«تیتو ویلانووا» اگرچه سالهاست با بیماری سرطان دست و پنجه نرم میکند اما این اواخر غدههای بیرحم، پای سرمربی بارسا را ۲ بار به اتاق جراحی باز کردهاند. به قول «اینیستا» «جانشین مأخوذ به حیای پپ» یک پایش نوکمپ است، یک پایش کمپ بیماران سرطانی در نیویورک. چندی پیش اما پزشکان معالج ویلانووا از او خواستند به خاطر سلامتیاش قید مربیگری حرفهای را بزند. پاسخ تیتوی آبی و اناریها جالب بود؛ «من عاشق فوتبال هستم و ترجیح میدهم در مستطیل سبز بمیرم. از طرفی، من برای هدایت بارسلونا پول میگیرم و از نظر حرفهای هرگز زیبنده نیست به بهانه سرطان و سلامت، پشت تماشاگران بارسا را خالی کنم.» این همه را نوشتم تا بگویم؛ در همین چندماه اخیر ویلانووا فقط ۲ بار تومورهای سرطانی را از بدنش خارج کرد اما در فصل جاری لالیگا، فقط و فقط ۱۵ بار در تمرینات بارسا غیبت داشته! دلیلش هم موجه بوده، نیویورک، زیر تیغ جراحان خوابیده بوده و…
۲-سالهاست در جامعه فوتبال وطنی، عدم حضور تماشاگران در ورزشگاهها تبدیل به یک دغدغه عمومی شده. میدانید دلیلش چیست؟! تماشاگر با خود میگوید بروم استادیوم برای کدام مربی؟! کدام فوتبال؟! کدام بازیکن؟! کدام غیرت؟! وقتی بهترین گلر مملکت، تا این حدس لوس و ننر و نازنازو است، وقتی بازیکنان حتی حضرات ملیپوش از فوتبال حرفهای تنها پول و ادا و اطوار را بلدند، وقتی شمار پاسکاری تیمهای لیگ برتری با زور به عدد خیرهکننده ۵ یا ۶ میرسد، وقتی فلان بازیکن ملی اعتراف میکند که شبانهروز عمرش بیشتر جلوی آینه میگذرد تا تمرین و وقتی فقط به خاطر سرماخوردگی فصلی، بهمان مربی لیگ برتری، برای خودش یک هفته استراحت مطلق تجویز میکند، مگر مغز خر خوردهام که بروم استادیوم؟!… آری!
ما علاقهمند فوتبال زیاد داریم اما مساله این است که فوتبال نداریم، همت نمیگذاریم، غیرت ویلانووا را نداریم.
۳-سینما هم حکایت فوتبال! اگر سالنها خالی از تماشاگر است، بیش از هر چیز، ضعف کارگردان و بازیگر را میرساند. کسانی که مراسم اختتامیه جشنواره فجر را دیدهاند، خوب میدانند چه میگویم. الحق دک و پز بازیگران سینمای ما از بازیشان بیشتر است و انگار جز مقداری قیافه گرفتن و خودستایی، چیز دیگری از هالیوود نیاموختهاند. شگفتا از روی جماعت روشنفکر. از مردم شاکیاند که چرا با سینما قهر کردهاند؟! مردم اما با خود میگویند، سینما بروم برای کدام فیلم؟! کدام بازیگر؟! سینما باید بروم تا فیلم ببینم یا دک و پز و زرق و برق و هیچ و پوچ؟! … آیا سینمایی که حرفش از حرفهاش بیشتر است و بیش از پشتکار، بعضا به اپوزیسیوننمایی و مقادیری سوت و کف بسنده میکند، میتواند سودای سالن پر از تماشاگر داشته باشد؟!
۴-مد شده این روزها به جای «هنر سینما» میگویند «صنعت سینما». هر صنعتی اما ماندگاریاش مدیون سود مالی و بازدهی اقتصادی است. طرفه حکایت اینجاست که جبران ضرر و زیان صنعت سینما، افتاده بر دوش «مسعود دهنمکی» که هرچه هست با افتخار، روشنفکر نیست! صنعت سینما یعنی «گیشه» و خوب یا بد، گیشه سینما، ریشه در سینمای دهنمکی دارد! این روزها روشنفکران عرصه سینما، حتی گیشه صنعت خود را نیز به یک بچه بسیجی کربلای پنجی بدهکارند. خواه از فیلم «رسوایی» خوشمان بیاید خواه نه، خواه به آخرین ساخته دهنمکی، سیمرغ بدهیم خواه نه، این روزها آنکه در سینمای خاموش ما، شمع امید را همچنان روشن نگه داشته، مسعود دهنمکی است. از این زاویه هم سینما و هم عواملش باید خود را مدیون و ممنون دهنمکی بدانند. حتی اگر مسعود بلد نباشد یقه پیراهنش را تا ناکجا باز نگه دارد و گردنبند طلا بیندازد!
***
از ویلانووا رسیدیم به رسوایی سینما. آخرین ساخته مسعود دهنمکی اما فیلمترین و سینماییترین کار او درآمده. دهنمکی با «رسوایی» نشان داده «سینما» را لااقل اندازه داعیهداران سینما میشناسد. «رسوایی» اگرچه قصه پیوند روحانیت با مردم است اما رسوایی اصل کاری، قهر ممتد مردم با غرور و تبختر و حرافی و سنزدگی روشنفکرانی است که این بلا را سر سینما آوردهاند. این جماعت، از هالیوود به جای فیلم، فیگورش را گرفتهاند؛ منتهی در اشل کاریکاتوری! مراسم اختتامیه جشنواره فجر نشان داد «چرا مردم، سینما نمیروند؟» باید جایش را به این پرسش بدهد؛ «چرا مردم باید سینما بروند؟!… برای تماشای جماعتی که زندگیشان فیلم است و فیلمشان فیگور؟!»
حسین قدیانی | روزنامه وطن امروز