پایگاه خبری تحلیلی دزمهراب

نسل آخر، ترس آخر!

بسم الله الرحمن الرحیم

اسلام دین استکبار ستیزی و از سر دیگر دین ترس ستیزی است. “ترس” شاهرگ تمام بدبختی های انسان از اول تا به آخر بوده و هست. ترس از، از دست رفتن خیر و خوشی و راحتی، ترس از در معرض مشکلات لا ینحل قرار گرفتن، ترس از از دست رفتن فرصت ها و حتی ترس از از دست رفتن تقوا…

همین ترس است که شاید گاهی امری را در نگاه انسان مهم جلوه می دهد و بتبع آن چیزی را و کسی را از منظر او خارج و به درجه های بعد و بعد می رساند. “ترس” یعنی مهم دانستن چیزی و به نسبت عکس آن بی اهمیت دانستن چیز دیگر در خاطر خود.

بگذار راحت حرف بزنیم! راحتی ای که حجاب های کلام را بزداید و به جای زبان با برق نگاه مفاهیم را منتقل کند که چه زیبا می گوید: خالی شو از این ژست های تو خالی!

در چشمانم خیره شو…

منزل هایم را یک به یک با پایی شکسته، و نالان از بی مهری ها گذراندم، تا به منزل آخر رسیدم. منزل آخر و دشمن آخر! همان لات و عُزّی که دائما پشت سر بت های دیگر قایم می شد تا او را نیابم و نشکنم. همان فتنه گر قهار و پست، “خود” !

اما این منزل آخر بسیار سخت است. سخت تر از آنچه که بتوان تصّور کرد.

در خود بنگر!

پس تو بودی که آدمک گردانی می کردی و هر چه دم دستت می رسید به سمت من بی دفاع و گاهی هم با دفاع! پرتاب می کردی؟! خدا لعنتت کند که بدتر از شمری! شمر ها بازیچه تو بودند…

نه! باز هم نگاهت از نگاهم محجوب است! بگذار حدقه ی چشمان زیبایت را بهتر تماشا کنم ای عزیز…

می ترسم!

از چه؟!

از اینکه معنویتم بر باد رود!

مگر معنویت بر باد رفتنیست؟!

آخر بعضی اوقات با انجام برخی از “کارها” دیگر احساس حضورش را نمی کنم!

به “کارت” بنگر…

منزل آخر، ترس آخر را دارد. ترسی بزرگتر از همه ی ترس ها که اگر نگاهت به مبدا نباشد قطعا شکست خورده ای!

نسل آخر ، ترس آخر!

پیش از این در مدّ تاریخ تک کسانی چون آن روح الله بودند که ترس آخر را شکستند ولی…

شمشیر به گردن خوارج نماز خوان زدن عبور از این ترس را می طلبد.

اصلا بگذار اینگونه بگویم ترس آخر را فقط یک قافله می شکند. قافله ای که ساربان آن فقط و فقط عباس ابن علی باشد. او نیز چون نگاهش به نگاه مولا دوخته شده…

الهی نبودن این ترس را فقط یک گونه می توان شناخت و آن ترس بودن آن است. تذکر:{سفری به کودکی} روحانی محلمان می گفت: خدا می گه فقط از من بترس.

عجب!

ولی من “ترس” از “تقووووواااااااااااااایم” را دارم که بر باد رود!!!

باز گفتی “بر باد”؟!

مگر تقوا “بر باد” رفتنیست؟!

شاید هم باشد!!!

من هم نمی دانم!

ولی آن ترس را چه کنم و حرف روحانی محلمان را؟!

راستش را بخواهی سختی کار همین جاست!

سختی ای که در آن می بینی عزیزانت یک به یک سلاخی می شوند.

شجاعت ها بر باد می رود…

نسل ها فنا می شود…

فقط،

به بهای حفظ “تقوووواااااااااای” من!

(حرف وجدان با خنده ای تلخ) : من تو را با این” تقوووااا” تنها می گذارم!

بشکن حصار خود را که عبور از این حصار انابه ی روح اللهی می طلبد و بعد از این حصار “روح الله” شدن است …

وللله الحمد

 

اخبار مرتبط