پایگاه خبری تحلیلی دزمهراب

خاطرات صراط2 (فضا سازی با اعمال شاقه2)

دوست عزیزمون تا اونجا تعریف کردن که با هزار تا مکافات یونولیت رو بردن دانشگاه و قرار شد چند روز بعدش من برم از دانشگاه بیارمش. روز موعد فرا رسید و با داداشم رفتیم که بیاریمش، البته خیلی

 برام سخت بود که توی فضای دانشگاه بخوام یونولیت، اونم به این بزرگی رو دستم بگیرم و بیارم. ولی چاره نداشتم و خدا خدا میکردم که یه دفعه آشنایی نبینم ، ولی از شانس بدم  دو قدم نیومده بودیم که

دوست داداشم رو دیدیم (اون روز هم باد میومد و مجبور بودیم دوتایی حملش کنیم) حالا من عجله میکردم که تا آبرمون بیشتر از این نرفته از این دانشگاه بریم بیرون ولی این آقا تعارف تیکه پاره میکرد و

  میگفت بزارید بیام کمک، اصلا بزاریدش پیش من بعدا بیاید ببریدش، ول نمیکرد آقا..  هر طوری بود از اون آقا رد شدیم .

تو راه داداشم گفت نکنه که حراست گیر بده که این رو کجا میبرید؟ منم گفتم این رو کجای دلم بزارم؟؟و داشتم تو ذهنم دنبال جواب واسه حراست میگشتم آخه اونا که مهراب رو نمیشناختن و از طرفی میگفتن

مهراب به دانشگاه چه؟؟ خلاصه با بسم الله بسم الله از حراست گذشتیم و به ماشین رسیدیم و  تازه مصیبت شروع شد اومدیم که تو ماشین بزاریمش دیدیم که ای بابا جاش نمیشه. صندوق عقب، جلو،صندلی ها

رو بردیم جلو، اوردیم عقب هیچ فایده ای نداشت. هوا خیلی گرم بود و آدم رو خیلی بی حوصله میکرد. من اصرار داشتم که نصفش کنیم ولی موافقت نمیکرد و میگفت پس چه طوری تا اینجا اوردنش؟ البته

این واسه خودم هم سوال بود چون ماشین ها یه مدل بودن. خلاصه با هر بدبختی که بود جاش دادیم حالا بماند که من با چه وضعیتی نشسته بودم  و داداش بیچارم با چه وضعیتی رانندگی میکرد. (من دل دل

میکردم که این دفعه پلیس بهمون گیر نده) مسیر هم به نسبت طولانی بود

رسیدیم در خونه و مصیبت دوباره شروع شد حالا چه طوری درش بیاریم؟؟ هر کاری میکردیم در نمیومد همه ی روش ها رو امتحان کردیم ولی این یولونیت قصد دراومدن نداشت. از اونجایی که این طفلک

فشار زیادی رو  تحمل کرده بود با اندک فشاری شکست … بعد از اون همه زحمت… از طرفی خوشحال بودم چون دوباره فردا همین برناممون میشد برای بردنش دم مسجد( آخه حرکتمون از درب مسجد

رسول اعظم بود) طرحمون برای برد این بود که دورش رو کاغذ الگو بپیچونیم و یه گوشش پنجره سنتی نصب کنیم و یه گوشش عکس خاتون(نماد زن ایرانی) که دوست عزیزمون با زحمت یه ذره

تغییرش داده بود. عکس خاتون و یه سری از احادیث رو که برای فضاسازی آماده کرده بودیم دادیم به آقایون تا چاپشون کنن ولی آقایون لطف کردن و گلچین کردن و عکس خاتون رو چاپ نکردن، حتما توی

دلشون گفتن این چه به درد میخوره؟؟ ولی خوب باید هماهنگ میکردن.(  خودتون دیگه می دونید وقتی برنامه آدم بهم میخوره چه حالی میشه؟؟). از عکس خاتون گذشتیم و مشغول تعمیر کردن یولونیت

شدیم ، با کلی دردسر با چسب 5 سانت و سوزن ته گرد(به علت کمبود امکان) بهم وصلش کردیم  و دورش کاغذ الگو پیچیدیم هنوز تو اتاق بودیم و تازه خواستیم پنجره سنتی رو بهش وصل کنیم ( با چه

زحمتی اون پنجره رو درست کرده بودم و انصافا هم قشنگ شده بود) که باد کولر یه دفعه ای بهش خورد و تمام زحماتمون هدر رفت و یونولیت به حالت اولش برگشت.

 این دفعه یکی از دوستان زحمت کشیدن و تنهایی دوباره تعمیرش کرد ولی همین که بردیمش بیرون دوباره باد اون رو خراب کرد من که کلا از این برد ناامید شده بودم، گفتم اصلا برد نخواستیم ،در یک

عملیات رفتم اون مطالبی رو که واسه برد آمده کرده بودیم به درب خوابگاه هانصب کردم..

نتیجه بسیار مهم: اگه خواستید برای برد یونولیت بخرید اول به فکر این باشی که حتما حتما توی ماشین جاش بشه

4

اخبار مرتبط