پایگاه خبری تحلیلی دزمهراب

یادی از شعرهای دوران کودکی؛ از “صد دانه یاقوت” تا “باز باران با ترانه” و “دوکاج”

دلبسته به سکه های قلک بودیم

دنبال بهانه های کوچک بودیم

رویای بزرگ تر شدن خوب نبود

ای کاش تمام عمر کودک بودیم

شاعر جوان و توانمند کشورمان میلاد عرفان پور

در ادامه چند شعر از شعرهای ماندگار دوران کودکی به محضرتان تقدم می شود

«باز باران با ترانه»

باز باران با ترانه/ با گوهرهای فراوان/ می‌خورد بر بام خانه/ یادم آرد روز باران/ گردش یک روز دیرین/ خوب و شیرین/ توی جنگل‌های گیلان/ کودکی ده ساله بودم/ شاد و خرم/ نرم و نازک/ چست و چابک/ با دو پای کودکانه/ می‌دویدم همچو آهو/ می‌پریدم از لب جو/ دور می‌گشتم ز خانه/ می‌شنیدم از پرنده/ از لب باد وزنده/ داستان‌های نهانی/ رازهای زندگانی/ برق چون شمشیر بران. پاره می‌کرد ابرها را/ تندر دیوان غران/ مشت می‌زد ابرها را/ جنگل از باد گریزان. چرخ‌ها می‌زد چو دریا/ دانه‌های گرد باران/ پهن می‌گشت به هرجا/ سبزه در زیر درختان. رفته رفته گشت دریا/ توی این دریای جوشان/ جنگل وارونه پیدا/ بس گوارا بود باران/ وه چه زیبا بود باران/ می‌شنیدم اندر این گوهر فشانی/ رازهای جاودانی، پندهای آسمانی/ بشنو از من کودک من/ پیش چشم مرد فردا/ زندگانی خواه تیره خواه روشن/ هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا

شاعر: گلچین گیلانی

 [www.pixbaz.com]

«دو کاج»

در کنار خطوط سیم پیام/ خارج ازده دو کاج روییدند/ سالیان دراز رهگذران/ آن دو را چون دو دوست می‌دیدند/ روزی از روزهای پاییزی/ زیر رگبار و تازیانه باد/ یکی از کاج‌ها به خود لرزید/ خم شد و روی دیگری افتاد/ گفت ‌ای آشنا ببخش مرا/ خوب در حال من تأمل کن/ ریشه هایم ز خاک بیرون است/ چند روزی مرا تحمل کن/ کاج همسایه گفت با تندی/ مردم آزار از تو بیزارم/ دور شو دست از سرم بردار/  من کجا طاقت تو را دارم/ بینوا را سپس تکانی داد/ یار بی رحم و بی محبت او/ سیم‌ها پاره گشت و کاج افتاد/ بر زمین نقش بست قامت او/ مرکز ارتباط دید آن روز/ انتقال پیام ممکن نیست/ گشت عازم گروه پی جویی/ تا ببیند که عیب کار از چیست/ سیمبانان پس از مرمت سیم/ راه تکرار بر خطر بستند/ یعنی آن کاج سنگ دل را نیز/ با تبر تکه تکه بشکستند

شاعر: محمد جواد محبت

کودکی2

«صد دانه یاقوت»

صد دانه یاقوت دسته به دسته

با نظم و ترتیب یک جا نشسته

هر دانه‌ای هست خوش رنگ و رخشان

قلب سفیدی در سینه آن

یاقوت‌ها را پیچیده با هم

در پوششی نرم پروردگارم

سرخ است و زیبا نامش انار است

هم ترش و شیرین هم آب دار است

کودکی1

«زاغ و روباه»

زاغکی قالب پنیری دید

به دهان برگرفت و زود پرید

بر درختی نشست در راهی

که از آن می‌گذشت روباهی

روبه پرفریب و حیلت ساز

رفت پای درخت و کرد آواز

گفت به به چقدر زیبایی

چه سری چه دمی عجب پایی

پر و بالت سیاه رنگ و قشنگ

نیست بالاتر از سیاهی رنگ

گر خوش آواز بودی و خوشخوان

نبودی بهتر از تو در مرغان

زاغ می‌خواست قار قار کند

تا که آوازش آشکار کند

طعمه افتاد چون دهان بگشود

روبهک جست و طعمه را بربود

شاعر: حبیب یغمایی

«یار مهربان»

من یار مهربانم

دانا و خوش زبانم

گویم سخن فراوان

با آن که بی زبانم

پندت دهم فراوان

من یار پند دانم

من دوستی هنرمند

با سود و بی زیانم

از من مباش غافل

من یار پند دانم

شاعر: عباس یمینی شریف

کودکی4

 

اخبار مرتبط