صلوات
تخته گاز به سمت خانه می رفتم، چشمانم به جز جاده هیچ چیز را نمی خواست ببیند، مرغ ذهنم داشت یک تخت گرم و نرم، یک پتوی گلبافت را می
تخته گاز به سمت خانه می رفتم، چشمانم به جز جاده هیچ چیز را نمی خواست ببیند، مرغ ذهنم داشت یک تخت گرم و نرم، یک پتوی گلبافت را می