پایگاه خبری تحلیلی دزمهراب

یا غایه الراغبین

در بیابان تو سرگردانم ،به من بگو کجای راه را باید چون هاجر هروله کنم تا سرابها به حقیقت تبدیل شوند و عطش نبود تو در کنارم خاموش شود . اما شاید پدیده سراب هم یک نعمت باشد چرا که تو هیچکس را بی دلیل دل خوش نمی کنی .سراب را هم باید برای دلگرمی فرد تشنه آفریده باشی ،سرگردان بیابان تو شدن و به دنبال سراب دویدن هم باید نشانه امیدباشد تو روزنه اش را نشان میدهی وهروله اش باماست وقتی  که سراب دربرابر چشمانم  به حقیقت تبدیل شد تازه باید اسماعیلم را به قربانگاه بیاورم .انگار اینجا جولانگاه عشق می شود هرکه  عاشق تر است بیشتر می تازد تو بیشتر سخت میگیری و من باید بیشتر صبوری ورزم.میدانم این همه سخت گیری برای این است که میخواهی مرا به من بشناسانی.میخواستم با پای خودم به قربانگاه بیایم طناب و چاقویی تیز برداشتم ،به قربانگاه رسیدم…اما من ابراهیم نیستم….!دستم میلرزد نمیتوانم طناب را گره بزنم،به چاقو نمیتوانم نگاه کنم.بااینکه میدانم نمی توانم،اما آمده ام …وتو با دیدن این صحنه بر من خشم نمیگیری،سرزنشم نمیکنی وبا مهربانی تمام قربانگاه را به من نشان میدهی تابدانم برای قربانی دادن در راهت اول باید نفس خود را قربانی کنم!آری من ابراهیم نیستم….اما می خواهم ابراهیم بتهای خودم باشم!

111111111111

اخبار مرتبط