پایگاه خبری تحلیلی دزمهراب

محمدحسین مارسولی جانباز دزفولی پس از 12 روز هنوز به منزل بازنگشته است / جستجوها ادامه دارد

در پی رزمنده ای که در پی عشق خود است

دزمهراب : محمدحسین مارسولی جانباز دزفولی پس از 12 روز هنوز به منزل بازنگشته است.

اسطوره عاشق کجاست؟

به گزارش دزمهراب به نقل ازنیکان مرد ۶۰ ساله ای بنام محمدحسین مارسولی اهل دزفول ساکن زیباشهر ودارای ۴ فرزند که در تاریخ ۵ تیرماه ۹۴ از منزل به قصد رفتن به شهیون خارج شده و تا کنون به منزل باز نگشته است.
فردای همان روز فرزند آن گم شده مورد نظر با من تماس گرفت با غمی در صدایش گله می کرد. هنوز صدای لرزانش در گوشم می پیچد. او گفت: “سلام. خوبی؟ بابام گم شده. میدونم که خبرشو داری. خیلی گله دارم از همه. میدونی که بابام کیه؟ اما از کسایی که انتظار داشتم حمایت نکردن. می خوام ببینمت باهات صحبت کنم شاید آروم بشم…”
این صحبت ها دلمو لرزوند یه حسی توی صداش بود که لحظه شماری می کردم تا وقت قرارمون برسه. توی یکی از کافی شاپ های شهر دارالمومنین دزفول با فرزند این رزمنده جانباز که حالا مدتی همه ازش بی خبر هستن قرار گذاشتم و من و سردبیر سایت نیکان نیوز به دیدارش رفتیم.
خیلی آروم و متین بود. غمی توی چهرش بود و حرفاش رو با نام خدا و یاد شهدا شروع کرد. خیلی ساده و بی ریا حرف می زد و توی حرفاش پر از عشق به ائمه، وطن و دفاع مقدس بود. بین حرفاش از خاطراتی که پدرش از هشت سال دفاع مقدس براش تعریف کرده بود می گفت و صداش می لرزید. دستشو گرفتم و گفتم: “پدرت یک اسطوره است”. گفت: “پدرم عاشقه. عاشق جمهوری اسلامی ایران.”

photo_2015-07-08_15-23-46

در زیر گفتگوی ما با “هادی مارسولی” فرزند رزمنده جانباز “محمدحسین مارسولی” را می خوانید:

-درباره وضعیت پدرت برامون توضیح میدی؟
پدرم از بچه های اطلاعات عملیات نصر۴ در جنگ بوده. ایشان همسنگر شهید دکتر حاج احمد سوداگر و همرزم سرلشکر حاج غلامعلی رشید بودند. در زمان جنگ توسط رژیم بعث عراق اسیر شد که به گفته دوستانش به طرز عجیبی فرار کرد. همرزمانش لقب اعجوبه رو بهش دادند. هیچوقت لحظه اسارت و شکنجه هایی که شده و موجی شدنش و سختی های جبهه نمی گفت. همیشه از عاشقی بچه ها به شهادت توی دوران هشت سال دفاع مقدس می گفت. گر چه در حال حاضر در دهه ی ۹۰ خورشیدی هستیم اما پدرم گاهی در خیال خود به دهه ی ۶۰ باز می گردد و فکر می کند که باید به سمت مناطقی مانند سردشت و شهیون دزفول برود و برای جنگ با دشمن اطلاعات تهیه کند. چند باری این کار را کرده و یک روزه باز گشته اما اکنون پدرم به اندازه یک روز غذا همراه خود برده و اکنون ۱۳ روز است که باز نگشته است.

-درباره ماجرایی که بوجود آمده توضیح بده.
پدرم که همچنان در خیال خود در دهه ۶۰ زندگی می کند در روز جمعه مثلا برای اطلاعات عملیات به منطقه شهیون می رود. روز یکشنبه یکی از اهالی آن منطقه او را دیده که زیر درختی نشسته است و چفیه ای بر سر دارد. روز پنجشنبه همان هفته هم خانواده ای او را می بینند که با پای پیاده و دمپایی به پا از روستای گوریون به سمت دزفول در حال حرکت است.

-تا کنون چه اقداماتی برای جستجوی پدرت صورت گرفته؟
هیئت کوهنوردی از اولین کسانی بودند که به کمک ما آمدند آنها بعد از آگاهی از ماجرا در عرض ۱۰ دقیقه تیمی ۲۰ نفره را تشکیل دادند و به جستجو در کوه های شهیون پرداختند. یک روز قبل هم ما عکس پدر را در تمام آن مناطق پخش کرده بودیم. عشایر آن منطقه هم پس از شنیدن ماجرا گروهی را تشکیل داده و شبانه به جستجوی پدرم پرداختند. از طرفی هم ناحیه مقاومت سپاه دزفول هم وسیله و قایق در اختیار ما قرار داد تا جستجو ها ادامه یابد.

-وقتی با پدر صحبت می کنید و به او می گویید الان دهه ی ۶۰ نیست او چه می گوید؟
او هیچ وقت قانع نمی شدند، پدرم ۱۲ سال است زمین گیر شده است او در خانه می نشیند و بارها شده که می گوید: فلان جا را موشک زدند، فردا عملیات داریم، فلانی شهید شد. او هنوز در دهه ی ۶۰ زندگی می کند و از آن روزها سخن می گوید.

-پدرت به بیرون از خانه مثلا مهمانی می رود؟
خیر او در خانه می ماند اما به شنا می رود. او در زمستان هم شنا می کند و بدن او بسیار مقاوم است.

-نظر پزشکان در مورد وضعیت پدر چیست؟
پزشکان این طور گفته اند بدلیل موج انفجار، سلول هایی که نباید فعال می شده اند فعال شده و سلول هایی که باید فعال می بودند الان فعال نیستند و این باعث وضعیت فعلی پدرم شده است.

-حال اعضای خانواده با این اوضاع چطور است؟
مادرم مریض است و بیماری قلبی دارد و قبل از این ماجرای گم شدن پدرم سکته ناقصی کرده که خدا را شکر به خیر گذشته و هم اکنون حال و روز مساعدی ندارد. من هر روز پس از برگشتن از کار به همراه برادرم به آن منطقه رفته و به دنبال پدر می گردیم.

-آیا ممکن است پدر پیش یکی از خانواده های عشایر رفته باشد؟
تمامی عشایر و روستاهای منطقه اکنون از ماجرا خبر دارند و عکس پدرم آنجا منتشر شده به طوری که وقتی ما چهارشنبه هفنه پیش به شهیون رفتیم و عکس را دادیم و بعد به کلانتری آمدیم در همان زمان کوتاه روستای بعدی سریع خبر را شنیده بودند و این نشان می دهد تمامی عشایر از موضوع اطلاع پیدا کرده اند.

-از وضعیت پدرت خیلی ناراحتی.
من از همکاری نکردن برخی از مسئولین و ارگان ها ناراحتم. از اینکه یکی از مسئولین بهم گفت “پدرت همین اندک درصد جانبازی که بهش دادن از سرش هم زیاده!!!!” ناراحتم. این حرفها ناراحت و اذیتم میکنه. من عاشقانه پدرم رو دوست دارم.

-سخن پایانی؟
از هیئت کوهنوردی، عشایر غیور منطقه، هلال احمر، سپاه پاسداران، سایت خبری نیکان و همه کسانی که تلاش فراوانی برای جستجوی پدر داشته و دارند تشکر می کنم و امیدوارم ارگان ها و سازمانهایی دیگر هم با ما همکاری کنند. دلیل گم شدن پدرم علاقه شدید قلبی به جمهوری اسلامی و مردم است. عشق به وطن در او موج می زند. من به پدرم می بالم. شاید شاید شاید اکنون به کمک همرزمانش نیاز دارد. از همه مسئولین تقاضامندم برای جستجوی پدر جانبازم تلاش، پیگیری و همکاری کنند.

.

وقتی با او خداحافظی کردیم و چند قدمی از ما دور شد به پشت سرش نگاهی کرد و لبخندی زد و گفت: “پدرم یک اسطوره عاشقه”.
قدر این اسطوره های عاشق، جواهراتی که هرچی ازشون یاد بگیریم بازم کمه و این جانبازان عزیزمون رو بدونیم.
یا حق.

اخبار مرتبط