قضیه شوم…..

هروقت که به دلیل عارضه ی قلبی در بیمارستان بستری شده به خاطر اینکه خانواده  به زحمت نیفتند به شدت اظهار ناراحتی می کرد و حتی در آخرین باری که برای تعویض باتری قلبش بستری بود مرتب از بچه ها و من عذر خواهی کرده که چرا باعث دردسر برای ما شده و وقتی با اعتراض ما روبر شد که برای ما زحمتی به وجود نیامده و کار خاصی انجام نداده ایم چرا که مدت بستری یک روز بیشتر نبوده گفت : چندین سال است که شما را اذیت کرده ام ، گویی به او الهام شده بود که قرار است اتفاقی بیفتد و این آخرین باریست که در بیمارستان بستری می شود….

 ترس، تنبلی و استراحت برای حاج احمد الفاظی غریب و بی معنا بودند که با آنها میانه ای نداشت ، در بازگشت از کار روزانه به خانه ام آرام ننشسته به دنبال سرو سامان دادن به امور منزل بود و یا به مطالعه وپژوهش  مشغول و یا کارهای خود را از طریق کامپیوتر دنبال می کرد و ….

بعد از شهادت حاجی فهیمیدم که برای دانشجویان و جوانانی که هیچ شناختی از او نداشتند جلسات مشاوره داشته و از طریق اینترنت در زمینه های گوناگون به جوانان در تمام نقاط ایران مشاوره داده است …

در حقیقت حاجی حتی دقیقه ای از عمر خود را بی هدف و بی برنامه نمی گذراند و به ما هم توصیه می کرد که در زندگی از برنامه و هدف غافل نباشیم …

“حاج احمد ” خستگی ناپذیر بود و در اصل خستگی را خسته کرده بود ، وقتی با بچه ها کاری را شروع می کرد اگر بچه ها خسته می شدند ایشان خسته نمی شد و می گفت : من از صبح سرکار بودم ولی شما خسته شدید ؟ من تازه موتور دومم شروع به کار کرده ….

مجد دز:زندگی با “حاج احمد “در ۸ سال جنگ سخت بود یا پس از آن ؟ چرا که زندگی جهادی سردار پس از دفاع مقدس نیز ادامه داشته است.

همسر شهید سوداگر: در سالهای جنگ به دلیل عدم حضور ایشان بار مسئولیت من و فرزندانم به دوش پدر و مادر همسرم بود ؛ خدا رحمت کند پدر حاجی را خیلی برایمان زحمت می کشید ، بیشتر فرزندانش در جبهه حضور داشتند و مسئولیت سه خانواده به گردن او افتاده بود …

با وجود مشکلات زندگی در دوران جنگ و عملیات های مختلف هر لحظه منتظر شنیدن خبر شهادت یکی از عزیزانمان بودیم….

گاه تا یک ماه در بی خبری از آنها به سر برده و گاه بی خبر به خانه می آمدند ….

ولی با اینحال زندگی هدفمندی داشتیم…

در سالهای پس از جنگ نیز به دلیل مشغله ها و فعالیت های “حاج احمد ” اوضاع تغییر چندانی نکرده بود..

۴ سال زندگی در اهوازو جانشینی فرماندهی لشکر ۷ ولی عصر(عج)، ۸ سال مازندران  فرماندهی لشکر ۲۵ محمد رسول الله و پس از آن فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول الله در تهران و پس از آن با وجود بازنشستگی در مرکز پژوهشکده ی دفاع مقدس که پیشنهادش از ناحیه خود ایشان بود مشغول به کار شد.

مجد دز: به نظر شما چه چیز اندیشه ی تاسیس پژوهشکده دفاع مقدس را در ذهن سردار کلید زد؟

همسر شهید سوداگر: بیشترین انگیزه ی ایشان جوانان و معرفی ارزشها ی سالهای دفاع مقدس برای آنان بود ؛همیشه می گفت که جوانان باید بدانند در ۸ سال دفاع مقدس چه اتفاقاتی افتاده و اگر ما راوی و انتقال دهنده ی این اسناد و واقعیات باشیم پس از ما کسی برای بیان خاطرات آن سالها وجود ندارد ….

به همین سبب با تلاش زیادی که همه ی مسئولین شاهد هستند تدوین و ارائه ی ۲ واحد درسی دفاع مقدس در دانشگاهها را پذیرفت و آن را به ثمر رساند .

مجد دز: زندگی با یک جانباز ۷۰ درصد یعنی هر لحظه آمادگی برای شهادت ، فکر می کردید روزی سردار آسمانی شود ؟

همسر شهید سوداگر:قبلاً نهم گفته ام که با وجود آن همه جراحت رفتار ایشان نشان از ناراحتی نداشت حتی در آستانه ی اتاق عمل هم به گونه ای رفتار می کرد که انتظار رفتنش را نداشتم ….

چنانچه الان نیز هنوز رفتنش را باور نکرده ام ….

الان نیز گویی قدری از ما دور شده که به زودی خواهد آمد ….

در انتظار آمدنش هستیم ….

با این نگاه به زندگی ادامه می دهم …..

حاج احمد در بستر بیماری نیز با بشاشیت ،شوخ طبعی و سرزندگی ، مرگ را دور نشان می داد ….

مجد دز: از علاقه و ارادت “حاج احمد ” به رهبر انقلاب سخنرانی ماندگار ایشان در مازندران به یادگار مانده در خصوص ارتباط ایشان با رهبر چه نظری دارید ؟

همسر شهید : ایشان هم به امام خمینی (ره)و هم به مقام معظم رهبری (دامت برکاته )علاقه ی خاص و ویژه ای داشت به طوری که هر وقت دیداری با آقا داشت سر از پا نشناخته و به قدری خوشحال بود که دوست داشت اطرافیانش نیز از این دیدار و لذت سهمی داشته باشند ….

هروقت با رهبری دیدار داشتند به من هم می گفت : شما هم بیایید شاید توانستید استفاده کنید حیف است دلم نمی آید تنها از این لذت استفاده کنم….

چند سال پیش وقتی که “مطهره” کوچک بود مسئولین و فرماندهان با آقا دیدار داشتند “حاج احمد ” خواست مرا نیز با خود ببرد گفتم نمی شود همه آقا هستند من چه طور بیایم ؟گفت بیا اگر قسمت باشد و سعادت داشته باشی به تو هم اجازه ی ورود خواهند داد …

وقتی آنجا رسیدیم چون همه  آقا بودند گفت دم در بایست تا خبرت کنم من هم به داخل ماشین برگشتم ، نیم ساعتی گذشت دیدم خبری نشد به خاطر بی تابی مطهره شروع به قدم زدن در خیابان فلسطین کردم که دیدم یکی من را صدا زد که بیا حاجی کارت دارد ….

وقتی پیش حاجی رسیدم گفت که بیا می خواهم تو را پیش آقا ببرم ، خیلی تعجب کرده و گفتم چطور شد که به من اجازه ی ورود دادند ؟

گفت هنوز آقا نیامده بود من هم رفتم نشستم لبه ی پله مسئول دفتر آقا گفت حاج احمد چته من هم گفتم اگه کسی بخواهد نماز بخونه گناه کرده ؟گفت نه ، من گفتم پس چرا نمی گذارید کسی بیاد پشت سر آقا نماز بخواند ؟ مسئول دفتر گفت : حالا کی را می خاهی بیاری؟ حاجی گفته که : حاج خانم بیرون است …

خلاصه من را به دیدار رهبری آورد و به همین خاطر خیلی خوشحال بود وقتی سردار صیاد شیرازی خوشحالی ایشان را دیده بود گفت : حالا که به خاطر آوردن خانمت اینقدر خوشحال شده ای برای شما و همسرت دیدار خصوصی می گیرم تا به دست بوسی آقا بروید ….

وقتی برای دست بوسی ۳ نفر ما را به داخل بردند آقا خواست که صورت مطهره را ببوسد ، مطهره کوچک بود صورتش را برگرداند آقا دستش را بوسید و گفت : از حالا نمی گذارد صورتش را کسی ببوسد…

به خاطر ارادت خاصی که به آقا داشت موقع  دیدار دوست داشت همه از وجود ایشان بهرمند شوند …..

مجد دز : از علاقه ی سردار به دزفول بفرمایید چرا که ایشان برخلاف مرکزنشین ها زیاد به این شهر سفر می کردند.

همسر شهید سوداگر: حاج احمد در مجله ی دزفول نیز بارها گفته بود که اگر مسئولین شهر همکاری و کمک کنند برنامه های زیادی برای دزفول دارم ولی متاسفانه یا نمی خواستند و یا اینکه واقعاً در توانشان نبود که کمک کنند ولی مسئولین کشوری به خاطر علاقه ی خاصی که به سردار سوداگر داشتند هرچه را که برای دزفول می خواست با کمال میل همکاری های لازم را انجام می دادند….

نه برای دزفول بلکه برای هر شهری که سفر کرده بود ، برای مازندران که چند سالی آنجا زندگی کرده بودیم با آنکه زادگاهش نبود ولی فعالیتهای زیادی انجام داد….

به طوری که خیلی ها به خاطر تلاشهایی که برای مازندران انجام داده بود او را از فرزندان آن خطه می دانستند و باور نداشتند که حاج احمد دزفولیست ….

وظیفه ی خود می دانست که برای آبادانی همه ی شهرهای ایران همواره تلاش و کوشش کند….

ولی برای دزفول واقعاً به مسئولین فشار آورده و می گفت : در سالهای دفاع مقدس دزفول صدمات زیادی متحمل شده و برای آبادانی دوباره ی دزفول و خوزستان باید کمک کنیم …

حتی برای جاده ی اندیمشک –اهواز خیلی تلاش کرد که از مسیر دزفول بگذرد ولی متاسفانه بهار عمرش برای ادامه کار یاری نکرد….

مجد دز: بعد از شهادت سردار چه چیز بیشتر موجب آرامش شما می شود؟

همسر شهید:از نظر خودم هیچ چیزی بعد از ایشان نتوانسته سبب آرامشم باشد ….

ولی مرور خاطرات ایشان ، دوستان و مشاهده ی نتیجه ی تلاش هایش در امور مختلف و عدم هدر دادن لحظه های زندگیش ، تقدیر و تجلیل هایی که به خاطر ایشان برگزار می شود ،آثار و کتبی که از ایشان به جا مانده ، دیدن موفقیت فرزندانش که بواسطه ی تربیت صحیح ایشان بوده برایم اندکی تسلا بخش است….

حاجی روزانه خاطراتش را می نوشت حتی کوچک ترین اتفاقات را در سالنامه به صورت روزانه یادداشت و همه ی آنها را جمع آوری می کرد و حال خواندن خاطرات ایشان از کارهای روزانه  من شده تا بتوانم خود را به این وسیله تسکین دهم….

مجد دز : در آخر اگر پیامی برای مسئولین ، مردم ،جوانان و خانواده ی ایثارگران دارید بفرمایید.

 همسر شهید سوداگر: از مسئولین تقاضا دارم که هدف سردار را که تدوین ۲ واحد دفاع مقدس و تدریس در دانشگاه بود را دنبال نمایند چرا که ایشان برای به ثمر رسیدن آن تلاش زیادی داشت و علاوه براین درصدد بود تا برای دانشجویان ایرانی مقیم خارج از کشور نیز این واحد درسی ارائه شود تا با فرهنگ و اسطوره های کشورشان بیگانه نباشند ….

وقتی که من از تلاش های پیش از اندازه ی ایشان خسته شده و به ایشان اظهار کردم با اینکه می گفت که تا به ثمر رسیدن این ۲ واحد صبر کنم ولی می دانستم که برنامه های زیادی در سر دارد…

به خاطر جوانان کشورم از مسئولن خواهشمندم که در ادامه ی تلاشهای ایشان گام بردارند زیرا جوانان آینده ذی این مرزو بوم از ۸ سال جنگ تحمیلی هیچ نمی دانند و تنها راه انتقال این گنج به آنها خاطرات و کتب شهدای ۸ سال دفاع مقدس است …

مسئولین بین خانواده های شهدا فرق نگذارند و همه را به یک چشم نگاه کنند و بین من که همسر سردار سوداگر هستم و مادر و همسر یک سرباز جنگی که به شهادت رسیده هیچ فرقی نگذارند …

مجددز

اخبار مرتبط