ملیت، چیزی نیست که مرزهای قراردادی بتواند آن را از میان ببرد یا حتی کمرنگ کند؛ دقیقا مانند دینداری که این کشور و آن کشور نمیشناسند و تابعی از شرایط موجود در جامعه نیست و یک دیندار همیشه و همه جا دیندار است. ایرانی بودن هم اینچنین است. کسی که اولین گریهاش را روی خاک این سرزمین سر داده، حتی اگر سالهای سال هم هوای تهران و اصفهان و تبریز و اهواز را در ریههایش حس نکرده باشد، باز هم ایرانی است و با موفقیت ایران خوشحال میشود و از ناکامی ایران، اشک میریزد.
پس چه جای تعجب دارد که یکی از بزرگترین جراحان مغز و اعصاب جهان که تمام دنیا او را به چیرهدستی در عرصه پزشکی میشناسند، حتی بعد از چند ده سال دوری از وطن، باز هم قلبش را به هیچ کشوری جز «ایران اسلامی» اجاره ندهد؟ پروفسور مجید سمیعی چند روز پیش درست همان زمانی که با چشمهای خیس شده از اشک شوق، بر قرآن مجید بوسه میزد و روبان افتتاح «موزه ملی تاریخ علوم پزشکی ایران» را پاره میکرد، نشان داد حدود ۵۰ سال دوری از وطن هم نمیتواند یک ایرانی را از فرهنگ و اعتقادات مردم این سرزمین دور کند.
پروفسور سمیعی کار بزرگی کرده است که افراد بسیار بسیار پایینتر از او حتی فکرش را هم نمیکنند. بهترین مراکز مغز و اعصاب جهان با بهترین شرایط زندگی و دستمزدهای نجومی و محل کار رویایی، پذیرای او هستند و فرش زربافت جلوی پای او پهن میکنند اما «ایرانی مسلمان در هیچ چارچوبی نمیگنجد.» پروفسور قصه ما مصم و خندان، به ایران بازگشت و سرمایه دانش خود را به سر سفره دانشجوهای پزشکی دانشگاههای ایران آورد. دکتر سمیعی، «حب وطن» را به صورت عملی اثبات کرد.
دکتر مجید سمیعی تصمیم گرفت به جای مصاحبههای ساختارشکنانه با این سایت و آن شبکه ماهوارهای و بازی با اعصاب مردم ایران، برای بهبود اوضاع مغز و اعصاب هموطنانش آستین بالا بزند و بزرگترین مرکز جراحی مغز و اعصاب خاورمیانه و بهتربن مرکز علوم و اعصاب جهان را در تهران برپا کند.
پروفسور سمیعی هم میتوانست جلوی دوربین رسانه دولتی بریتانیا بنشیند و «پز ایرانی بودن» بدهد و همزمان جیبش را از پوندهای ملکه پر کند؛ پروفسور سمیعی هم میتوانست با «صدای کاخ سفید» مصاحبه کند و دلارهای سبزش را بگیرد و مردم ایران را فراموش کند؛ پروفسور سمیعی هم میتوانست به پشتوانه آبروی علمیاش، به اعتقادات مردم این سرزمین پشت کند و انقلابشان را به تمسخر بگیرد؛ پروفسور سمیعی هم میتوانست خودش را مثل خیلیهای دیگر، یک فعال سیاسی جا بزند و از این میتینگ به آن میتینگ برود و دستمزدش را بگیرد، همانطور که خیلی از «استاد»های دیگر چنین کردند.
اما پروفسور سمیعی نشان داد هر چقدر بزرگتر باشی و «استاد»تر باشی، کمرت را با زاویه بیشتری جلوی مردم ایران خم میکنی؛ مردمی که پایت را روی شانههای آنها گذاشتهای تا بزرگ شوی و باید قدردان آنها باشی. پروفسور مجید سمیعی ثابت کرد که ایرانی بودن به فریاد زدن درباره «کوروش» و «داریوش» نیست؛ ایرانی بودن یعنی احترام به اعتقادات مردم این سرزمین و تلاش برای بهبود شرایط زندگی ایرانیان. استاد میتوانست مثل خیلی از «استاد»های دیگر در آغوش عروسکهای اروپایی باشد اما تصمیم گرفت آغوشش را به روی فلان کودک رنجور و فقیر ایرانی که مشکل مغزی دارد باز کند.
در روزهای اخیر، هم «استاد» به ایران آمده و هم «استاد» اما این کجا و آن کجا… این برای ترمیم اعصاب ایرانیان و آن برای روی اعصاب ایرانیان رفتن در آستانه انتخابات ریاست جمهوری.
رجا نیوز