پایگاه خبری تحلیلی دزمهراب

خاطرات صراط 1 (قسمت 9)

یکشنبه   19/6/91

یکی از هندونه های شام چند شب قبل مونده بود تو یخچال وهمه چشمشون بهش بود ولی تدارکات بیشترین حفاظت رو از اون انجام میداد تا اینکه امروز بعد از نماز صبح تو تاریکی تا بچه های تدارکات خواب بودن چند تا از بچه ها او نو بردن که چشمتون روز بد نبینه با دست و پا و… از خجالت هندونه بیرون اومدن.

بعد از حرف های استاد بیگدلی مبنی بر فضا سازی برای تغییر دادن یک مکان ، فرهنگی یادش اومد که باید به درو دیوار پوستر بچسبونه ولی فکر کنم طرح باشکست مواجه شد چون زیاد فضا تغییر نکرده بود.

واقعا جالب بود با آمار تقریبی حظور 95 نفر در دوره چیزی که سر کلاس ها میومد در حدود 50 الی 60 نفر بود . جالبه که در بعضی کلاس ها تعداد صندلی های خالی بیشتر از حاظرین در کلاس بود.

کلاس حاج آقای جعفری باموضوع صحیفه امام بر گزار شد ولی اینقدر این کلاس طولانی شد که اذان مغرب رو هم گفتن وایشون هنوز داشتن صحبت میکردن تا اینکه یکی یکی بچه ها بلند شدن رفتن ، کلاس که خالی شد ایشون متوجه شدن وبحث رو تموم کردن.

امروز اساتید تمام کلاس ها روحانی بودن . انگار مسئولین یاد شون رفته بود تو این چند روز از استاد روحانی استفاده کنن و امروز جبران کردن روحانی هم وقتی رفت سر منبر که دیگه پایین بیا نیست.

بهتر بود تو اردو گاه امروز رو روز راحانیت میزاشتن.

بنده خدا حاج آقای رهدار بعد از کلاس یک ساعت دم در اردو گاه منتظر رانندش بود ولی راننده ای در کار نبود معلوم نبود کجا رفته تلفن هم که بهش میزدن یا میگفت اشتباه گرفتی یا سرکارمون میزاشت.

خیلی جالب بود این همه استاد دعوت شده بود ولی هیچ کدوم نه هیئت همراه داشت ونه فیلم بردار اختصاصی و جالب بود از هرکدوم از اساتید امروز شماره تماسشون رو میخواستم شماره دفترشون رو میدادن تا اگه کاری داشتیم هماهنگ بشه . واقعاً عجیبه نه  .

امروز تولد محمود دوستانی بود ، تولد دختر مسئول جلسه آقای بیاتی هم امروز بود.

فکر کنم اگه چند روز دیگه بمونیم باید تولد بقیه بچه هارو هم بگیریم.

ما که مثل آقا محمد که بچه مایه دار نبودیم که بریم کیک بخریم .

منم برای محمود با آبلیمو بستنی یخی درست کردم.

چِکُنِم گِل گرا رفاقَته.

دوشنبه   20/6/91

صبح سر کلاس دکتر خیامی نصف کلاس در حالت سایلنت (خواب) بودن . نصف دیگه کلاس هم بلند شدن رفتن بیرون . کلاً وضع کلاس خیلی جالب نبود.

جالب تر از همه این بود که در حالی که صف اول نشسته بودم یه صدایی رو شنیدم برگشت عقب چیزی ندیدم ولی دوباره اون صدا به گوشم رسید رفتم عقب دیدم محمود تخت گرفته خوابه فکر کنم استاد داشت براش لالایی می خوند . بهتر بود به جای اینهمه دکتر که دعوت میکنن وپول خرج میکنن میرفتن یه چند تا قصه گوی خوب دعوت میکردن ارزون تر هم تموم میشد.

واقعاً تا الان سین به این انعطاف پذیری ندیده بودم خیلی جالب بود یک برنامه سه بار در یک روز و در کمتر از سه ساعت تغییر کنه . به این میگن قدرت انعطاف پذیری.

ظهر برای محمود چند تا باد کنک به درو دیوار زدیم و چند تا هم کاغذ زدم به دیوار یکم شربت گذاشتم تویخچال که یخ بزنه . چند تا باد کنک هم با وسیقه از فرهنگی گرفتم وقرار بود سالم برشون گردونم و از اونجایی که آقای قلی پور شدیداً به باد کردن بادکنک علاقه داشت همشون رو باد کرد.

سید صفویان و آقای بیاتی رو دعوت کردیم و دور هم نشستیم و برای محمود تولد گرفتیم.

تو مسجد خودمون هم برای بچه های گروه خودمون هر موقع تولد هرکدومشون بود بچه های گروه رو جمع میکنیم و یه تولد ساده میگیریم.

ساعت 18 قراربود بریم استخر ، حدود 32 نفر بودیم وقتی رفتیم دم در استخر ، طرف وحشت کرد و نمی خواست در رو باز کنه . با هزار زور والتماس 16 نفر از بچه هارو گذاشت برن داخل استخر .

بعد عمری که آقای پورکیانی  و بیاتی داشتن میرفتن استخر بازهم قسمت نشد و برگشتیم و قرار شد به بچه ها بگیم که …

ولی فشار روحی زیادی روی آقا امین اومد چون همه نرفتن خودم هم قبلا این چیزا رو تجربه کرده بودم.

در کل مسئله استخر نبود بچه ها دنبال جایی بودن که برن حمام و کجا بهتر از استخر.

یه آقایی از بچه های امام صادق که امروز باش آشنا شدم و فکر کنم اسمش احسان حسام فر بود و یه چیز جالب ازش دیدم و متوجه شدم که : واقعاً نمیدونم توی لیوان آب اساتید به خصوص اساتید دکتر چی بود که وقتی استاد میرفت این آقا میرفت و باقیمانده لیوان آب رو می خورد.

 شاید داخل آب دعایی چیزی بوده که باخوردنش باعث میشه سریع اونم دکتر بشه.

واقعاً خرافات تا چه حد  .

عصر که از استخر نرفته برگشتیم داشتیم استراحت میکردیم ، ببخشید مطالعه میکردیم  که یَکتی مَری گُنجون بو عسل فَمیدِن . چشمتون روز بد نبینه

 serat

اخبار مرتبط