پایگاه خبری تحلیلی دزمهراب

سلام و تهنیت تو راست ای شرط ورود به حِصن خدا

دلم  می خواهد از میان صحن های حرمت بگذرم و نسیم همیشه بهاری وجودت موهایم را به ناز نارنج و نوازش ترنج شانه کند و مستم کند رایحه ی رضوان رضای تو و میوه بچینم از درخت رافت ومحبتت تا هر آیینه رنگ و بویش لعاب سبد خالی زندگی ام باشد.
دلم می خواهد به صحن  انقلاب که می رسم درنگی در کنار سقاخانه ات داشته با شم و جرعه ای بنوشم از باده نوشین سخاوتمندیت. چه گواراست آب این سقاخانه  گلویم که تر می شود گویی تر میکند صحرای ترک خورده ی عاشقی ام را که از فرط گناه  به شقاقی بزرگ مبدل است.این اثری ایست از غمزه ی تو بر آب؛اولین جرعه را که می نوشم گو یی آبی ست به پای نهال تک افتاده ی رفاقتمان.می دانم،می دانم این من هستم که به پای دوستی مان نمانده این من هستم که عهد ازلی ابدیمان را شکسته و این من هستم که به جای آب دادن به این نهال، هر روز با سم گناه می خشکانمش.
گه گاهی که دلم گرفته به آسمان می نگرم سه بار به زبان می گویم بسم الله الرحمن الرحیم ،گویی می بینم در جواب، تبسم رضایت حواله ام می کنی آنچنان مست می شوم  که نهال دوستی دلمان نیز ریز و زیرکانه سبز خندی می زند به حضور شما ای رئوف آل الله.
یادداشت هایت  را دیده ام وقتی به باغچه ی دلم می آیی و منتظرم می مانی.شرمنده ام که لایق درک حضورت نیستم اما گاه گاهی که سر میزنم به این کنج دلم پیغامت را می خوانم که با انگشت روی خاک نوشته ای : آمدم نبودی،منتظرت هستم تو بیا عزیز دلم.
دلم می خواهد چشمم به پنجره فولاد که می افتد آرام و قدم زنان نزدیک شوم ، صورتم را به مشبک های خنکش بچسبانم.
 احساس می کنم این خنکا آنچنان حرارتی دارد که فولاد دلم را ذوب می کند.ضربان قلبم تند ، تو را طلب می کند صدای قدم های تو را می شنوم عطر نرگس فضا را پر می کند.آری این خاندان همه بوی نرگس می دهند ، سرگردان به دنبال عطر نرگس می آیم چشم که می گشایم ضریح طلاییت را می بینم آنچه که گفتنش را بهانه ی دیدارت کرده بودم فرامشم می شود.گوشه ای می ایستم چشمانم را می بندم ولی نگاهم به توست وجودم همه آرزوی حب توست. مولای من نزدیک بیا دست بگذار روی سینه ام تا آرام گیرد این دریای تلاطم حب الدنیا.
اینجا پایان دنیاست و حرمت بهشت ، ای آشنای دل های زندگان و غریب دل های ما ، ما خواب ماندگانی که خود را به خواب زده ایم. دنیا دادگاه ما مردگان است هوشیارمان کن تا از مرگ غفلت بیدار شویم و احوال ما را با حال خود دگرگون کن. تو خود گفتی سه جا به دادتان می رسم. آقا جان،بیا که اینجا همان پل صراط است ؛ جلو را که می نگرم افتادنم حتمی است بیا و دست مرا بگیر.آغوش بگشای یا امام الرئوف  تو ای شرط ورود به حصن خدا.
images

اخبار مرتبط