پایگاه خبری تحلیلی دزمهراب

انقلاب روحانی

 

احمد رضایی پناه

بسمه تعالی

      ای کربلا تو چه با شکوهی؛ تو چه با وقاری و چه صمیمی دست در دست یاران می نهی و عاشورا به پا می کنی- عاشورا- آری همان پوستین نمناک حقایق،که روزگاری تو او را به همه شناساندی و امروز نیز نام توست که او را به همه می شناساند.

     کربلا ای آرمان بی انتها؛ ای آنکه صلابتت ترکیب های پر رمز و راز بشریت را تعبیریست انکار ناشدنی،ای آرزوی رندان بلا دیده در قعر امواج جفا،کاش می شد به سخن در آیی و آنچه در سینه نهفته داری بگویی، اگرچه می دانم! سخن گفتن برای افسون شدگان طلسم پوچ تعلقات چندان هم ساده نیست، ولی بگو- بگو از آن انفجار نور که به راستی خون شهیدانش  در سایه سار آسمان لاجوردی، چه باشکوه فواره می زد، بگو از آن عروج ابدی در سایه ی بی انتهای ازلی. با توام هان ای کربلا؛ می دانی از چه سخن می گویم من از پس این تاریخ مهجور گذر کردم و به تو رسیدم یادت می آید آن لحظه که پر و بالت را گشودی و در ژرفای زمان بار دیگر قیام سروها و صنوبرها را به نمایش گذاشتی. من از کربلای ایران سخن می گویم، آنجا که شمشیر عطشناک بردگان شیطان، بار دیگر حسینیان را به مذبح کشاند تا بلوغ عارفانه سپیدارهای استوار سرزمینم را بخشکاند ولی باغستان سپیدارها و سروها و صنوبرها حکایت دیگری دارد. آری من از معبر فرشتگان سخن می گویم از افق تجلی، از سرزمین سرزنده سربازان ملکوت، سینه سینه سخن دارم، آنجا که توفان جهل ، عزم خشکاندن رگ و ریشه های ما را داشت ، از سرزمینم می گویم، سرزمینی شبیه تو، با رنگ و بوی تو، آنجا که ستارگانش زمین را در آغوش می گرفت و سینه جوانانش قهقهه ی فشنگ ها را. نمی دانم- نمی دانم ای کربلا هر چه به انقلابت می نگرم، به این نقش و نگارها ، به این مجموعه ی حیرت انگیز وفای از عمق صفا، نمی فهمم!! براستی در این برگ تاریخ باید به دنبال چه باشیم؟! کربلا تو بگوی و هدایتی کن و روایتی ساز از این همه عاشق جان نثار، اینان به دنبال چه بودند که این چنین بی پروا ترکش عشق به جان می خریدند، نمی فهمم- چگونه؟ بچگکانی نوپا ؟ در صف بزرگمردانی صف شکن….؟ چه کسی است که بتواند این امتزاج شگرف را بفهمد و وصف حالی شایسته بگوید؟ کیست که عشق به ابدیت را در این صحنه ها به تصویرکشد! و براستی که ژرفای وجدان بشری نیز یارای چنین پرده افکنی را ندارد، اما نه !! بزرگی از خودشان می گفت: انقلاب ایران دنیایی دیگر داشت، این انقلاب بوی خدا می داد ، بوی عشق و ایثار، این انقلاب ضمیر آگاه انسانی به میدان ها می طلبید نه فیزیک فناپذیر بدنی ، که البته چه بسیار بودند آگاه دلان بی نهایت طلب.!

     آنان ابدیت می خواستند اما کدام ابدیت؟ آنان الگو گرفته از سالار شهیدان پا در رکاب مرگ نهادند اما چه مرگی؟ مرگی که ابدیت به دنبال داشت، مرگی به رنگ شهادت، به رنگ از خود رها شدن، به رنگ وصال، همرنگ جاودانگی. اینان بصیرت خدایی در نهال انقلابی خویش پرورانده بودند و دیانت و شرافت را در سایه الهیت خداوندی ، ممتد و پیوسته در پیش گرفتند و این چنین بود که این بار ، سیاست مادی گرای غرب بر پایه ی دیکتاتوری و استعمار و استثمار توسط همان عشق حسینی و روح انقلابی در خود پاشیده شد و نسخه ی سیاست امپریالیسم، همان سلسله ظلم جهانی را در هم پیچید .

    معادله ساده است آنانکه ، نهضتشان، نوایشان و آرمانشان حسینی است پیروزند و همیشه پایدار، که این را تاریخ روایت می کند و البته وعده ی خداوندیست، و بدانید آنانکه به چراغ هدایت پشت کرده اند، هرگز نور الهی را نخواهند دید و نابودی، ردپای آنها  را چون سایه ای تلخ و تاریک دنبال خواهد کرد.

پایان

بهمن 89

اخبار مرتبط