کودکی دردانه در نقاشی اش آدم کشید
عکس بابا را کشید، اما کمی مبهم کشید
آسمان را تیره همچون شب، زمین را غرق خون؛
جای لبخند لبش بر گونه ها شبنم کشید
یک طرف دریای خون ها؛ یک طرف دریای تیر ؛
ناگهان باریکه ای از آتش و از غم کشید
جای آغوشی برای خود مهیا کرد و بعد؛
دست خود را بین دست مادرش محکم کشید
کودکی شش ماهه را بر دست مادر داد و بعد؛
قدّ مادر را نمی دانم چرا او خم کشید!
در جواب بارش آن تیر های بی حیا؛
فجر یک تا پنج را آهسته و کم و کم کشید
فجر و سجیل و شهاب و قادر و زلزال را؛
با تمام قدرتش، پیوسته و یکدم کشید
روی نقاشی خود جان داد، اما قبل از آن؛
روی هر تیر عکس طهرانی مقدم هم کشید
ح.م