پایگاه خبری تحلیلی دزمهراب

این مکان تغیر کاربری داده است

پس از طی کردن جاده ها و گذراندن کوه ها و دشت ها و رود ها؛ حال به مقصد خود رسیده بودیم. احساس خیلی خوبی بود. آنچه که ذوق و شوقمان را دوچندان می کرد گفته های شگفت انگیز دیگران بود. از عمارت های تاریخی اش، از مساجدی که سال ها قدمت دارند و از حیث زیبایی و معماری در نوع خود بی نظیرند. آمدیم تا شاید هویت اصیل ایرانی خویش را باز یابیم.

از مردم شهر نشانه ی فاخرترین و زیبا ترین بنای گذشتگانمان را جویا شدیم. هر کدام ما را به دیدن یکی از این جاذبه ها دعوت میکرد. یکی نشانه ی مسجد شیخ لطف الله را می داد. دیگری ما را به مسجد امام راهنمایی می کرد. شخص دیگری بقعه ی منار جنبان را برای بازدید معرفی کرد. کاخ چهل ستون، عمارت هشت بهشت، عمارت عالی قاپو و … هم سایر مواردی بودند که به ما پیشنهاد شد.

از محاسنش بسیار شنیده بودیم. به خصوص از نقش و نگار بی نظیری که بر سقف گنبدش کاشی کاری شده بود. به همین دلیل تصمیم بر آن شد تا به عنوان اولین بازدید، به مسجد شیخ لطف الله برویم.

مدتی در راه بودیم تا به آنجا برسیم. از دور که چشمانمان به گنبدش خورد بی ارداده به سمت مسجد کشانده شدیم. گویا با خورشید تبانی کرده بود. مردم شهر می گفتند که این گنبد در ساعات مختلف شبانه روز رنگ متفاوتی دارد. به ورودی مسجد که رسیدیم، با دومین ویژگی منحصر به فرد این مسجد آشنا شدیم: هزینه ی ورودی. آن قدر چشمانمان مات و مبهوت زیبایی سردر مسجد شده بود که پرداختن هزینه ی ورودی برایمان غیر ارادی بود. کم کم در حال ورود به صحن اصلی مسجد بودیم… مدتی طول کشید تا چشمانمان بتوانند اینهمه زیبایی را یک جا تحلیل کنند.

مرد راهنما شروع کرد به توضیح دادن درباره ی ویژگی های منحصر به فرد معماری مسجد. از پر طاووسی گفت که به همنگامه ی طلوع خورشید بر سقف مسجد ظاهر میشود و سمت و سوی قبله را نشان می دهد. از سایه ی خورشید بر آیات قرآن گفت که به هنگامه ی طلوع بر روی سوره ی طلوع و به هنگامه ی غروب بر روی سوره ی غروب نقش می بست. از بخشی مجزا برای بانوان، که به لحاظ وسعت چیزی از صحن اصلی کم ندارد.

همه ی اینها نمایانگر ارزش و اهمیت این بنا یعنی مسجد در ذهن معمار آن بود که اوج توان خویش را در معماری و نجوم، برای ساخت آن به کار گرفته بود.

مدتی را در آنجا گذراندیم. نزدیک ظهر شده بود. گفته بودند که در آنجا نماز برگزار نمی شود. پس منتظر اذان نماندیم. به سختی خود را راضی به خروج از مسجد کردیم. یک احساس غرور، وجودمان را فرا گرفته بود.

 به یکی از بوستان های شهر رفتیم برای استراحت. نم نمک زمزمه های اذان به گوش می رسید. حالا از مردم شهر نشانه ی یک مسجد را در آن نزدیکی جویا شدیم. که گفتند… اینجا مسجد نداریم. و ما را به سمت سکویی راهنمایی کردند که در آن نماز می خواندند. از دور بنایی در وسط چمن ها نظرمان را به خود جلب کرد. بنایی شبیه به زندان. با خود گفتیم شاید طرحی است برای عبرت حاضران و یا شاید کیفری جدید است. نزدیک تر که شدیم، دیدیم نماز هم می خوانند. به نزدیکی آن بنا که رسیدیم متوجه شدیم که این همان سکویی است که مردم شهر ما را به آن راهنمایی کردند. سکویی که نهایتا هفت نفر در آن به صورت هم زمان می توانستند راحت نماز بخوانند. دور تا دورش را نیز همچون قفس میله کاری کرده بودند. روی سکو با سرامیک پوشانده شده بود، بدون هیچ زیر اندازی. مطمئنا نمازگزاران در حال تحمل سختی آن بودند. در یک گوشه ی آن یک سایه افتاده بود که بعضی در برای نماز خواندن در آن مکان در نوبت بودند.

از دقت در معماری آن این احساس به من منتقل شد که گویا یک بخش الصاقی است. یعنی اصلا جزئی جدای از پارک است و معمار فقط هدفش بودن چنین مکانی است… همین و بس.

پیش خود نماز گزاران درون آن را عطاب و خطاب می کردم. چاره ی دیگری نبود. به سختی خود را راضی به ورود در آن «به اصطلاح نمازخانه» کردم و از نماز خواندن خود احساس گناه می کردم.

 

حالا دیگر تمام غرورم یکجا شکسته شد.

 

آنجا بود که فهمیدم فقط مکان نیست که تغییر کاربری میدهد

                                                       بلکه فکر معمارش است که کاربری آن را مشخص میکند.

4 copy

اخبار مرتبط