پایگاه خبری تحلیلی دزمهراب

لوسینا و جریان چادر

11-300x247

کلی خندیدیم

در شهریور ۱۳۶۱ دومین دیدارمان با هیات صلیب سرخ انجام شد … لوسینا ( نماینده صلیب سرخ) که همچنان بی قرار باز کردن چمدانش بود گفت:« دیدن شما در این لباس ها بای من رنج آور است، تا آنجا که توانستم لباس های مختلف در سایز و رنگ های مختلف آورده ام …» چمدان پر بود از انواع لباس های خواب، کاپشن، شلوار جین و … با کیفیت بسیار عالی و رنگ و مدل های امروزی. از اوبه خاطر آن همه اشتیاق و… قدردانی کردیم، اما گفتیم: « اگر چه این لباس ها قشنگ است، اما اینجا به درد ما نمی خورد…» گفت: « ما یک هفته در بغداد هستیم و هر لباسی که شما بخواهید برایتان تهیه می کنم … اگر برایتان پارچه بیاورم می توانید در خیاط خانه ی اینجا از همین لباس هایی که پوشیده اید برای خودتان بدوزید؟»

خوشحال شدیم و گفتیم:« این پیشنهاد خوبی است اما اگر قرار است پارچه تهیه کنید، برایمان چادر هم بیاورید»، نوع و مقدار پارچه ی چادری برایش قابل فهم نبود، برای اینکه بهتر متوجه شود نشانی عبای زنان عرب را دادیم و … صبح روز بعد اول وقت لوسینا همراه چهار قواره پارچه … وارد اتاق ما شد … از اینکه مارا خوشحال کرده بود احساس خوبی داشت … حل مسئله پارچه ی چادری را به عراقی ها سپردند … قرار شد تا ملاقات بعدی مسئله لباس و چادر حل شده باشد … .

masume-abad

دوروز بعد … لوسینا با چهره ای شاد و خندان همراه با چمدانی بزرگتر از چمدان قبلی آمد … گفت:« با کمک یک زن عراقی برایتان چادر مشکی خریدم اما نمی دانم چطور می توانید از این پارچه استفاده کنید!!! ».

پارچه مشکی را که دیدیم کلی خندیدیم و لوسینا که از خنده ما خیلی خوشحال شده بود پرسید: « این همان چیزی است که شما می خواستید؟» خنده ما بیشتر از بابت بدجنسی عراقی ها بود، او حتماً می دانسته پارچه ی چادری یا عبایی چیست اما به لوسینا پارچه ی ضخیم مشکی برزنتی داده بود … خانم لوسینا با تعجب گفت: « چطور در هوای پنجاه درجه ی شهر الانبار این پارچه ی سنگین و ضخیم را می خواهید روی سرتان بیندازید و از آن استفاده کنید؟ … من درست خریده ام؟ این همان چیزی است که شما می خواستید، قابل استفاده است؟» اگر چه هیچ شباهتی به پارچه چادری نداشت گفتیم:« بله، دقیقاً همان است».

… چندین بار درخواست رفتن به خیاط خانه برای دوختن چادر هایمان را مطرح کردیم اما هربار طفره می رفت و اجازه ی رفتن به خیاط خانه را نمی داد … بعد از ماجرای شام غریبان پارچه چادری هم به بغداد رفت.

***

ایجاد وحشت

شب شام غریبان بود … فریادها و بغض های فرو خورده ای که در گلویمان خفه شده بود بی اختیار به دعای :« مهدی مهدی به مادرت زهرا، امشب امضا کن پیروزی ما را » تبدیل شد و و آرام آرام این دعا بلندتر شد … در بین دعاها حمزه با چند نگهبان دیگر داخل اتاق ریختند و نعره کشیدند و با کابل نه بر تن بلکه به در ودیوار می کوبیدند تا بتوانند وحشت بیشتری ایجاد کنند و فریاد می کشیدند:« خفه شید مجوس ها امشب همه تان را به گلوله می بندیم!».

تمام اردوگاه به خصوص آسایشگاه بیست که زیر اتاق ما بود به تصور اینکه اینها چند نفری به جان ما افتاده اند … شیشه ی پنجره ها را شکستند و با شنیدن صدای شکسته شدن شیشه ی پنجره ها گروه ضد شورش وارد اردوگاه شد … آنها در را بستند و رفتند. ما که نگران برادرها بودیم با صدای شلیک گلوله محکم به در می زدیم و الله اکبر می گفتیم.

منبع: باحجاب

اخبار مرتبط