پایگاه خبری تحلیلی دزمهراب

این شهید گمنام نبود!

با «حاج علیرضا بی باک» رزمنده مُخلص دوران دفاع مقدس، قرار گذاشتم بعد از برنامه عصر گاهی رادیودزفول سوژه ای تکان دهنده و جذاب از دوران دفاع مقدس برای برنامه آسمانی های رادیو دزفول را معرفی کند و من بر روی آن کار کنم… سفید

روز موعود، او از شهیدی به نام «محمد حسین شیرزاد نیلساز» گفت که 22 سال مفقود الجسد بود و اثری از او بدست نیامده بود و سال 83 در یک واقعه معجزه آسا، قبل از دفن 5 شهید گمنام در یکی از روستاهای شهرستان علی آباد کتول شناسائی شده و به دزفول منتقل می شود و در بهشت علی به خاک سپرده می شود…

غربت این شهید عزیز و شیوه کشف پیکر مبارکش موضوعی بود که تعجب مرا برانگیخته بود که چرا این حادثه عجیب تاکنون رسانه ای نشده و یا حداقل زبان به زبان نقل نشده بود…

دست بکار شدم و از طریق بچه های عزیز بنیاد شهید و مرکز فرهنگی دفاع مقدس، خود حاج علیرضا بی باک  و البته سرهنگ پاسدار علی قنبری( عامل اصلی شناسائی شهید و از پرسنل بازنشسته نیروی انتظامی شهرستان علی آباد کتول) اطلاعات تکمیلی را جمع آوری کردم ؛ چند تماس تلفنی با آقای قنبری داشتم و از او اطلاعات نابی را بدست آوردم ؛ بویژه کتابچه ای که ایشان در سال 83 از ماوقع ماجرا نوشته بود بسیار بکار آمد؛ او بدنبال کشف برادر مفقودش، جاوید الاثر «بهرامعلی قنبری» موفق به شناسائی شهید نیل ساز و شاد کردن دل مادر شهیدی می شود اما هنوز پیگیر خبری از برادر عزیزش هست؛ از پشت تلفن هر وقت از برادرش می گفت، بغض گلویش برایم معنای خاصی داشت ؛ برایش دعا کنیم «بهرامعلی» نیز از گمنامی بدر آید؛ هرچند او در آسمان«خوش نام» است و آشناتر از ما…!

اصل ماجرا را در ادامه بخوانید…

آغاز سفر عاشقی…

دی ماه سال 61 است و عملیات والفجر مقدماتی در راه! ؛ «محمد حسین» سر از پا نمی شناسد؛ موسم عاشقی است و ملائک خدا در انتظار یاران آسمان …

(نفر وسط شهید محمدحسین شیرزاد نیلسار )

پلاک عاشقی را بر گردن می آویزد و رهسپار! زانوی ادب در مقابل مادر بر زمین می زند و از او اذن میدان می گیرد…

مادرش می گوید:«زنجیر کمی بلند بود و او چند حلقه از زنجیر را جدا کرد تا بهتر بتواند پلاک را دور گردنش بیاویزد؛ از او خواستم آن چند حلقه اضاقی را به یادگار برایم بگذارد؛ خندید و گفت: مادر جان! من خود با تمام وجود در خدمت شما هستم این تکه زنجیر چه ارزشی دارد؟! پاسخ دادم: عزیزم! می خواهم این زنجیر را در کنار سجاده نمازم نگهدارم تا در خلوت با خدایم، سلامتی ات را از اوتمنا کنم…»

21 دیماه سال 61 موعد وصال دوست فرا رسید و «محمدحسین» از منطقه «شیب نیسان» در فکه به آسمان رسید اما کسی لحظه پروازش را ندید…!

او اثری جاویدان از یاد و مرامش به یادگار گذاشت و نام «جاوید الاثر» را به مادرِ در انتظارش هدیه کرد…

 دفاع مقدس به سرانجام رسید و گروه گروه لاله های بی نشان دشت های سرخ و سبز عملیاتی، نشان دار شدند اما «محمدحسین» هنوز نشان در بی نشانی داشت…

دست به دامان حسین(ع)…

مادری نگران، به امید دیداری و نگاهی از سرِلطف، بار سفر به مقصد شش گوشه بست و در کنار ضریح آن غریبِ مادر به تمنا نشست که یاحسین! حسینم را از تو می خواهم…!

مادر شهید نیل ساز می گوید: «سال 82 توفیق زیارت امام حسین نصیبم شد؛ در کنار حرم فریاد کشیدم که یاابا عبدالله! حسینم را از تو می خواهم! کمی بعد در کنار ضریح بیهوش شدم و در عالم رؤیا آقائی مهربان را بالاسر خود دیدم که می گفت: چرا اینقدر بی تابی می کنی؟ پاسخ دادم: آمده ام حسینم را از شما بگیرم! گفت: می خواستیم زمانی بگذرد و صبرت را ببنیم اکنون حسینت اینجاست! نگاهی کردم ؛ محمد حسین در کنارم بود او پارچه سفیدی را به من هدیه داد و گفت: از این پارچه برای خود و خواهرانم پیراهن و چادر تهیه کن…

با ریختن آب به سرو صورتم به هوش آمدم و پس از دقایقی دریافتم که همه آنچه دیدم رؤیا بوده است و…»

یک سال بعد(25/5/83 ) بدنبال سقوط حکومت بعث عراق و پایان مرحله اصلی عملیات تفحص ، بنیاد شهید، 77 جاویدالاثر شهرستان دزفول را رسماً به عنوان «شهید» معرفی کرد و مراسمی در مسجد جامع دزفول به یادشان برگزار شد…

شهدای گمنام روستای الستان

سوی دیگر ماجرا در روستای الستان از توابع شهرستان علی آباد کتول رقم می خورد؛ آنجا که در تاریخ 22/5/83 قرار است 5 شهید گمنام دوران دفاع مقدس زیارتگاه عاشقان گردد …

(محل دفن شهدای گمنام در روستای الستان)

سرهنگ پاسدار علی قنبری و خانواده اش سالهاست در انتظار عزیزی هستند که در مجنون نشان در بی نشانی یافته است و عملیات بدر واژگانی است که دلشان را می لرزاند…

شهید جاوید الاثر «بهرامعلی قنبری» عزیز این خانواده صبور در روستای کوچک الستان نامِ آشنائی است که  بارها در زمزمه دعای مردم از زمین تا آسمان تمنا شده است…

برادرش «علی قنبری» از آن روز خاطره انگیز اینگونه یاد می کند: در منزل خود به اخبار سیمای گلستان گوش می دادم که زنگ تلفن منزل به صدا درآمد ، بلافاصله گوشی را برداشتم ، برادر همسرم بود!  او در ستاد یادواره شهداء و پیگیری امور شهدای گمنام مسئولیت داشت؛ گفت : « مشغول آماده کردن تابوت شهدای گمنام هستیم، یکی از شهدا مربوط به عملیات بدر است که کلیه تجهیزات و لباسهایش نیز سالم و موجود است، خوب است جهت شناسائی و بررسی پیکر مطهر به بنیاد شهید بیایی…

خودم را سریع به بنیاد شهید رساندم؛ درپیشانی تابوتِ یکی از شهدا نقش بسته شده بود: شهید گمنام، عملیات بدر، هور العظیم، 23ساله…

کفن شهید را بازکردم؛ چشمانم به جمجمه شهید که – در پنبه پیچیده شده بود- افتاد ؛ استخوان های شهید و لباس های پاک و مطهری که یقینا با خون پاک شهید غسل داده شده بود در منظر چشمانم خودنمائی می کرد…

اورکت نیم سوز، لباس خاکی رنگی که فقط آثاری از سردوش ها و آستین های آن باقی مانده بود، ژاکت مشکی ، گرمکن خط دار و عرق گیر قرمز رنگ، همه آن چیزی بود که در لحظه اول توجهم را جلب کرد…

درپایین تابوت آثار باقی مانده از فانسقه و بند حمایل همراه با قسمتهائی از شلوار نظامی، گرم کنی که سفید به نظر می رسید وجود داشت؛ و بعد استخوان های بلندی که در پوتین قرار داشتند؛ پوتین ها کاملا سالم، بند ها کشیده و محکم به گونه ای که بعد از 20 سال همچون صاحب خود هیچ ضعف و سستی ای در وجودشان راه پیدا نکرده بود…»

این شهید گمنام بدقت مورد بررسی قرار می گیرد تا شاید نشانی مشابه با شهید قنبری در آن یافت شود اما فقط شماره 43 پوتین شهید مشابهتی را نشان می دهد که آن هم نمی تواند دلیلی روشن برای شناخت هویت شهید به شمار آید…

توجه حاضران به داخل پوتین شهید جلب می شود…

او می گوید: « پاهای شهید داخل پوتین قرار داشت و قسمت بیرونی از بالای پوتین تا زانو فقط دو استخوان بیش نبود که آن هم از پیکر جدا شده بود ، علی برادر همسرم، اصرار داشت که پاهای شهید را از پوتین ها در آورد اما با مخالفت بچه های بنیاد شهید مواجه شد؛ اعتنائی نکرد و بند یکی از پوتین ها را باز کرد؛ متوجه شدیم که روی جوراب شهید اعدادی نوشته شده ، همین موضوع حساسیت ما را بیشتر کرد ، ابتدا علی سعی کرد که خودش به تنهائی پا را از داخل پوتین در آورد ولی هرچه تلاش کرد نتوانست؛ چون تصورش این بود که این شهید نیز مثل دیگر شهدایی که پیش از آمدن من آنها را آماده کرده بودند فقط چند استخوان بیشتر ندارد؛گرمای آفتاب از یک طرف و گرمای عشق به یافتن و دانستن از طرف دیگر سراسر و جودمان را فرا گرفته بود ، سکوت بود و چشمان حیرت زده ای که فقط دستان علی را تعقیب می کرد و هر لحظه منتظر اتفاقی تازه!  پاهای شهید محکم به پوتین ها چسبیده بود ، شاید پوتین ها فراق و جدائی را نمی پذیرفتند؛ مگر می شد این قرابت و نزدیکی چندین ساله را در چند لحظه به جدائی تبدیل کرد . پوتین ها بیش از بیست سال پاهای شهید را  با تمام وجود در دامن خود نگه داشته بودند؛ بی شک همین انتظار می رفت که در این شرایط به سختی از یکدیگر جدا شوند…

(پای سالم شهید در عکس قابل مشاهده است)

 سرانجام پای شهید از پوتین، سالم بیرون آورده شد؛ شهید دو جوراب به پا داشت یکی جوراب طوسی رنگ که عددی برروی آن نوشته شده بود و در زیر آن، جوراب مشکی که پشمی به نظر می رسید ، هردو ، تا پشت ساق پا کاملا کشیده شده بود؛ گوئی چند ساعت قبل آنها را  پوشیده و برا ی نبردی جانانه آماده شده بود ، هیچ پوسیدگی ای در آنها به چشم نمی خورد؛ بر روی پای شهید روی جوراب ها سوراخ هائی دیده می شد که نشان از آثار ترکش هائی بود که به پاهای شهید اصابت کرده بود و در دو طرف جوراب طوسی از بالای ساق پا به سمت انگشتان، اعدادی پشت سر هم با خودکار آبی نوشته شده بود: 261-181

حدس می زدیم که اعداد مربوط به پلاک شهید باشد اما همچنان مردد بودیم  که نوشته ای بر روی بدنه داخل پوتین، توجهمان را جلب کرد…همه حاضران به نوشته دقیق شدند ؛ محل نوشته را تمیز کردیم ؛ آنجا نوشته شده بود: نیل ساز!

  حالا دیگر حال و هوای بنیاد شهید علی آباد کتول عوض شده بود ، کارمند بنیاد شهید که بسیار خسته به نظر می رسید و برای آماده سازی شهداء جهت مراسم وداع در مصلا بسیار عجله داشت بعد از دیدن این صحنه به جمع ما پیوست و بسیار خوشحال از وضعیتی که به وجود آمده بود…

آنچه از پاهای شهید در زیر جوراب و در میان پوتین ها قرار داشت همچنان سالم و بدون هیچ عیب و نقصی باقی مانده بود و هیچ پوسیدگی در آن مشاهده نمی شد ، با وجود اینکه سراسر پیکر شهید را فقط استخوان ها در برداشتند که در پس لباس های مطهر پنهان شده بود؛، علی پای دیگر را نیز از پوتین در آورد؛ هر آنچه را که آنجا دیدیم برایمان تکرار شد؛ عدد های روی جوراب که در دوطرف پا نوشته شده بود و پاهای سالم !

عظمت خداوندی در پیش چشممان هویدا شده بود…

دست بردار نبودیم! به جستجوی خود در بند بند باقی مانده پیکر این شهید عزیز ادامه دادیم…

با علم به اینکه معمولا پلاک در گردن قرار می گیرد و یا برروی سینه؛ توجه مان به قفسه سینه و بالا تنه شهید جلب شد؛ تمام لباس ها را بالا گرفته و به اصطلاح تکان دادیم، استخوان های مهره و دنده و همچنین دست و بازوی شهید همراه با خاک هایی که حتما از وجود پاک و نازنین او شکل گرفته بود و در میان لباس ها قرار داشت به کف تابوت فرو ریخت! شروع به جستجو در میان خاک ها کردیم ؛ مهر نماز شهید را یافتیم، آن را بوسیده کنار گذاشتیم؛ تقریبا تمام خاک ها را گشتیم  چیزقابل توجهی نبود ، ناگهان برق انعکاس چیزی شبیه شیشه چشمانمان را نوازش داد ؛ با تصور شیشه یا ترکش، آن را برداشتیم؛ کلوخی به آن چسبیده بود ، کلوخ را پاک کرده ، چیزی را دیدیم که انتظارش را نداشتیم!

فلز کوچکی در اندازه یک چهارم پلاک به نظر می رسید که عبارت «261g » بر روی آن نوشته شده بود و مابقی آن توسط ترکش یا تیر از بین رفته بود ،  این شماره با قسمتی از شماره نوشته شده روی جوراب (261) کاملاً مشابه بود…

فلز به ظاهرکوچک، تمام تلاش یکی دوساعته ما را تثبیت کرد ؛ این شهید گمنام نبود!

او برادر شهیدم بهرامعلی نبود؛ اما برادرم بود..! به خود می بالیدم که دل مادر شهیدی دیگر نگران فرزندش نخواهد بود و او می تواند در کنارپیکر فرزندش اشک افتخار بریزد و گمنامی اش را به یادها بسپرد…

به بستن دوباره کفن شهید مشغول شدیم؛ جملاتی بر روی کفن توجهم را جلب کرد؛ چند بار آن را خواندم،  بر روی کفن این مشخصات نوشته شده بود: «والفجر مقدماتی، پاسگاه وهب ، فکه ، 35 ساله »  به علی گفتم مگر تو نگفتی بودی این شهید 23 ساله است ؟ علی هم با تعجب و یقین گفت : بله و برای اثبات سخن خود به پلاکاردی که بر پیشانی تابوت نصب شده بود اشاره کرد، آنها کاملا با هم فرق داشتند، روی تابوت از عملیات بدر، منطقه هور العظیم و شهیدی 23 ساله سخن میگفت وکفن شهید از شهیدی 35 ساله، بیشترکه بررسی کردیم متوجه شدیم پلاکارد شهید 23 ساله اشتباهاً بر روی تابوت این شهید نصب شده بود!

ابر و باد و مه و خورشید و فلک همه دست به دست هم داده بودند تا این شهید گمنام نماند…»

فردای آنروز 5 شهید گمنام با شکوه فراوان بر دستان مردم روستای الستان تشییع شد و فقط 4 شهید در محل تعیین شده دفن شدند و تابوت حامل پیکر شهید نیل ساز در اختیار مسئولین مربوطه قرار گرفت تا مراحل تکمیلی شناسائی انجام گیرد…

سرهنگ پاسدار علی قنبری می گوید : پس از این ماجرا از اینکه شهید نیل سازمربوط به کدام شهرستان است و سرانجام دفنش به کجا انجامید؛ بی اطلاع بودم تا اینکه سال 90 از طریق پیگیری های فراوان از بنیاد شهید موفق شدم با خانواده شهید تماس برقرار کنم و با سفر به دزفول از نزدیک ماجرای شناسائی را برای خانواده شهید «محمدحسین شیرزاد نیلساز» شرح دادم چراکه آنان از چگونگی شناسائی اطلاع نداشتند و من امروز به خود می بالم که برادرجاوید الاثرم سببی شد تا همرزمش بیش از این در گمنامی نماند و امروز دعای مادر شهیدی همراه ماست تا شاید «بهرامعلی قنبری» نیز نام آشنای دلها گردد و خبری آرامبخش قلب خانواده ما را خشنود سازد…

(جاویدالاثر بهرامعلی قنبری)

7 آبانماه 1383 پیکر مطهر بسیجی شهید «محمدحسین شیرزاد نیلساز» با خاک پاک گلزار بهشت علی دزفول آشنا شد و در موزه مرکز فرهنگی دفاع مقدس دزفول، آثار بجا مانده از این شهید عزیز شامل پلاک، پوتین و جوراب که راز سر به مُهر گمنامی اش را گشودند؛ سند مظلومیت شهیدی شد که خدا نخواست گمنام بماند!

او در 12 بهمن سال 61 ساعاتی قبل از عملیات والفجر مقدماتی در صدر وصیت نامه اش آیه 200 سوره مبارکه آل عمران را نوشته بود که:

«ای اهل ایمان در کار دین صبور باشید و یکدیگر را به صبر و مقاومت سفارش کنید و مهیا و مراقب دشمن بوده و خدا ترس باشید ، باشد که رستگار شوید»

 (شهید محمد حسین شیرزاد نیلساز)

منبع : وبلاگ بنگروز

اخبار مرتبط